هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ دوشنبه ۵ مهر ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
نتیجه دوئل رودولف لسترنج و لینی وارنر:

امتیاز های داور اول:
رودولف لسترنج: 27 امتیاز – لینی وارنر: 28 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
رودولف لسترنج: 27.5 امتیاز – لینی وارنر: 28.5 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
رودولف لسترنج: 27 امتیاز - لینی وارنر: 28.5 امتیاز

امتیاز های نهایی:
رودولف لسترنج:27 امتیاز – لینی وارنر: 28.5 امتیاز

برنده دوئل: لینی وارنر!


توضیح: قسمت اول(قسمت طنز) رول نتیجه توسط لرد ولدمورت و قسمت دوم(قسمت جدی) توسط هکتور دگورث گرنجر نوشته شده.



قسمت اول...بیماری:


-خب ارباب جان...این کلاهم بذار رو سرت...

-بذارین رو سرتون! من نمی فهمم تو چرا با ارباب صمیمانه حرف می زنی و من نمی فهمم چرا الان داری اون کلاه مسخره رو رو سرشون می ذاری؟

رودولف برای جواب دادن، حتی به طرف لینی هم بر نگشت. ساحره ها همواره برای او محترم و البته جذاب بودند...
ولی لینی...
رودولف خیلی باید بی ساحره می ماند که به لینی توجه می کرد!
با این حال، کلاه لبه دار را روی سر لرد سیاه ثابت کرد.
-که هر چه خوش تیپ تر بشن. آخه می خوام با خودم ببرمشون سر قرار! چشم و دلشون وا شه!

لرد سیاه بی حال و حوصله در مقابل رودولف نشسته بود و با چشمان بی فروغش به مرگخوار نه چندان جذاب، خیره شده بود. نه حرفی و نه حرکتی. خیلی وقت بود که ناخواسته، اختیارش را به مرگخوارانش سپرده بود.

لینی دست کوچکش را در هوا تکان داد.
-عمرا اگه بذارما! سر قرار؟ بابا این بیچاره-خیلی ببخشید ارباب- هر سی و دو دقیقه یه بار همه چی یادش می ره. سر قرار بیاد برای چی؟ ارباب در اوج جوانی و جذابیت هم به ساحره ها توجه نداشتن.

رودولف ناخودآگاه شانه ای از روی میز برداشت...لحظه ای مکث کرد و آن را مجددا سر جایش گذاشت.
-خب برای همینه که الان به این حال و روز افتاده...ارباب باید خودشو سر زنده و شاداب نگه می داشت. الان ما، یعنی من، باید زرنگ باشم و از این شهرت و آوازه استفاده کنم. ساحره هه به امید دیدن لرد تاریکی معروف قبول کرد با من قرار بذاره. وگرنه من کجا و پنه لوپه کجا...
-کلیر واتر؟ اون پیرزن چروکیده...
-کروز بابا جان...کروز!
-امممم....اون ساحره اس؟...مهم نیست به هر حال. من بهت اجازه نمی دم از ارباب استفاده ابزاری کنی!

رودولف دست به قمه برد.
-و کی بهت گفته من ازت اجازه می خوام؟ تا سه دقیقه دیگه شیفت تو تموم می شه و من تو این سه دقیقه به زیبا سازی ارباب می پردازم. بعدشم که متعلق به منه.

دو دقیقه و سی ثانیه بعد:

-آسپرین بچه!
-آسپرین آخه؟...بچه؟...ارباب بچه اس؟
-ارباب همچون یک کودک معصوم و آسیب پذیره. از سر راهم بکش کنار. ارباب الان مال منه. اینو باید بهشون بدم. این جونشونو نجات می ده.

لینی آسپرین بچه را به دهان گرفته بود و بال بال زنان سعی می کرد از مانع رودولف عبور کند. رودولف قمه اش را بی هدف در هوا تکان می داد.
-برو کنار حشره...اگه تونستی تو این سی ثانیه ارباب رو به باد بدی!...من لازمش دارم. بفهم!

