هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۰:۰۱ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۵
#21

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
پست پایانی


یک ماه بعد


- آقا تو صف نزنید دیگه ... به نوبت بیاید جلو همه‌ی شما ره ره می‌رسه! خانوم من شما ره ره چهار بار دادم، هی می‌گیری می‌ری ته صف! هی مریضه ره ره دارم مریضه ره ره دارم ... نذری که نیسته! البته گوشت گاومیش هر مریضی ره درمان می‌کنه ها! هاگرید این خانومه ره ره یک پرس اضافه بده.

- برید کنار ... برید کنار ...

- هـــــوی آقا! چی‌چی هی برید کنار برید کنار از اون ته داری نظمه ره ره به هم می‌زنی؟!

- من غذا نمی‌خوام آقا من با باروفیو کار دارم.

- با من؟ راه ندید اینه ره! پارتی و آشنا بازی و ترجیح روابط بر ضوابط در دولت من جایی ره نداره!


باروفیو که سخت مشغول چرخاندن سیخ‌های گوشت گاومیش برروی ذغال و تحویل آن‌ها بود یک لحظه که سرش را بالا آورد و متوجّه رودولفی شد که به شکل از ته صف به او خیره شده بود.

- عه ... چیز هسته ... آقا راه ره باز کنید ایشون بیاد جلو!

- می‌شه بگی چه غلطی داری می‌کنی؟!

- مردم ره به مناسبت پیروزی در انتخابات شام می‌دم!

- با کدوم پول؟ تیر و تخته‌ی میزای ستادتو که می‌خواستیم جور کنیم، قاچاقی جهیزیه‌ی نجینیو فروختیم! نکنه باز به گاوصندوق خونه ریدل دس زدی؟!

- پول که نیازه ره ره نداشت ... همه‌ی گاومیشاره ره سربریدیم، هاگریدم چندتا درخته ره ره از حیاط هاگوارتز کند آورد ایناره کردیم ذغال!

- گاومشیاتو؟! تو که همه‌ی زندگیت گاومیشات بود!

- اون مال قبلاً بود! الان من وزیره شدم ... می‌خوام همه‌ی لبنیاته ره هم بفروشم لهجه‌ی منه ره عمل کنم.

- صبر کن ببینم ... گفتی گاومیشارو سر بریدی؟

- آره!

- همه رو؟!

- همه ره ره!


پایان!



I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵
#20

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
باروفیو با حرکتی جهشی و مانند یک ورزشکار پرش از مانع، به سمت گاومیش پرید و دمش را گرفت.البته ناگفته نماند جوابش یک جفتک چهارکش جانانه از طرف گاومیش بود که وسط پیشانی مبارک باروفیو خورد.باروفیو که وارد حالت" " شده بود خود را پایین انداخت و دوباره پرشی روی گاومیش کرد. باروفیو در همان لحظه ای که روی هوا بود با خودش گفت: اگه ارباب الان اینجا بود حتما میگفت: آفنر بر تو باروفیو! آفنر! .باروفیو بر روی کمر گاومیش فرودآمد و شاخش را گرفت، ولی یادش نبود که شاخ گاومیش ها که مانند فرمان ماشین عمل میکنند به اندازه فرمان لامبورگینی اونتادور تیز است.

خانه ریدل ها!

هکتور گوشه و کنار خانه را زیر و رو کرد اما ارباب نبود که نبود.همان طور که هکتور آهنگ "کجایی؟دقیقا کجایی؟..." را پیش خود زمزمه میکرد صدای اربابش را شنید:

- ما اینجاییم هکتور!

هکتور بدوبدو و سینی به دست به سمت اتاق رفت که ارباب در آن چیزی مینوشید.هکتور پرسید:

- این چیه ارباب؟!

- این نوشیدنی ویژه هورکراکس است.از آن برای تقویت جان پیچ های دور از خودمان استفاده میکنیم.

و جرعه ای از نوشیدنی نوشید.هکتور که بغزش گرفته بود با صدای لرزان پرسید:

- ولی ارباب... من این معجون رو برای شما درست نکردم...کی درست کرده؟!

- چه به ما گفتی؟ این که معجون نیست احمق جان! با عصاره آویشن کوهی درست میشود!

باروفیو پشت جان پیچ گاومیش!

باروفیو شاخ گاومیش را چرخاند و چهارنعل مانند شوالیه ای به سمت خانه ریدل ها تاخت.




پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ سه شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۵
#19

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
-باشه. بهتره حرکت کنیم سمت خانه ی ریدل.

