هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۳:۲۳ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
#20

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
هم‌آوایی حیرت‌انگیز فلور، بلا و لینی به شکل ِ" همسر سرور من! تاج سر من! " بالا می‌گیره و جماعت مرگخوار و محفلی هرکدوم با توسل به ریش مرلین و کیش مرلین و چیزهای دیگه‌ی مرلین سعی کردند جایی پناه بگیرن تا آوار روی سرشون نریزه و از این مصیبت هم جون سالم به در ببرن.

با فرو نشستن گرد و خاک، مرگخوار و محفلی و لرد و دامبلدور، با نگرانی برگشتند سمت کره‌گی - میمبزلی تا از حالش خبردار شن که...

-
-
-
-

دافنه یهو متوجه شد همه بهش خیره شدن. خودشم به خودش خیره شد و بعد سرشو آورد بالا:
- عــــَـــرباب؟!
- به چه حقی به ارباب می‌گید عرباب دافنه؟!
- عــَـــربـــاب! من الان دافنه‌ی جادویی ِ مداومم، عـــَـــربــاب!

ملت اجمعین یه لحظه به شکل ِ در اومده و سپس، به شکلی هماهنگ و خودجوش همگی با هم تبدیل به شدن!

لُرد که از اختلاط دافنه و کره‌گی - میمبزلی به شدت قاطی بود، دیه خونش به جوش اومده و قاطی کرده، روی مرگخوار و محفلی چوبدستی کشید:
- کروشیو! کروشیو! کروشیو! به ارباب می‌خندین مرگخوارای بی‌مقدار! کروشیـ... تو به چی می‌خندی کُپه‌ی مو؟!

لرد با دیدن دامبلدور که از شدت خنده داشت مراتب سیر و سلوک به سوی خورشید ِ اعظم رو طی می‌کرد، همینطوری سرجاش واساد ببینه واقعاً وات ده هـِـل؟!

دامبلدور کوشید به خودش مسلط شه و بعد با لبخندی گشوده گفت:
- چراغ‌موشی ِ سوخته‌ی روشنایی. محفل از ادعاش صرف نظر می‌کنه. دافنه‌ی مداوم مال خودت. ببرش خونه و ازش خوب مراقبت کن...

بعد همونطور که داشت می‌رفت بیرون، وقارش ذره ذره دود می‌شد و می‌رفت هوا:
- عرباب...! آخ چراغ مــِــه‌شکن ِ روشنایی. عربااااب!!

لرد در حالی که به خروج دامبلدور خیره شده بود، تمرکزش با این صدا بهم می‌خوره:
- عــــَـــرعــــَـــربــــاب!!

و دیگه جونش به لبش می‌رسه:
- ما استعفاء می‌دیم! ما شناسه‌مونو می‌بندیم! ما می‌ریم امریک پلید می‌شیم! ولمون کنید بذارید بریم!!

لُرد گیسو کَنان، مرگخواران آویزان، لودو شناسه‌بندان، مرلین بلیت‌زنان و دافنه " عرعرباب " گویان، از صحنه خارج می‌شن و بعد...

تق...!
تلق...!

- آخ!!

سالازار به زحمت از زیر آوار بیرون میاد، یه نگاه به تقویم پشت سرش می‌کنه و بعد...

- خاک بر سریـَـم شد! مسابقات کوییدیچیه!

و بعد...

The Of The Story !




But Life has a happy end. :)


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ چهارشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۲
#19

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خلاصه:
ایوان و رز توی گلخانه ی تاریک یه گیاه جدید پرورش دادن که قابل کنترل نیست و نمی میره و قدرت های دیگه ای مثل اشک شفا بخش هم داره و اسمش هم کره گی مداوم گذاشته میشه. دامبلدور در رقابت با مرگخواران سعی میکنه موجود جدیدی به وجود بیاره و در نهایت این موجود از وصلت غول بی بخار ویزلیا و میمبلوس میمبله تونیا به وجود میاد که بهش میمبیزلی میگن. این موجود (که دامبلدور اصرار داره فاوکسه! ) توسط دامبلدور و محفلیا به خونه ی ریدل آورده میشه و کره گی رو میبلعه و در نتیجه موجودی که ترکیبی از کره گی و میمبیزلیه به وجود میاد. در نهایت دادگاهی به قضاوت سالازار برای تعیین حضانت موجود حارق العاده ی جدید تشکیل میشه و تصمیم گرفته میشه که خود اون انتخاب کنه میخواد پیش کی بمونه.دامبلدور یا لرد. در نهایت برای اینکه حرفاشو متوجه شن و ببینن کی رو انتخاب میکنه، مرگخوارا دافنه رو میفرستن جلو که حرفای موجود تولیدی (! ) رو ترجمه کنه.
_____________


-عـــــَر! عِـــــر! عرعـــــــَر!

اون بنده خدایی که قبلا کره گی صداش میزدن و الان اسماش انقد متنوع شده بودن که انتخاب بینشون سخت شده بود، اشک می ریخت و صحبت میکرد. دافنه هم با جدیت تمام زل زده بود بهش و چشم بزرگترشو تنگ کرده بود و چشم کوچیک ترشو با تمام توان باز نگه داشته بود و پس از چند دقیقه، دافنه که متوجه شده بود جو سنگین شده چندتا سرفه کرد و مقدار زیادی دود تولید شد.