-جون ارباب به دارو های من بنده. من در این باره کلی تحقیق کردم. اون سیبیل هم خیبی مسخره اس...شبیه –خیلی ببخشید ارباب جان- هرکول پوآرو شده. ارباب، می دونم همین شش دقیقه پیش همه چیز رو فراموش کردین. ولی شما هم اعتراضی بکنین خب. این چه ریختیه برای شما درست کرده ...
-آهان...سی ثانیه تموم شد. برو پی کارت. ارباب دیگه عرفا و رسما مال منه!

لینی غصه دار و دلشکسته به آسپرینش خیره شد.

رودولف فاتحانه، لرد سیاه را زیر بغلش زده بود که روی جارو نشانده و همراه خودش ببرد. که آریانا وارد اتاق شد.
-شما دو تا دارین چیکار می کنین؟ کلی کار داریم اون بیرون.

-ما؟...خب...پرستاری!
-از جسد؟

لینی و رودولف به لرد سیاه خیره شدند.
-جسد؟

-بله...ارباب رو همین یک ساعت پیش از دست دادیم...

رودولف لرد سیاه را دوباره روی تختش گذاشت.
-آهان...دیدی؟ آخرش به کشتنش دادی. با اون آسپرین بچت!

لینی قرص را جلوی چشمان رودولف گرفت.
-این که هنوز تو دستمه! اتفاقا تو کشتیش...با اون سیبیلی که روی دماغشون نصب کردی و جلوی تنفسشون رو گرفتی. ارباب رو خفه کردی!

آریانا اشک هایش را پاک کرد.
-بس کنین. گفتم یه ساعت پیش فوت کردن! تشخیص شفادهنده، حساسیت شدید پوستی به کرم پودر بوده.

رودولف به قراری فکر می کرد که با تکیه بر اعتبار و شهرت لرد سیاه گذاشته بود!
-ای بابا...حالا چیکار کنم. یه ساعته دارم تزئینش می کنم. می گم زیادی سرده ها...یه کمم زیادی ساکت بود...ولی مگه...ارباب آرایش می کرد؟
-نمی دونم...یه ساعت پیش پرستارش کی بود؟ مامورای وزارتخونه می خوان باهاش حرف بزنن.

رودولف و لینی بدون نگاه کردن به لیست پرستاران که روی دیوار اتاق نصب شده بود به طور همزمان جواب دادند:
-کراب!


قسمت دوم...فقدان!

چشمانش را رو به سیاهی گشود و به اطرافش نگاهی انداخت. همه جا سیاهی و تاریکی بود. از جایش برخاست و به فکر فرو رفت. هنوز نمیدانست چه اتفاقی برایش افتاده. شاید هم نمیخواست اتفاقی را که افتاده باور کند.

خانه ریدل غرق در سیاهی بود...

سیاهی اتفاق جدیدی برای خانه ریدل نبود...ولی چنین ماتم و اندوهی، چرا!

کنار در مرگخواری ایستاده بود که شخص لرد سیاه او را برای نگهبانی برگزیده بود.

رودولف لسترنج!

مرگخواری که به سختی حاضر به لباس پوشیدن و یک جا ماندن بود، کت و شلوار رسمی مشکی رنگی را به تن کرده بود و حتی نسبت به گروه ده نفره ساحره هایی که از مقابلش عبور کردند، کاملا بی توجه به نظر میرسید.
غر نمیزد...بغض نمیکرد...سرش را پایین انداخته بود و به جایی بین دو کفشش خیره شده بود.

در داخل خانه ریدل هم اوضاع زیاد متفاوت نبود.