مرگخواران این را گفتند و از کازینو خارج شدند. بارفیو هم طنابی را که به گردن گاومیشش بسته شده بود را محکم میکشید اما گاو ذره ای تکان نخورد و تنها با چشمان پر کاریزمای خودش به مرگخواران خیره شد.

-اهای ! چیکار داری میکنی؟ قسمتی از روح لرد در این موجوده . دیگه نباید مثل سابق باهاش رفتار کنی.

بارفیو و سایق مرگخواران تایید کردند. بارفیو با یک حرکت انتحاری زیر دو خم گاومیش را گرفت و او را از روی زمین بلند کرد و روی کول پر قدرت رودولف قرار داد.
-خب تا همین جا هم زیادی وقت از دست دادیم. بهتره حرکت کنیم.

رودولف زیر لب غرولندی کرد و به راه افتاد. مرگخواران هم به سمت خانه ی ریدل حرکت کردند ان هم با پای پیاده، شاید نمیدانستند که آپارت هنوز منسوخ نشده شاید هم راه میرفتند تا حجم بی سابقه ی غذای ظهر که شکمشان از هضم کردن ان به تنگ امده بود را از بین ببرند. به هر حال با پای پیاده به راه افتادند.
هنوز اندکی نرفته بودند که رودولف فریادی کشید و نگاه تمام مرگخواران به سمت او برگشت. ان گاومیش دماغ صورتی زشت که حالا موهبت مرلینی روح ارباب را صاحب شده بود دهان گشادش را با موهای فرفری رودولف پر کرده و مثل ادامس میجویید.
رودولف فریاد زنان گاومیش را از شانه اش برداشت و با تمام قدرت به سمت جلو پرت کرد اما حواسش نبود که گاومیش هنوز موهایش را رها نکرده است . پرت شدن گاومیش همانا، کشیده شدن رودولف به دنبال گاومیش همانا دوییدن بارفیو به دنبال گاومیشش همانا انگشت به دهن ماندن مرگخواران همانا و رد شدن گیبن از ان خیابان هم به طور کاملا تصادفی همانا.

ان طرف قضیه:

دستور دستور بود. چند دقیقه بعد هکتور سینی پر از علف سبز و چند ظرف معجون کنارش، روی میز جلوی ارباب گذاشت و تعظیمی کرد.
-اینم علف ارباب. عصاره هم براتون درست کردم. عصاره ی علف بیف استراگانوف، عصاره ی علف بهشت مورگانا، عصاره ی علف همبرگر ذغالی! عه. ارباب ؟







هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱:۱۸ سه شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۵
#18

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
میدانید...
بله میدانیم!
عه؟!خب چیزه...آیا تا به حال...
آره!
چی آره؟!هنو هیچی نگفتم که!
هر چی...سوال میپرسی که و اینا،میخوای ادای بعضیا رو دربیاری،خفن و خلاقانه جلو کنی...برو ادامه ماجرا رو تعریف کن!
بی ذوقا!

_________________________


همه مرگخواران با اشتیاق به گاو میش نگاهی کردند...آنها منتظر بودند تا اثرات جانپیج شدن در گاومیش شروع به ظاهر شدن بکند...
_عه؟!ببینید...دماغش مثل لرد رفت!
_چی میگی؟!گاو میشا کلا دماغشون اینجوریه!
_عه؟!ولی خب چشاشون که همه قرمز نیست...اینو نیگاه کنید...چشاش قرمز شد...به مرلین راس میگم!
_هوم...راس میگه...ریزش مو هم پیدا کرد!

بارفیو گیج و منگ به مرگخواران و گاومیشش نگاه کرد...چه بلایی سر گاومیشش آمده بود؟!
_اینجِ چه اتفاقی افتاد هسته؟!چرا گاومیشم اینجوری شده هسته؟!
_هی بارفیو...تو باید به خودت افتخار کنی...گاومیشت این افتخار رو بدست اورده که تکه ای از روح لرد داخلش بشه و گاومیشت الان یه جان پیجه!آفرین بر تو و گاومیشت!
_جان روستایی راست میگین؟!من از اول ایمان داشتم که این گاومیشه،یه چیزی خاصی هسته،اگه بیارمش شهر یه چیزی میشه...تو بعضی کشورا حتی بدتر از گاومیشا رییس جمهور هسته...یعنی بوده!