- آقای قاضی. این بچه تصمیم خودشو گرفته. میگه من هیچوقت به سفید و سیاه اعتقاد نداشتم. میگه من میخوام خاکستری به زندگیم ادامه بدم. اصلا من دلم کباب شده واسه ش

محفلی ها با اشک ریختن احساسات فوران کرده شونو نشون دادن. مرگخوارا هم بعضی به شکل حقیقی و بعضی هم فقط توی ذهنشون داشتن سرشونو می کوبیدن به دیوار که چطور دافنه متوجه نیست که باید جوری حرف ها رو ترجمه کنه که به نفع اونا بشه.

- آقای قاضی... کره گی میگه من نمیدونم کدوم طرفو انتخاب کنم. هر دو طرفو دوست دارم!

بعد از زده شدن این حرف، به شکل ناگهانی جلسه ی دادگاه به هم ریخت. سر به دیوار کوبیدن مرگخوارا شدید شد و در نتیجه ش دیوار ترک خورد و ترکش گسترش پیدا کرد و رسید به لوستر و لوستر افتاد رو سر چندتا محفلی. رز سعی کرد پای دافنه رو لگد کنه تا بلکه یه چیزی حالیش بشه اما چون دافنه پا نداشت موفق نشد و فقط تونست یه کم هلش بده اون طرف تر و خودش روی اشکای محفلی ها لیز بخوره و لینی رو پرتاب کنه توی پنکه تا بال چپش به شکل آکورد ئون در بیاد. کره گی مجددا گریه افتاد و دافنه با دلسوزی تمام اومد نوازشش کنه که متوجه شد دست نداره و در نتیجه با یه جهش بلند خودشو پرتاب کرد روی سر کره گی. و سالازار بدون توجه به این وضعیت آشفته و حتی بدون توجه به بیهوش شدن کره گی در اثر ضربه ی دافنه رای خودش اعلام کرد.

- بچه سه روز اول هفته و صبح تا ظهر روز چهارم پیش زوج و بقیه ی هفته را پیش زوجه سپری میکنیه!

یه دفعه همه چیز متوقف شد. مرگخوارا و محفلیا در هر وضعیتی که بودن، همه به شکل در اومدن. و به خاطر فریاد سهمناک لرد ولدمورت، یه بخش دیگه از سقف ریزش کرد و قاضی دادگاه رو مدفون کرد.



ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۲۱ ۲۰:۵۴:۴۰


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۲
#18

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین

- تق تق تق! دادگاه رسمی‌ایه!

سالازار همونطور که با چکش به میز قضاوت می‌کوبید با خودش فکر کرد شکلک همر هرگز در عمرش انقدر مفید و به جا استفاده نشده بوده.

لرد و مرگخوارا در یک سمت دادگاه نشسته بودن، دامبل و محفلیا یه سمت دادگاه نشسته بودن و همه به فُرمت ِ چشم دوخته بودن به موجودی که گاهی عرعر می‌کرد، گاهی آروغ می‌زد [ گلاب به روتون! ] گاهی گرده‌افشانی می‌کرد و در برخی روایات ذکر شده که حتی صدای نعره‌ی غول‌ها هم از اعماق ِ ته ِ جونور شنیده می‌شد.

سالازار گلوش رو صاف می‌کنه، ابروش رو می‌ده بالا [ نه این که ابروشو بندازه بالا، با دو تا انگشت یه ابروشو می‌گیره، از جلو چشمش می‌زنه کنار! ] و می‌گه:
- زوجه دلایل خود را برای طلاق به دادگاه اعلام نمایدیه!

لُرد:
دامبل:
محفلیا و مرگخوارا :

سالازار که به شدت مصمم بوده دادگاه رو در کمال صحت و سلامت برگزار کنه، با عصبانیت چکشش رو می‌کوبه روی میز:
- زوجه حق صحبت خودش رو از دست دادیه. زوج هم لازم نیست دلایل خودشو برای طلاق اعلام کنیه! اساساً زوج هروقت اراده کنیه می‌تونه زوجیه رو طلاق بدیه. یه کلام، ختم دادگاهیه!

همین لحظه صدای عر و عر میمبیزلی ِ مداوم ( ) بلند می‌شه. سالازار چکش رو ول می‌کنه و دو تا ابروهاش رو با دست بلند می‌کنه:
- ای تنبون ِ منجوق‎دوزی شده‌ی خودیَم. بچه‌هم داریه؟!
- کره‌گی ِ مداوم ِ ماست!
- میمـ... فاوکس ِ منه!
- ساکتیه! با توجه به قد رشید و رعناییَش، نتیجه می‌گیریَم بچه به بلوغ رسیدیه! در چنین مواردی، دادگاه از خود بچه می‌پرسیه که می‌خواد با والد یا والده زندگی کنیه. خب... بچه‌جان... می‌خوای با کی زندگی کنیـــــه؟!
- عـــــــــــر عــــــــــــر عــــــــــــر!