کنار پنجره گلدان گل رزی قرار داشت که کم فروغ و نیمه خشکیده به نظر میرسید.
زنده بود...ولی رو به مرگ! برگ هایش به سمت داخل جمع شده بودند و گلبرگ هایش یکی یکی روی سکوی جلوی پنجره می افتادند.
رز زمانی یکی از پر جنب و جوش ترین مرگخواران بود...ولی حالا زرد و پژمرده پشت پرده سیاه رنگی لب پنجره نشسته بود. نمی لرزید...نمیخندید...
وینسنت کراب، با چهره ای رنگ پریده کنار پنجره نشسته بود. بدون هیچ گونه آرایشی! اهمیتی هم به این موضوع نمی داد.
هکتور گرنجر بدون کوچکترین حرکتی کنار یک پاتیل سرد و خاک گرفته نشسته بود و چتری طلایی را در دست داشت که آن را بی هدف به لبه پاتیل می کوبید...لبه پاتیل داشت کج می شد. ولی ظاهرا هکتور دیگر قصد استفاده از آن را نداشت.

اتاق لرد سیاه خالی بود.

درخواست های نقدی که در چندین ستون بلند روی هم انباشته شده بودند، "صحبت با ارباب" هایی که بی پاسخ مانده بودند، و سوژه هایی که به اصلاح و جمع بندی نیاز داشتند، درخواست های متعددی برای برگزاری ماموریت و درخواست های پر شماری برای دوئل و شکایت از تاخیر در اعلام نتایج. خیل عظیم مرگخواران تازه واردی که به انتظار تایید پشت در جمع شده بودند...

و مار سرگردانی که بلد نبود بدون او چگونه باید زندگی کند!

شاید اولین بار بود که دل مرگخواران برای نجینی که با حالتی پریشان و سرگشته، در جستجوی لرد سیاه از این طبقه به آن طبقه میخزید، سوخته بود.

کارهایی که روی هم انباشته شده بودند...و مرگخوارانی بی حال و حوصله.

شاید گذشت زمان مرحمی بر زخم های ارتش سیاه می شد. شاید اوضاع همیشه به همین شکل باقی نمی ماند. شاید شور و نشاط به خانه ریدل بر می گشت. شاید رز دوباره می لرزید...رودولف دوباره غر می زد...هکتور دوباره معجون درست می کرد. ولی فعلا وضعیت همین بود.


لرد سیاه مرده بود.




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۰:۱۳ جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
نتیجه دوئل ربکا جریکو و لادیسلاو زاموژسلی:

امتیازهای داور اول:
لادیسلاو زاموژسلی: 25 امتیاز – ربکا جریکو: 26.5 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
لادیسلاو زاموژسلی: 25 امتیاز – ربکا جریکو: 27 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
لادیسلاو زاموژسلی: 26 امتیاز – ربکا جریکو: 26.5 امتیاز

امتیاز های نهایی:
لادیسلاو زاموژسلی: 25.5 امتیاز – ربکا جریکو: 27 امتیاز

برنده دوئل: ربکا جریکو!

توضیح: در توضیح سوژه گفته شده بود که:
"اصل کار اون بدترین خاطره اس که می خواییم دربارش بنویسین."
این قسمت اصلی سوژه که خواسته بودیم در پست لادیسلاو خیلی کمرنگ بود. و طبیعتا این روی امتیازش تاثیر گذاشت.



لاديسلاو ايستاده بود گوشه ى سالن و با دنگ و دينگ در حال صحبت بود. داشت خاطره ى چند روز قبل را برايشان تعريف مى کرد.

چند روز قبل، ربکا جريکو او را وسط سالن ترسانده بود. رداى سياه و بلندى پوشيده و خود را شبيه ديوانه سازها کرده بود. لاديسلاو هرچند در آن لحظه قالب تهى کرده بود و هرچند همراه دنگ و دينگ از ترس به عالم بالا رفته و برگشته بود اما به روى خود نمى آورد. مدام انکار مى کرد.
- خود خويشتنمان شاهد بود که ما همراه دينگ و آن دنگ ابدا ترس به دل دنگ و آن دينگ و خود خويشتنمان راه نداديم.