مرگخواران با تعجب به بارفیو که اشک شوق از چشمانش سرازیر شده بود،نگاه کردند...اما سوال سیوروس،آنها را دوباره به فکر فرو برد...
_هی...اگه گاومیش بارفیو الان جانپیجه،خب باید ازش محافظت کنیم...چجوری ازش محافظت کنیم؟!
_میتونیم ببریمش خونه ریدل و اونجا مراقبش باشیم...نظرتون؟!

آن سوی ماجرا،خانه ریدل!

لرد ولدمورت در آن لحظه ناگهان احساس عجیبی پیدا کرده بود...به صورت یکهویی او هوس غذا کرده بود!
_راکوود؟!
_بله ارباب؟!
_تو راکوودی هکتور؟!
_نه ارباب...ولی راکوود نیست!
_یعنی چی؟!ما هوس غذا کردیم...مگه آشپز ما نبود؟!
_چرا ارباب...بود...ولی استعفا داد،رفت توی ساواج استخدام شد...من شنیدم بهش یه چوبدستی پلاستیکی با قابلیت آب پچیدن دادن...فقط متاسفانه مثل اینکه باباراکوود که پدرشه،اجازه نمیده جغد داشته باشه!
_وراجی بسه هکتور...ما هوس غذای سبزیجات دار کردیم!
_الساعه ارباب...کاهو و بروکلی و خیار و گوجه و هویج و اینا ارباب؟!
_نه...فقط علف!
_


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۱/۳۱ ۲:۰۴:۰۶
ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۱/۳۱ ۱۸:۴۴:۳۱



پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ یکشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۵
#17

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
خلاصه:
لودو بگمن و مورگانا اشتباهی یکی از جان پیچ های لرد سیاه(کش شلوار مرلین) رو سوزوندن. روح درون جان پیچ آزاد شده و تا دیر نشده باید به جسم دیگه ای انتقال داده بشه.
_______________________


تا به حال شیر گاومیشه ره ره دوشیده اید؟ همین دیگه. خواستم ببینم تجربه دارید یا نه. روستایی تلاش مکنه تا پیشرفت کنه و پله های طرقی ره بالا بره و در همین راستا جادوکارانه ره الگو قرار داده و فهمیده که اول رول باید سواله ره پرسید چون خفن و خلاقانه و حسّی هسته.

_______________________


خورشید به تازگی از پهنه بیکران افق سر برآورده بود و تلالو نورش بر روی چمن سرسبز مراتع دهکده هاگزمید که به دست نسیم صبحگاهی به رقص درآمده بودند، قصد داشت نوید یک صبح دل انگیز بهاری را بدهد که ...

- شترق!

ابر سیاه بارداری (الکتریکیشون :|) وسط آسمان ظاهر شد و شروع به تولید صاعقه کرد.

- داداچ؟ میشه بگی اینجا چه غلطی می‌کنی؟ پا برهنه پریدی وسط فضاسازی ملومون داری فاز ژانر وحشت میدی!

- عه شرمنده ... اینجا سیو ندارین؟ به من گفتن برو بالا سرش بغرّ

ابر سیاه از خورشید عذرخواهی کرد و راهش را گرفت و رفت تا سوژه خودش را پیدا کند؛ اما همین اشتباه باعث شد چوپان جوانی که به هوای هوای مناسب، گاومیش هایش را برای چرا به مراتع اطراف هاگزمید آورده بود از ترس صاعقه، در حالی که صدای داد و فریادش بلند بود، به همراه گلّه‌اش پا به فرار بگذارند و وارد نزدیک ترین ساختمان سرپوشیده‌‌ی اطراف بشوند.

- هواشونم دیمی هسته! هوای روستا همیشه ثباته ره داره! شیر تو آب و هواتون

ساختمان سرپوشیده اما جایی نبود جز کازینو دو دانه لودر، جایی که عده ای از مرگخوار ها دور هم جمع شده بودند و به دنبال جسمی برای انتقال روح مقدس اربابشان می‌گشتند. روحی که به طور خودجوش وارد اولین موجود وارد شده به کازینو کرد و باری از روی دوش خدمتگزارانش برداشت.

- گاومیش

- روح ارباب


ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۱/۲۹ ۲۰:۰۵:۲۷

I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۴
#16

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
از تو تالار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 265
آفلاین
مورگانا درحالیکه به فکر راهی برای جمع کردن روح آزاد شده ی درون جان پیچ بود گفت :

- چطوره با خاک انداز جمعش کنیم. ها ؟ چطوره ؟

- با خاک انداز ؟ میدونی اگه ارباب بفهمه روحش رو با خاک انداز جمع کردیم بلایی سرمون میاره که دیگه حتی نشه با خاک اندازم جمع مون کرد ؟؟ من میگم با طلسم فرمان مجبورش کنیم بره تو یه جسم دیگه.