دامبلدور و ولدمورت مثل آمبریجی که یه گله سنتور دیده باشه، خیره می‌شن به سالازار تا ببینن آیا سالازار کبیر از زبون ِ این کره‌ی زبون‌نفهم سر در آورده یا نه.
- یک نفر مترجم ِ زبان ِ نباتی بیاریَد!

بعدها یکی از علل اختلاف بین بلا و لینی، این بود که هردو مدعی بودن دافنه رو خودشون پرت کردن تو صورت ِ کره‌گی و دافنه هم جهت برابری و مساوات، با هردوشون قهر کرد که این موضوع باعث شد لُرد بسیار افسوس بخورن که چرا خودشون دافنه رو پرت نکردن تو صورت ِ کره‌گی!

مرگخوارا و لرد ولدمورت:
محفلیا و دامبل:


دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۸:۰۹ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۹۲
#17

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
مرگخوارها همه با دهان باز به صحنه خیره شده بودن و حتی عده‌ای از شاهدین بعدها قسم خوردن که با جفت چشماشون دیدن که یک جفت شاخ خیلی تمیز روی سر صیقل‌زده‌ی اربابشون در اومده. (در مورد این جفت شاخ شایعات زیادی مطرحه و مدارک مستندی ارائه نشده ولی اخیرا پرونده‌ای از سنت مانگو توسط آسانژ،‌ مشنگ معروف پته رو آب ریز منتشر شده که نشونه میده ولده‌مورت برای چند عمل زیبایی منجمله بریدن شا‌خ‌های روی سرش به اونجا مراجعه کرده! ).

- یافتم.. یافتم!

فلور خوشحال و خندون سنگ پای گمشده رو با دست راست بالا گرفت و ولوله‌‌ای که توی خونه‌ی ریدل راه افتاده بود خوابید. گویند از آن لحظه به بعد بانو دلاکور به لقب افتخاری ارشمیدس نائل شد . ولده‌مورت بعد از اینکه از امور مربوط به مرگخوار دانشمندش فارغ شد،حواسشو معطوف دامبلدور کرد.

- من اون جوجه اردک زشتتو صد بار تا حالا دیدم. اصن این ریختی نبود!
- هیچوقت از اشتباهاتت درس نمیگیری تام .
-
- صدبار جوجه اردک زشتو دیدی ولی یه بار شد تا آخرش ببینی؟
- تلویزیون خب همیشه تا یکی مونده به آخرش نشون می‌داد!‌
- خب آخرش میشد این!

و باز به جفت پای اژدهایی که مثل دو تا ستون فلس‌دار از سقف اومده بود پایین اشاره کرد. ولدک که با توضیح دامبل قانع شده بود، چشمکی به ایوان زد و اشاره‌ای به بلا کرد که یعنی بیا . دست چپ و راست لرد سیاه به او نزدیک شدند و جلسه‌ی فوری همونجا شکل گرفت.

- شما دو تا می‌دونستین آخرش اینطوری میشه؟
- نه ارباب! ما اصلا وسایل مشنگی نداشتیم.
- تو خونه‌ی ما هم تحریم بود، اصالت خاندان بلک زیر سوال می‌رفت.
- خب حالا مهم نیست. باید ته توی این جونور رو در بیاریم. همینطوری اینو نمیشه به جون کره‌گی انداخت.
- ارباب،‌خیلی ضایع‌ است تاریخ دوئل رو عقب بندازیم. کلی مهمون دعوت کردیم، کارت پخش کردیم، میوه و شیرینی سفارش دادیم.
- پول شام رو که ندادین؟
- نه ارباب.
- پس بندازینش عقب.

ایوان تقویمش رو از جیبش در آورد و اصلا حواسش به نگاه هاج و واج اربابش نبود.

- شما چیکار داری میکنی ایوان؟
- دنبال یه تاریخ قشنگ دیگه‌ هستم خب قربانت گردم. این یکی رو گذاشته بودیم ۹۲/۹/۲ ولی الان سخت شد.
- ایوان؟
- ارباب!
- کروشیو مکسیموس

خون و کف همینطوری از دهن ایوان می‌ریخت بیرون و انقدر صحنه دلخراش بود که عرعر کره‌گی مداوم به هوا رفت و کل خونه‌ی ریدل را روی سرش گذاشت. بعد از اون همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد:

میمبیزلی با سر سقف رو هم سوراخ کرد و در یک حرکت منبع عرعر را جلوی چشمش همه بلعید. بعد روم به دیوار،‌آروغ بلندی زد که گرد سبزرنگی همه جا پخش کرد به طوریکه چشم،‌چشم رو نمی‌دید. وقتی گرد و غبار فروکش کرد، چیزی که روبرویشان بود ملغمه‌ای بود از کره‌گی و میمبیزلی.

ولدک: کره‌گی من!
دامبل: میمبیزلی من!
ملت:
دامبل: فاوکس من! :pashmak:

درست همان لحظه که همه به حالت «این بچه مال کیه؟» در اومده بودن، سالازارالدوله‌ی اعظم باباشاهیان به عنوان قاضی بی‌طرف وارد شد تا مسئله حضانت رو حل و فصل کنه!




تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۲
#16

وزیر دیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲
از اینور رفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 367
آفلاین
غول بی بخار ویزلی حتی اینقدر بخار ازش در نمیومد که همسر عزیزش میمبله رو نوازش کنه و دلداری بده. یه کم برای خودش بین جمع وایستاد بعد دید واقعا جمع بهش عادت نداره. زرت زرت زرت راهشو کشید و به سمت خونه شون رف!

دامبلدور و سیریوس یه کم به هم نگاه کردن یه کم به غول بی بخار! درنهایت نتیجه ای نگرفتن و برگشتن به جوجه میمبیزلی (چقدرم نوشتنش سخته! اسمشو می ذاشتین توله گی مستمر ) خیره شدن که بالای سرش میمبله ی گریان در حال اشک ریختن بود. سیریوس برگشت رو به دامبل و پرسید:

- پروف شما که پروفسورید.. تاج سر مایید! خیلی بلدید.. یه غول و یه گیاه..امم.. چطوری!؟ ینی واقعا چطو ممکنه؟ گرده افشانی کردن یا هممم!؟

دامبلدور دستی به ریشش کشید و صاف نشست. یکی دوبار گلوشو صاف کرد که یه سخنرانی گیرای مخ زن و نخ بده در این رابطه داشته باشه.. در تجربیات قبلی ثابت شده بود که همچین بحثایی بسیار راه گشاست!

دامبلدور تازه دستشو انداخته بود گردن سیریوس و قدم به قدم نزدیک می شد که ناگهان یه اتفاق عجیب رخ داد! اون جوجه گیاه بی بخار سابق اول به رسم میمبله بودن چرکهای سبز رنگی از خودش در کرد! ( به جون کوئین اینقد دنبال لغت معادل در کرد گشتم که خسته شدم! ) و بعد مثل پروانه ای که از پیله در بیاد یه تخم از گیاه به جا موند(!!) که ناگهان مثل یه ققنوس آتیش گرفت و جلز و جلز شروع کرد به بریون شدن.. بعد مثل داکسی ها جیغ جیغ کرد و با نوک هیپوگریفیش پوسته ی تخم رو شکست و در انتها مثل یه اژدها قهرمانانه بیرون پرید!

سیریوس و مادرشو و هفت جد آباد حاضرین فقط می تونستن مثل شتر به این صحنه نگاه کنن.. البته غیر از دامبلدور که از شادی دیدن این صحنه تو پوست خودش نمی گنجید و داشت اون وسط از این رقصایی می کرد که یه دست میره پشت گوش و اون یکی دست از جلوی صورت به نرمی و لطافت میره تا آخر و بعد دست بعدی و به همین ترتیب فضا رو شبیه کلیپهای قدیمی شماعی زاده می کرد!

سیریوس که از ترس و تعجب به لکنت افتاده بود و مثل ژیان استارت می زد به دامبل گفت:

- پ.. پ.. پ.. پ ..!
- پ ت ث جیم چه حه!؟ حروف الفبا رو می خوای بگی پسرم!؟ بگو بگو! حروف الفبا خیلی چیز مهمیه!
- چ.. چی؟! نه پ..پروف! می خواس تم بگم .. این.. چ چه طوری؟!
- آفرین! به نکته ی خوبی اشاره کردی سیریوس عزیزم.. این حاصل اختلاط زیاده بوده.. گرده های متفاوت! می خوای بازم راجع به گرده افشانی برات توضیح بدم!؟ :pashmak:

تابلوی مادر سیریوس که سوژه ی جدیدی پیدا کرده بود دوباره شروع به فوش دادن کرد و توله میم چی چی داشت خیلی زیبا از گلدون مادرش شیر می خورد و خیلی سریع رشد می کرد.. خیلی سریع!

خونه ی ریدل ها
دارک لرد با ابهت و جذبه ی همیشگیش توی راه رو ها قدم می زد و کره گی مداوم هم مثل کره ی هیپوگریف مداوم پشت سرش در حرکت بود! و در کمال خرسندی جلوتر از همه مادر ارباب عالم گیر قدم می زدن!

- مادر! یه کم از اون غریزه ی مادریتون رو باید الان به من منتقل کنین تا بتونم این کره گی رو واسه همیشه بذارم و برم!
- ساکت شو قند عسل مامان! اون که قرار نیست یه ارباب مخوف و سیاه باشه.. اون فقط یه کره ست و به مادر مسئولیت پذیر و قدرتمندی مثل تو احتیاج داره! برو نوازشش کن!
-
- حالا!!

لرد از شدت عصبانیت تک تک موهاشو در لحظه کند و از این بعد ما می تونیم بفهمیم که ارباب کچل شدن و هیچ گونه حقی قبل از این برای کسی تعریف نشده!

لرد ولدمورت در حالی که از شدت عصبانیت کچل و قرمز شده بود به سمت کره گی مداوم رفت و زیر لب طبق عادت همیشگیش یه فوش به زبون ماری داد و همین کافی بود که کره گی مداوم بزنه زیر گریه و اشک هاش مثل رودخونه جاری بشن!