خاطرات آن روز نحس را تعريف مي كرد و به ربكا جريكو لعنت مي فرستاد.

ناگهان باد سردى درون سالن شروع به وزيدن کرد. موج سرمايى خون لاديسلاو را منجمد کرد. قلبش با تندى خود را به قفسه ى سينه اش مى کوبيد.

همراه دينگ و دنگ به انتهاى راهرو نگاه انداخت. فردى با شنل سياه به آن ها نزديک مى شد.

- اى جرى کو مى دانيم که خود خويشتنت هستى!

شنل پوش نزديک تر شد. با هر قدم نزديک تر شدنش موج سرما بيشتر مى شد.

- مى دانم کولر روشن کرده اى جرى کو! من و دانگ و دنگ را تنها بذار! دور شو! :worry:

لاديسلاو غم بزرگى را درون قلبش احساس کرد. نمى دانست چرا خاطرات بد برش هجوم آورده اند.

- جرى کو لطفا از ما دور شو...

لاديسلاو به روي زانو افتاد. شنل پوش بى توجه به التماس هاى دنگ و دينگ و لاديسلاو جلو و جلو تر آمد. به روى صورت لاديسلاو خم شد و کلاهش را برداشت. يک ديوانه ساز و حفره ي روي صورتش نمايان شد.
يك ديوانه ساز واقعي.

- جرى کو مى دانيم ماسک گذاشته ايد و چهره ى منحوستان را حفره مانند کرده ايد!

لاديسلاو سعى کرد چوبدستى اش را بالا بياورد. سعى کرد جلوى گريه اش را بگيرد. و لااقل سعى کرد با دنگ و دينگ خداحافظى کند. اما ديوانه ساز سرش را جلو برد و بى هيچ تأملى، روح لاديسلاو و دنگ و دينگ و خود خويشتنشان را بيرون کشيد.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه دوئل لینی وارنر و رودولف لسترنج: سرانجام لرد سیاه!

توضیح:

لرد ولدمورت پیر و ذلیل و علیل و بدبخت شده!
شما وظیفه دارین در این روز های پایانی عمر ازش پرستاری کنین.
لرد هیچ قدرتی نداره. نه درست می بینه، نه می شنوه. حافظه اش طی مدت زمان های مشخص( مثلا 5 دقیقه یک بار یا هر یک ساعت یک باربه انتخاب خودتون) پاک می شه!
تصمیم با خودتونه که چطوری ازش پرستاری کنین و چه رفتاری داشته باشین.
و چون این سوژه در مورد روز یا روز های پایانی عمر لرد سیاهه، در قسمت پایانی پستتون درباره مرگش هم بنویسین. مهم نیست مرگ طبیعی باشه یا اتفاقی!

برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز (تا دوازده شب شنبه 3 مهر) فرصت دارید!

خودمان را به شما سپردیم!


جان سالم به در ببرید!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ سه شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
با ایشون هماهنگ شده جهت امر خیر...یعنی چیز...جهت دوئل!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
ازم قول گرفته بودن این پست نتیجه رو خودم بنویسم...برای همین نوشتم. ولی یادآوری می کنم که:

تمامی درخواست ها و نتیجه ها و سوژه های دوئل های بعد از این، بعد از سه شنبه 23 شهریور ارسال خواهند شد.

......................

نتیجه دوئل ریگولوس بلک و ویولت بودلر:

امتیازهای داور اول:
ریگولوس بلک:27.5 امتیاز – ویولت بودلر: 28 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
ریگولوس بلک: 27 امتیاز – ویولت بودلر: 27.5 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
ریگولوس بلک:27.5 امتیاز – ویولت بودلر: 27 امتیاز

امتیاز های نهایی:
ریگولوس بلک: 27 امتیاز – ویولت بودلر: 27.5 امتیاز

برنده دوئل:ویولت بودلر!