- مممم .... به امتحانش می ارزه. و سوال بعدی اینکه تو چه جسمی ؟

- مثلا گلدون چطوره ؟

- آخه بوقی اونطوری که ارباب میفهمه . الان میام .

چند لحظه بعد مورگانا با کش شلواری که بدست داشت و آن را از یکی از زیر شلواری های مرلین برداشته بود ، آمد

- اینم از این. حالا ، تو مطمئنی طلسم فرمان جواب میده ؟

- نمیدونم . تو فکر بهتری داری ؟

- داشتم فکر میکردم نمیشه با وین گاردیون له وی اوسا
جابجاش بکنیم ؟

- فکر نمیکنم ولی بهتره یه نگاهی به اونجا بندازی

روح تقریبا از خاکستر بیرون آمده و شکل انسانی به خود گرفته بود.

-

-


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۴
#15

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۳ یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۰ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲
از از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
پس با حرکتی سریع شلوار مرلین را چسبید و در همین لحظه اتفاق عجیبی افتاد!
سقف و دیوار ها شروع به لرزش کرد و بوی سوختنی کل عمارت درختی مورگانا و مرلین را فرا گرفت.
لودو در حالی که شوار مرلین را چسبیده بود گفت:
-چی داره میسوزه؟مهم نیست!کش شلوارتو بده!

لودو منتظر بود تا مرلین جواب دهد اما صدایی از مرلین در نمی آمد سرش را بالا گرفت و به مرلین نگاه کرد.
مرلین به این حالت به مورگانا که کبریتی روشن در دست داشت نگاه میکرد.
لودو بر گشت و به مورگانا نگاه کرد.برقی شیطانی در چشمانش موج میزد.
-دوباره چی کار کردی مورا؟

مورگانا که احساس رضایت میکرد گفت:
-هیچ چی مرلین سردش بود گرمش کردم!

لودو به کبریت روشنی که در دستان مورگانا بود نگاهی انداخت و سپس شلوار مرلین را ول کرد و نگاهی به پشت شلوار مرلین انداخت.
-دارم...آتیش...میگیرم!

مرلین که تازه به خودش آمده نگاهی به لودو انداخت و گفت:
-آب...آب...دارم میسوزم!

و شروع به دویدن دور اتاق کرد!
لودو با چوب دستیش چند لیتر آب ظاهر کرد و روی مرلین ریخت!
مرلین که عصبانی به کف خیس اتاق نگاه میکرد گفت:
-چرا این کار رو کردی؟به چه جرئت عمارت درختی زیبای ما رو خیس کردی؟شلوار و ریش مقدسمان خیس شد!مورا برو حوله بیار!

مورگانا که به شدت از مرلین نفرت داشت و اصلا دوست نداشت از او دستور بگیر گفت:
-مگه من جن خونگیم؟اینسندیو!

مرلین دوباره آتش گرفت اما این دفعه به علت حرارت بالا مرلین پودر شد!

لودو :
مورگانا :
لودو : جان پیچ ارباب!

مورگانا که با شنیدن اسم ارباب رنگش پریده بود گفت:
-چی گفتی؟مرلین جان پیچ ارباب بود؟
-مرلین کیلو چنده بابا ؟ اخه کدوم آدم عاقلی اون رو جان پیچش میکنه؟کش شلوار نحسش جان پیچ بود!

مورگانا با عصبانیت به لودو نگاه کرد.
-اخه میمردی زود تر بگی بوقی؟هنوز هم دیر نشده میبینی که روح ارباب هنوز تو خاکستره و کم کم داره خارج میشه!باید روح ارباب رو جمع کنیم و به یه جسم دیگه انتقالش بدیم!