- پسرکم! غنچه ی مادر! یه کم بهش محبت کن تا اشکاش به سفره های آب زیر زمینی نرسیده و همه ی مرده ها رو زنده نکرده! :worry:

و ارباب این گونه در حالی که جمعی از ممدان مرگخوار و نجینی و مادرشون نیگا می کردن کلماتی محبت آمیز و در عین حال انزجار آور بر زبان جاری کردن و کلی به سابقه شون لطمه زدن..! فقط هم نجینی بود که از روی تنفر فش فشی کرد!

همون جا - ساعتی بعد
لرد ولدمورت در انتهای تالار روی صندلی مجللشون نشسته بودن و در مقابل هم دامبلدور روی یه سه پایه ی حموم بچه _ که از غیب ظاهر کرده بود! _ نشسته بود!

- خب بوس! یا حالا همون آل بوس! می خوای این مسابقه ای که قولشو دادیم چطور شروع بشه و کجا و چطوری؟! داریم بهت کلی تخفیف می دیم پیری.. اونم به خاطر ریش.. هممم.. خودمونه!

دامبلدور در حالی که از شوق و ذوق نمی تونست دیگه روی صندلیش بند بشه و هی وول می خورد شروع به صحبت کرد:

- ینی تامک تو دلت میاد یه مسابقه بذاری و سوژه رو به این راحتی تموم کنی؟! حیف نی بعدش ما بی سوژه بشینیم اینجا!؟ دلت میاد واقعا!؟

دامبل یه تکونی خورد و اردک عروسکی که زیرش بود و مدام سوت می زد رو با یه سوت قوی کشید بیرون و به لرد زل زد!

- خب پیری.. به خاطر این که ما هم بیشتر بهمون خوش بگذره مسابقه رو صد مرحله می کنیم که تا ابد ادامه پیدا کنه سوژه.. وایستا ببینم.. اون جوجه کرکست کو!؟

دامبلدور بشکنی زد و ناگهان دوپای مهیب اژدها مانند از سقف افتاد پایین.. دوپایی که فقط یه ناخونش اندازه ی ریش دامبلدور بود!

- اینم فاوکس!
- فاوکس؟!
- فاوکس؟!
- این فاوکسه پیری!؟
- ارباب اجازه بدین این پیر خرفتو بکشم!

در نهایت با این همه وسایل حمومی سنگ پا هم اون وسط گم شد و غلغله ای بین جمع افتاد و هر کسی یه چیزی می گفت.. ولی دامبلدور خیلی شیک و خونسرد اصرار داشت که توله میمبه فاوکسه!

- فاوکسه! :pashmak:


یک روز جادوگر به سراغ جادوی واقعی می رود!

به یاد اغتشاشگران خوف:

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۲
#15

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
خلاصه:

ایوان و رز گیاه عجیبی در گلخانه تاریک پرورش دادن.گیاه نه میمیره و نه میشه کنترلش کرد.گیاه که بسیار خشن هم هست فکر میکنه که لرد سیاه مادرشه.
بصورت اتفاقی لرد و مرگخوارا متوجه میشن که اشک گیاه مثل اشک ققنوس شفابخشه.
اسم گیاه کره گی مداوم هست.(میتونین کره گی صداش کنین!)
لرد دامبلدورو دعوت میکنه و گیاه رو بهش نشون میده.به پیشنهاد دامبلدور قرار میشه بین کره گی و فاوکس مسابقه ای برگزار بشه.
درحالی که لرد با کره گی درگیره، دامبلدور به محفل برمیگرده و به دلایل نامشخصی(شایدم من متوجه نشدم) سعی میکنه از حاصل ازدواج فاوکس و گیاهان و جانوران محفل، جانور جدیدی بوجود بیاره.
جانور مورد نظر دامبلدور که فرزند میمبلوس میمبلتونیا و غول بی بخار ویزلی هاست متولد میشه!

ـــــــــــــــــــــــــــــ

سه ساعت بعد!

دامبلدور گیاه سبز رنگ بی بخاری را که در تکه پارچه ای پیچیده شده بود در آغوش گرفت.
-ای جانم...چقدر تو ماهی.نه..نه...گریه نکن.ناااازی...اوخ...خار داری؟:worry:

مادر گیاه جدید با نگرانی به فرزندش "میمبیزلی " (ترکیب میمبلوس و بی بخار و ویزلی) خیره شده بود.حتی او هم میدانست برای دامبلدور گیاه و جن و حشره تفاوتی ندارد...بی ناموس همیشه بی ناموس است!

سیریوس بلک متوجه نگرانی مادر شد و میمبیرلی را از دامبلدور گرفت.
-خب...حالا این به چه درد ما میخوره؟مگه نگفتی مسابقه قراره بین فاوکس و کره گی باشه؟

دامبلدور روی مبلی نشست.یعنی تصمیمش این بود.ولی به دلیل کمبود بودجه محفل مبلی در محل یافت نشد و دامبلدور چهارزانو روی زمین نشست.دستی به ریشش کشید.کمی فکر کرد.
-هوووم...الان که فکر میکنم میبینم حق با توئه.ولی چون اصولا ما کارو انجام میدیم و بعد فکر میکنیم هر از چند گاهی به همین بن بست میرسیم.خب...اصلا چرا من فاوکس باوفای خودمو خسته کنم؟مطمئنم همین جونور ویژگی های خارق العاده ای داره.همینو میبریم با کره گی مسابقه بده.ولی اول باید بفهمیم چه قدرتهایی داره و چه کاری ازش برمیاد.