توضیح:
نتیجه در مرحله اول مساوی شده بود. داورها برای تعیین نتیجه، مجبور به تجدید نظر شدن.

.................

-اذیت می کنه!

-کی ارباب؟ رودولف؟ اسید بریزم روش کلا حل بشه؟ دورشو سیمان بگیرم؟ تو حلقش گچ بریزم؟

مرگخوار هیجان زده به دنبال راه حلی برای بازگرداندن راحتی لرد می گشت...و این تلاش چقدر برای لرد باارزش بود.
-رودولف که اذیت می کنه...ولی اذیتش در این لحظه تفاوت شاخصی با دیروز نداشته...ولی این یکی...امروز اذیت می کنه!

انگشت اشاره لرد به طرف پنجره گرفته شده بود.
مرگخوار چشمانش را تنگ کرد...برای کشف سریع تر علت ماجرا!
-اممم...ارباب...پنجره اذیتتون می کنه؟ مایلین جلوش دیوار بکشیم؟ حشره ای از پنجره وارد شده و شما رو آزار داده؟ حشره کش بخریم براتون؟

لرد سیاه سرش را تکان داد.
تکانی به نشانه" تو نمی فهمی من چی می گم!"...و روی تخت مجللش نشست.
-نور! نور اذیت می کنه. ما ارباب تاریکی هستیم...و نور ما رو اذیت می کنه.

مرگخوار به آسمان تیره و مملو از ابر نگاهی انداخت.
-ارباب؟ چشماتون حساس شده...پرده های اتاقتونو ضخیم تر کنیم؟ یا می تونیم عینک آفتابی براتون تهیه کنیم. یا حتی یه نقاب...

مرگخوار ایده می داد و با هر ایده هیجان زده تر می شد...

و لرد کلافه تر!

-ما پرده دوست نداریم...ما عینک و نقاب نیز دوست نداریم. این دختره کجاست؟
-کدوم دختره ارباب؟
-یک بار هم حرف های ما رو بدون توضیح بفهمین! برو بیرون...بگو ریگولوس بیاد. و قبل از ورود حالیش کن که وای به حالش اگه به ما بگه اربوب!

-اربوب؟ امری داشتین؟

ورود ریگولوس نیم ساعتی طول کشیده بود. و این نشان می داد مرگخوار قبلی، به خوبی به وظیفه اش عمل کرده بود. ولی مسئله این جا بود که گیرایی ریگولوس کلا کم بود.

-این دختره کجاست؟

-کار داره ارباب...داره به کاراش می رسه.

تعجب کرد. ریگولوس نپرسیده بود منظورش کیست. حتی از سوال بی مقدمه لرد تعجب هم نکرده بود.
همین چند روز پیش بود که بطور اتفاقی صدای ریگولوس را شنیده بود که درباره او حرف می زد:
حساسیتای بعضا عجیبش رو خیلی باید وقت صرف کنی که متوجه شی. یه کار میکنی که فکر نمیکنی واکنشی نشون بده یا اصلا اهمیت بده، یهو ناراحت میشه. یه کار میکنی که فکر میکنی الان عصبانی میشه، میگه اتفاقا خوب کردی. من هنوز موفق نشدم بشناسمش در واقع...

ولی ظاهرا شناخته بود. حداقل بیشتر از مرگخوار قبلی!

-دقیقا چه کاری؟ این نور داره ما رو اذیت می کنه...و اون دختره فکر نمی کنه شاید لازم باشه کسی رو لبه این پنجره بشینه و جلوی نور اضافه رو بگیره؟

ریگولوس در هم رفت...
-خب...نه ارباب...فکر نمی کنه...مدتیه دیگه فکر نمی کنه. از وقتی اون دیوانه ساز بهش حمله کرده. نشسته تو ویزنگاموت...داره کار می کنه. هشت صبح می ره...چهار عصر بر می گرده. سر ساعت دو ناهار می خوره. نه شب می خوابه! لبخند نمی زنه...فکر نمی کنه...بالا و پایین نمی پره. حتی شنیدم دیروز ماگتو گذاشته جلوی در...بهش گفته دیگه نمی تونه مواظبش باشه و بهتره بره دنبال سرنوشت خودش. گرچه نیم ساعت بعد درو باز کرده و دیده ماگت هنوز اون پشت سرگردونه...برش گردونده تو خونه. زور دیوانه سازه به این مورد نرسیده. ماگتم با یه گاز اساسی انتقام...