لودو که از این همه نبوغ مورگانا لذت برده بود گفت:
-باید یه جسم شایسته رو برا این کار انتخاب کنیم.اما مسئله ی مهم تر اینه که روح رو چه جوری جمع کنیم؟





ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۸ ۱۴:۱۷:۲۹
ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۸ ۱۴:۴۷:۵۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴
#14

فوکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۴۰ یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۵۸ جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 119
آفلاین
در خانه مرلین:


لودو بالبخند ضایعی که معلوم بود ساختگی است روی صندلی نشست مرلین با پیژامه خالخالی اش روی صندلی نشست و با لحنی کنجکاوانه پرسید :
(شما کجا اینجا کجا؟)

لودو با لحن مرموزی که معلوم بود دروغ است جواب داد:
(اومدم تورو ببینم)

لودو با خودش گفت :سریع باش لودو ازش بپرس بپرس

لودو چایی اش را با چوبدستی بلند کرد اما بخاطر استرسی که داشت آن را روی پایش ریخت
مرلین شلوارش را تا بالای شکمش بالا کشید و با وردی ساده شلوار لودو را خشک کرد

لودو که موقعیت را مناسب میدید چوبدستی اش را به سمت مرلین گرفت و گفت :کش تنبونت کجاست؟

مرلین با تعجب به او نگاه کرد و صدا های عجیبی در آورد بعد با تمسخر گفت :تو به کش تنبون من چیکار داری؟

مورگانا با خنده وارد در شد و بدون توجه به این که لودو اینجاست به مرلین گفت :جان پیچ لرد را از پایت در بیار لرد به آن نیاز دارد

لودو به سرعت تصمیم گرفت : جان پیچ لرد باید به ویولت تحویل داده میشد پس با حرکتی سریع شلوار مرلین را چسپید و ...




پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴
#13

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 178
آفلاین
خلاصه:

خلاصه:لودو بگمن کازینو ای افتتاح کرده که توی اون شرطبندی هم میکنن...توی یکی از این شرط بندی ها خود لودو با ویولت بودلر بر سر جانپیج لرد شرط میبندن...لودو میبازه و باید تا 24 ساعت دیگه جانپیج لرد رو به ویولت بده...اما جانپیج لرد پیش لودو نیست...به پیشنهاد آرسینوس جیگر،لودو میره تا از هکتور یا رودولف که گفته میشه شاید لرد به اونها یه جانپیج رو داده،جانپیج بگیره... بعدا لودو، هکتور و رودولف متوجه میشن جان پیچ کش تنبون مرلینه بعد از این موضوع پیش مورگانا و ریگولوس میرن اما نتیجه ای نمیگیرن و لودو هم که به کازینو پرت میشه گیر گراوپ میفته و گراوپ و هاگرید لودو رو به زور به مقر محفل میبرن تا لودو حق گراوپ رو بده.

___________________________________________________________________

- لـــــــــت! و مگه جانپیچ رو نمیخوای؟
- البته که میخوام لودر اما چیزی تو دستت نمیبینم داوش!

لودو که در هوا آویزان بود وانمود کرد که با جیب هایش نگاه میکند اما در دل میدانست که جانپیچی دست او نیست و ظاهرا گراوپ هم خیال رها کردن اورا نداشت. در نتیجه آهی کشید و خود را به دست گراوپ سپرد. ویولت کمی جلو تر آمد و به لودو نگاه کرد و گفت:
- نمیخوای که زیرش بزنی لودر؟
- نه لت اما تا وقتی گیر این گراوپم نمیتونم بیارمش.

لودو با گفتن " این " با چشم به گراوپ اشاره کرد. هاگرید که برای خرید کیک به سر میدان گریمولد رفته بود با آغوشی پر از شیرینی به سمت خانه دوید و بین گراوپ و ویولت قرار گرفت.
- چی شده؟

صدای عصبانی رودولف از خارج از کادر شنیده شد که در جواب " چی شده " ی هاگرید گفت:
- بوقی این دیالوگ منه! این قمه ی من کو؟!

ملت محفلی بدون توجه به صدای رودولف و تلاش کارگردان که مانع ورود قمه کش به کادر شود به لودو نگاه کردند و به این موضوع فکر کردند که با او چه کنند. دامبلدور که عاقل تر از آن بود که جان پیچ مفت را از دست بدهد، جلو رفت و با اشاره ی دست به گراوپ اشاره کرد که لودو را زمین بگذارد. هاگرید جلو آمد گفت:
- پروفسور چرا گفتین بزارتش پایین؟ اون پول سهم داداشم بود! تو مشتش بود!
- مطمئنم آقای بگمن به قولش عمل میکنه، مگه نه؟

لودو که نفس گرم گراوپ را پشت سرش حس میکرد تند تند سرش را به نشانه ی تایید تکان داد. سپس همه ی محفلی ها به دنبال پروفسور داخل خانه شماره ی 12 شدند و لودو را با افکارش تنها گذاشتند. لودو با خود فکر کرد که اگر جان پیچ کش تنبان مرلین بود، پس شای مرلین از آن خبر داشته باشد. پس با این فکر برای بار دوم راهی خانه مورگانا و مرلین شد.