سیریوس با ناامیدی به میمبیزلی نگاه کرد.بی بخاری از شاخ و برگش میبارید.نه سیریوس، نه میمبلوس و نه حتی غول بی بخار ویزلی ها امیدی به نیروهای فوق العاده میمبیزلی نداشتند.




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۴:۰۴ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۲
#14

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین

شب بود، بیابان بود، زمستان بود. یارش در آغوشش هراسان بود و کپی رایت بای شهرام شب‌پره‌ی جادویی، از همه‌ی قسمت‌های مذکور، شما اول و آخرش رو در نظر بگیرید و بقیه‌ش رو بریزید دور!

بله در خانه‌ی گریمولد، در هر اتاقی خبری بود. زوج‌های بسیار از جمله فاکس - هیپوگریف ، فنگ - هدویگ، میمبله نمی‌دونم چی چی تونیا که هر دفعه توی کتاب هم موقع خوندن از رو اسمش می‌پریدم - غول بی‌بخار خونه‌ی ویزلی اینا...

- جداً !؟
- چشم و چالتو جمع کن‌ها سیریوس. مگه میمبلوس میمبله تونیا ها دل ندارن؟!
- نه ینی در واقع سؤالی که اینجا برای من مطرحه اینه که چطور دقیقاً این اتفاق میفته؟! ینی از لحاظ ِ فیزیکی که... نه دامبلدور! جداً ؟!! با غول ِ بی‌بخار ویزلی ها؟!!!

قبل از این دامبلدور همه‌ی چرندیاتی که تحت عنوان عشق و بوس و محبت و فرندشیپ و اینجور چیزا می‌کرده تو حلق ِ ملت، فراموش کنه و با صد و بیست و چهار هزار کروشیو به نیت صد و بیست و چهار هزار کروشیو زن ِ طول ِ تاریخ به استقبال ِ ساحت ِ مقدس سیریوس بره، رون ویزلی کارگاه ِ آوادا زن و الخ، شلنگ‌تخته اندازان پله‌ها رو میاد پایین. در آستانه‌ی رسیدن به دامبلدور، این پاش به اون پاش می‌گه بوق نخور، گیر می‌کنن به هم و ویزلی پرواز کنان به سمت ِ تابلوی مامان ِ سیریوس می‌ره و در یک لحظه، با مادرش محشور می‌شه!

سیریوس که شاهد این صحنه‌ی بی‌ناموسی بوده، رگ غیرتش می‌زنه بیرون و با عصبانیت، چهار نعل می‌دوئه تا رون رو از مادرش جدا کنه. در راه هم نشون می‌ده خانوم بلک استعداد عربده‌کشی‌ش رو برای کدوم فرزندش به ودیعه گذاشته:
- بی‌ناموس! متجاور! خائن به اصل و نسب! مگه خودت خوار مادر نداری؟! مگه من مُردم که ننه‌مو بغل می‌کنی؟! :vay:

در همین اثناء که سیریوس عمیقاً ( ! ) در حال ِ توجیه رون ویزلی بود، یکی دیه از محفلیا از اون بالا صداشو می‌ندازه رو سرش:
- پروفســـــــــــــــــــــــــور!

دامبلدور یکی از اون نگاه‌های عمیق-خردمندانه-آبی-دامبولیانه‌شو به طبقه‌ی بالا می‌ندازه و صدای محفلی ِ حاضر در صحنه ایفای نقش می‌کنه:
- میمبله میمبلوس تونیا و غول بی‌بخار ویزلیـــــــــا!

و جنازه‌ی ویزلی، آش و لاش و نیمه‌جون اعلام می‌کنه:
- اومده بودم بگم... مدت بارداری ِ غول بی بخار ما، سه ساعـــ...

و از دست می‌ره!



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
#13

وزیر دیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲
از اینور رفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 367
آفلاین
سیریوس نمی دانست سرش را به دیوار بکوبد یا به در یا به پنجره یا این که حتی کله ش را با تمام قدرت بزند به تابلوی مادرش.. دامبلدور از ابتدا کمی خل بود ولی نه تا این حد.. خانه ی ریدل ها چه بلایی سر دامبلدور آورده بودند!؟

- آلبوس آلبوس.. تو رو به تنبون نشسته ی بابای مرلین مث بچه ی آدم حرف بزن ببینم چی میگی!؟
- شترق!!

دامبلدور چنان ضربه ی مهیبی با ریش به صورت سیریوس نواخت که تا مخرجش از شدت درد سوخت!

- بیناموس بچه نیزل! تو به من میگی بچه آدم نیستم!؟ پس بچه ی چیم!؟ تو اصلن می دونی با کی داری حرف می زنی؟! تو فکر کردی من مث اون گوساله ی تازه متولد شده ی خونه ی ریدل ها حاصل اختلاط ژنتیکیم؟!