-ما اهمیتی به ناگت نمی دیم بلک...چقدر پرحرفی می کنی. ما نور دوست نداریم!

ریگولوس کمی این پا و آن پا کرد.
-خب...اربوب...بر نمی گرده دیگه. می خوایین یه محفلی بگیریم براتون نصب کنین جلوی پنجره؟

نمی خواست...
-این دیوانه سازا مگه تحت کنترل ارتش سیاه نیستن؟
-هستن اربوب. اگه آرسینوس تا این لحظه تطمیعشون نکرده باشه!
-خب...برو اون یکی رو پیدا کن...بهش بگو روح بی ارزش و کوچیک اون دختره رو ببره پس بده. قبل از این که ما تبدیل به ارباب روشنایی بشیم. اگه لازم شد تهدیدش کن...و اگه لازم تر شد تهدیدت رو عملی کن!

ریگولوس تعظیمی کرد...به نشانه احترام... و جست و خیز کنان از اتاق خارج شد.
این مرگخوار، احترامش هم نصفه و نیمه بود.

-منحصر به فرد لردک!

-ما لردک نیست...بنفش؟ ...ما همین چند ثانیه پیش دستور رو صادر فرمودیم. البته اراده ما برتر و بالاتر از هر چیزیست...ولی به این سرعت نمی تونه اجرا شده باشه.
-نشده...هنوز نشده...ولی داشتم با خودم فکر می کردم اگه رو لبه پنجره نشینم ممکنه مهارت فوق العاده مو در حفظ تعادل از دست بدم...اومدم تمرین کنم...

پشتش را به لرد سیاه کرد. پاهایش از لبه پنجره آویزان شده بودند و تکان می خوردند. لرد سیاه گوش هایش را تیز کرد...برای اولین بار هیچ آوازی را زمزمه نمی کرد. برای لحظه ای با خودش فکر کرد:
-این جوری وراجی هم نمی کنه...شیطان می گوید دستورمان را پس بگیریم...ولی ما هرگز به حرف کسی گوش نکرده ایم. بنابراین پس نمی گیریم.

نور اتاق کم تر شده بود...پاهای ویولت هنوز تکان می خوردند...و ریگولوس جست و خیر کنان به طرف آزکابان می رفت.




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
تمامی درخواست ها و نتیجه ها و سوژه های دوئل های بعد از این، بعد از سه شنبه 23 شهریور ارسال خواهند شد.

....................


سوژه دوئل ربکا جریکو و لادیسلاو زاموژسلی: بدترین خاطره!

توضیح: شما(الزاما شخصیت خودتون) با یه دیوانه ساز روبرو می شین...و بدترین خاطره تون براتون زنده می شه.
اصل کار اون بدترین خاطره اس که می خواییم دربارش بنویسین...مواجه شدن با دیوانه ساز و بعدش به عهده خودتونه که چقدر دربارش بنویسین.

این بدترین لازم نیست حتما اتفاق فجیعی باشه! یه اتفاق ساده هم می تونه بدترین خاطره شما باشه.


برای ارسال پست درباشگاه دوئل ده روز(تا دوازده شب یکشنبه 21 شهریور) فرصت دارید.


جان سالم به در ببرید!

.......................

سوژه دوئل ویولت بودلر و ریگولوس بلک:روح دزد!