پوفسور و ریتا از پشت پنجره، رفتن لودو را نظاره میکردند.

- پروفسور به نظرتون کار درستی کردین؟
- من بهش اعتماد دارم دخترم!
-


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: ☆⚀کازینو دو دانه لودر⚅☆
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴
#12

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
فلش بک

مکانی نا معلوم(به پست گلرت مراجعه شود.)

برای یک مرد، روزگار بی کشی مانند زندگی در جهنم است و روایت ها حاکی از آن هستند که خداوند مهربان، این عذاب را برای دست گرمی ملت قرار داده تا در جهنم جلوی ملائکه سوسول بازی در نیاورند و مایه ی آبروریزی نشوند.
اما مشکل مرلین آن بود که قرار نبود به جهنم برود و به همین دلیل در آن برهه نیازی به دست گرمی نیز نداشت. خداوند نیز که این دلیل را منطقی دید، کش اعلای مرلین را که ناخواسته امانت گرفته شده بود به وی بازگرداند. و همانا کش تنبان پیوند دهنده قلب های عاشقان است...
این شد که مرلین عاشق به سوی مکانی معلوم آپارت کرد.

خانه مورگانا
کلید های قدیمی مرلین، در کمال ناباوری اثر کرده و قفل مدرن عمارت که اصلا با کلید باز نمیشد را باز کرد و مرلین به مرحله بعد رفت.
مرلین به در اتاق پذیرایی رسید و آن را باز کرد. از پشت، سه سر دید در یک مبل یک نفره! اما از جلو، چشمانش فقط لودویی را می دید که کت و شلوار پوشیده و کراوات زده بود و دسته گلی در دست داشت که در دستانش ریشه زده و از عرق دست صاحبشان تغذیه می کردند.
چهره مرلین که رنگش نامعلوم است( ) به رنگ قرمز بورکینافاسویی در آمد و دستانش ناخود آگاه به سمت یقه های لودو رفت و او را بلند کرد. وی همزمان با عملیات مشروح فریاد زد:
-ای بوقـــــــــــــی! مزاحم ناموس پیامبر جماعت میشی؟

و ناگهان ترشحات بیش از حد آدرنالین در بدنش باعث شد تا بزرگترین خبط زندگی اش را بکند و فریاد بزند:
-واسه تو هم دارم زنـــــــــــ... چشم منو دور دیدی دم در اوردی؟
-چــــــــــــــی؟ من خودم پیغمبره ام!
- ... ربطی نداشت ولی قبول.

مرلین یک نگاه به دستان خود کرد و دید که لودوی بی نوا که از شدت فشرده بودن عملیات ، دیالوگی نداشته همچنان آویزان است. به همین دلیل گفت:
-دیالوگتو بگو و با رفتنت خوش حالمون کن.
-رر...رر...رح...رحم کن!

و اینگونه بود که لودو دسته گل به دست به سمت کازینو اش شوت شد و هکتور و رودولف، ویبره کنان و سوت زنان به سمت خارج کادر متواری شدند.

نیم ساعت بعد - کازینو دو دانه لودر

-مسافر محترم هواپیمای شماره 1 مرلین ایر هم اکنون در حال فرود در کوچه کازینو هستیم. بله گراوپ رو می بینیم که برای نرم کردن مسیر فرود، وارد کوچه میشه.بعله هاگرید هم که پیششه! چه می کنن این زوج خط حمله!

چهل و شش صدم ثانیه(!) نگذشته بود که لودو بر روی شکم گراوپ فرود آمده بود که هاگرید شروع به صحبت کرد.
-داوشمو فرستادم بیات پیشت کار کنه! خودت تو میتینگ نومایشگا گوفتی بیات! بعد پولشو نیمیدی؟ من پول به مدرسه نمیدم که هر روز باید پاشم بیام شکایت از مدیریت... تو این گرما سگ بره بیرون گوشنش میشه بعد من داستان های سریالی ویولت رو ول کردم اومدم اینجا.
- من جوان. من هرمی. من ازدواج. من مثل لودو فاسد نه!
-مگه داوشت مرده باشه مث این بوقی شی. میریم پیش پروف! محفلیا بینمون حکم میشن.
-فقد منو یه جا ببرین که لت هم باشه.

پایان فلش بک


ویرایش شده توسط روبيوس هاگريد در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۳ ۲۰:۵۹:۱۶

تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.