- بزنش پیری! درسته که هردوتون مشنگ بازید ولی بزنش.. تو آه منی که دامن این بوقیوث رو گرفتی! من مارمالادش کن.. بزن قربون دستت چوروکت.. بزن آی لاو یو به مرلین!

ننه ی سیریوس با ولع و اشتهای خاصی داستان رو دنبال می کرد و هر لحظه بیم آن می رفت که عشقش دامن دامبلدورو بگیره! دامبلدور هم با شدت و حدت(؟) خاصی داشت از آبروی خودش و خانواده ش دفاع می کرد و سرانگشت تادیب رو مدام تو هوا برای سیریوس تکون می داد و خط و نشون می کشید! این لا به لا هم با نام آوای تق و توق و زررت چندتا استخونش از فرط پیری و پوکی استخوان شکست!

دامبلدور وقتی جمله ش رو درباره ی اختلاط ژنتیکی کامل کرد با چندتا صدای ترق و توروق توی کمر و گردن و مغزش رو به رو شد و گریه کنان صحنه رو ترک کرد و فاوکس هم دنبالش قار قار کنان از پله ها بالا رفت!

- پروفسور به ننه ی مرلین قسم منظور من اون نبود.. بیا توضیح بده ببینیم ریدلا چی زاییدن!
- خاک بر سر! ننه ی مرلین باز! بی حیا! مشنگ پرور! ***ی! ***ش! .. (تو رو خدا یکی این ننه ی بی حیا سیریوس رو از صحنه خارج کنه بچه اینجا نشسته! )

ملت ممد حاضر در محفل یه سری دوییدن به سمت سیریوس که مادرشو.. همم .. مادرشو.. هیوم.. مادرشو از صحنه خارج کنن و چون طبق گفته ی کتاب کاری از دست اسنیپ روغنی بر نمیومد پرسی شخصا دویید تو صحنه و جویای احوال سیریوس شد!

- خوبی؟! جاییت آسیب ندید!؟ خط نیوفتاد روت که!؟ ای جان! گریه نکن! بیا بغلم اصلن!

و این چنین ساعاتی سیریوس و پرسی در آغوش هم نشستند و گریستند و هر کار دیگه ای هم اگه کردن به خودشون مربوطه و سوروس روغن چربک هم یه گوشه نشست و با منوی مدیرش ور رفت و نق زد و از این و اون ایراد گرفت!

تا زمانی که دامبلدور دوباره به صحنه برگشت! حالا بندری بزن و کی نزن!


دامبلدور با یه دستش افسار هیپوگریفی رو و با اون یکی دستش دمب(!) فاوکس رو که در تلاش بود برای فرار، محکم گرفته بود و چون دست دیگه ای در این بین موجود نبود ریش بلند و نقره گونه ش، خودش خودشو نوازش می کرد!

- بیاید! سیریوس. پسر دلبندم من امشب رو به تو اختصاص می دم به پاس این جرقه ای که در ذهن من نشوندی! کانگرجیلیشن.. ول داد!

دامبلدور که تماما از پله ها پایین اومده بود و کنار سوروس رسیده بود در اون لحظه.. لقت خشایار مستوفی وارانه ای نثار اسنیپ کرد و با عصبانیت گفت:

- پاشو خودتو جمع کن بینم دماغ عقابی! فک کردی من وجود خارجی ندارم که این طوری ول می چرخی دیگه.. پاشو برو اتاقو برای فاوکس و کج منقار آماده کن کلی کار دارن امشب.. همه ی وسایل لازم رو هم بذار تو کشوی کنار تخت!

ملت اعم از مادر و خواهر و سیریشو چسب و گیریس همه مات و مبهوت به افاضات دامبلدور گوش می کردن و حتی خود سوروس چربک هم تا اردنگی دوم رو دریافت نکرد از جاش جم نخورده بود!

- چتونه بر و بر منو نیگا می کنین! برید هر کدوم یه زوج حیوون پیدا کنین بیارید پشت در این اتاق به صف کنین ببینم چه نتیجه ای می گیریم! نصف عرضه ی هاگریدم ندارید!
-
-
- بیناموسا! ا.. جونوربازا.. مایه های ننگ! جامدات تنگ! خونه ی منو به لجن کشیدین.. خونه ی آبا و اجدادی من شده محل اختلاط جونورا.. کصافطا.. بوقیا! گمشید از خونه ی من بیرون!

دامبلدور افسار کج منقار و دمب فاوکس رو داد دست پرسی(!) و به سمت تابلوی مادر سیریوس حرکت کرد! مثل یه مرد جلوی تابلو وایستاد و با اخم و جذبه ی فوق العاده و نگاه اشعه ایکس خاص خودش زل زل به خانم بلک خیره شد!

هی دامبلدور خیره شد.. هی ننه خیره شد! دامبلدور تف زد کف دستش و کشید به ریشش.. بعد دوباره.. زل زد به ننه.. ننه زل زد به دامبلدور و دامبل تف زد به ریشش! ملتم که امروز در بحر شکفتی دامبلدور مستغرق شده بودن هی نیگا کردن عین بز!

دامبلدور همچنان خیره بود و ننه ی سیریوس هم پا پس نمی کشید.. چا اتفاقی در حال رخ دادن بود؟!

دامبلدور ریش تف مالش رو در دست گرفت و با حرکت سریعی قوامی بهش داد و به شکل یه لایک بزرگ جلوی صورت خانم بلک گرفت!!

- بلک فهم شدی؟! حالا برگرد تو تابلوت دیگه بوق نزن! همه برن سر کاراشون! سوری روغن.. اتاقو آماده کن!


یک روز جادوگر به سراغ جادوی واقعی می رود!

به یاد اغتشاشگران خوف:

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۹:۵۸ دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۲
#12

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
بعد از خروج کره گی لرد با انزجار به چوبدستی عزیزش نگاه کرد و شروع به حرف زدن کرد: نجینی عزیزم، میبینی اون کره چه بلایی به سر چوبدستی ما اورده؟
- فس فوس فیس!
- امتحانش کنم؟ احتمالا کار نمی کنه.
لرد با انزجار بیشتر چوبدستی اش را با ردایش پاک کرد.

فلش بک، طوفلیت لرد

-تام؟ تام؟ کجایی؟
خانمی جوان در حیاط به بچه ای رسید که در حال پاک کردن دماغش با لباسش بود.
- تام چند بار گفتم این کارو نکن.

پایان فلش بک

لرد چوبدستیش را به سمت کمد گرفت و زمزمه کرد:کروشیو.
ناگهان تمام کمد از هم پاشید و بر سر روی لرد ریخت.
لرد و نجینی:

محفل رقیب دار ققنوس

دینگ!
سیریوس که میخواست کلشو بکنه تو یه کاسه پر از حلزون فریاد زد: بابا تو رو خدا زنگ نزنین!
سیریوس در را باز کرد و با قیافه غم زده دامبلدور رو به رو شد. دامبلدور بدون هیچ نگاهی به نشیمن رفت و ققنوسش را طرفی پرتاب کرد و خودش را روی مبل انداخت.
سیریوس که نگرانی در نگاهش موج میزد پرسید: چیزی شده؟
- گاو خونه ریدل بالاخره زایید.
- خب این که خوبه.
- نه خوب نیست، اون یه کره ی همیشه کره زاییده.
- نمنه؟


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۱ ۱۰:۱۴:۵۲
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۱ ۱۰:۱۶:۱۷

شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۲:۲۵ دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۲
#11

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- حالا فعلا می بریمش اتاق خودمون که جاش امن باشه. از دست شما هم راحت باشیم. شما برین به کاراتون برسین.

لرد نجینی رو انداخت دور گردنش و کره گی رو گرفت دستش و راه افتاد از پله ها بالا. مرگخوارا هم چون کاری به جز دنبال کردن اربابشون نداشتن با پیروی از دستور لرد به دنبالش از پله ها بالا رفتن و به سمت اتاق لرد راه افتادند.

لرد نجینی رو روی تختش گذاشت و کره گی رو گذاشت گوشه اتاق. خودشم رفت نشست پشت میزش نشست همین جوری. مرگخوارا یکی یکی وارد شدن و گوشه ی اتاق وایسادن.

- خب این کره گی باید کجا بخوابه؟ دم در تو سطلِ آشغال؟نه نه. دیگه کجا رو داریم...

لرد نگاهشو دور اتاق چرخوند.

- کمد، کشو، سوراخ لوله بخاری، میز، قفسه ی کتاب، لبه ی پنجره، ایوان، آنتونین، لینی، رز، دافنه، بلا...چی؟:vay:

مرگخوارا:

- کروشیو! کروشیو! چرا شکنجه نمیشین؟ مگه صد بار نگفتم سرنوشت این طلسم باید مشخص باشه؟ اصلا چرا طلسم بیرون نمیاد از چوبدستیم؟ چوبدستی؟ چوبدستیم کو؟:vay:

مرگخوارا دو دسته شدن. یه دسته با ترس به قیافه ی خشمگین لرد خیره شدن و دسته ی دوم با چشم و ابرو و اینا به کره گی اشاره کردن که در همون لحظه داشت یه چیزی رو می جوید.ایوان دوید جلو و زد پشت ساقه ی کره گی.

- تِخ کن بچه! تِخ کن! درسته که چوب خواری اما این از اون چیزای ممنوعه ست که نباید می خوردی!

قیافه ی کره گی مثل یه بچه ی پاک معصوم شد و در جا چوبدستی رو از دهنش انداخت بیرون. چوبدستی آغشته به بزاق و شکسته روی فرش افتاد. لرد یه نگا به کره گی کرد یه نگا به چوبدستیش. یه نگا به کره گی کرد، یه نگا به چوبدستیش.

- این جونور رو از جلوی چشممون دور کنید. نمیخوایم ببینیمش چی؟ به دامبلدور قول مسابقه دادیم؟ خب داده باشیم. دورش کنین. چی؟ اگه بکشیمش فکر میکنن عقب کشیدیم و ضایع میشیم؟ حالا راجع به بهش فکر میکنیم که چیکار کنیم. فعلا دورش کنین. کجاش مهم نیس، فقط دورش کنین وایسادن من رو نگاه میکنن! دِ میگم دورش کنین!

کره گی با قیافه ی در دست ایوان از اتاق خارج شد.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.