توضیح:

شما(و یا یکی از دوستان یا نزدیکانتون) مورد حمله دیوانه سازی قرار می گیره. و دیوانه ساز روح این فرد رو از بدنش خارج می کنه.
طرف زنده می مونه...ولی روح و احساسش دزدیده شده.
فرد بدون روح و احساس فرد بی ملاحظه ای می شه...بی فکر...بی عشق...بی نگرانی...و در حد آزار دهنده ای رُک!

چیزی که ما می خواییم همین فرد بی احساسه...نظرش...احساسش بعد از بی احساسی، و ارتباطش با دیگران. بقیه اش به عهده خودتونه که درباره کدوم قسمت ماجرا بنویسین...زمان حمله؟ فقط بعدش؟...یا بعد ترش که شاید شما یا دیگران بفهمین قضیه چیه؟ و نتیجه یا تصمیم های احتمالی.


خودتونو محدود نکنین. دستتون بازه. ولی بازم اگه چیزی مبهم بود می تونین بپرسین.
یادآوری می کنم که طنز و جدیش فرقی نمی کنه!

برای ارسال پست در باشگاه دوئل دو روز(تا دوازده شب شنبه سیزده شهریور) فرصت دارید.


جان سالم به در ببرید!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲:۴۷ چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۵

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین

همین که این بچه‌خوشگل گف لردک!

بذ دو تا خط رو اون صورت خوشگلش بندازیم کمتر ترویج بی‌ناموسی کنه!


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲:۳۵ چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۵

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
ویولت مارو بدین بریم، هماهنگم شده، زمانشم بیزحمت بذارین دو روز در گرامیداشتِ "مرلین که بود" و "مرلین چه کرد".
دمتونم گرم.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱:۳۷ چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۵

ربکا جریکو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۶ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۷:۱۳:۱۰ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از Recycle Bin!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 49
آفلاین
من vs لادیسلاو زاموژسلی، قسمت دوم: بخاطر چندتا باراندازِ بیشتر!
به زودی توی رینگ دوئل.
هماهنگ شده.
مدتشم همون همیشگی.


ویرایش شده توسط ربکا جریکو در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۱۰ ۱:۴۲:۰۸

خدافظ جادوگران!
Fox Life!


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۰:۳۵ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
نتیجه دوئل روفوس اسکریم جیور و رودولف لسترنج:

پست نتیجه توسط لرد ولدمورت نوشته شده است.

امتیاز های داور اول:
رودولف لسترنج: 26 امتیاز – روفوس اسکریم جیور: صفر امتیاز

امتیاز های داور دوم:
رودولف لسترنج: 26 امتیاز – روفوس اسکریم جیور: صفر امتیاز

امتیاز های داور سوم:
رودولف لسترنج: 26 امتیاز – روفوس اسکریم جیور: صفر امتیاز

امتیاز های نهایی:
رودولف لسترنج: 26 امتیاز – روفوس اسکریم جیور: صفر امتیاز


برنده دوئل: رودولف لسترنج!


-ای لعنت به جد و آباد کسی که تو رو به عنوان وکیل انتخاب کرد!

رودولف روی سکوی بلندی نشسته بود. خیلی بلند...خیلی خیلی بلند...آن قدر بلند که اگر می افتاد...

چیزی نمی شد!

چون رودولف قبلا مرده بود.

ولی مردن دلیل خوبی برای کاشته شدن نبود.در قرارداد جادوییشان نوشته شده بود که طی سه ساعت بعد از مراسم کفن و دفن رودولف، وکیلش باید دوستان و آشنایان او را جمع کرده، وصیت نامه اش را بخواند.

آن جا کلیسا نبود...مسجد یا جایی شبیه به آن هم نبود. ولی عبادتگاه رودولف بود. جایی که فقط ساحره هایی را به آن محل می برد که به آن ها علاقه خاص داشت.

یعنی تقریبا همه ساحره ها را...

رودولف با خودش فکر کرد: طبیعیه...درد و رنج ناشی از درگذشت من نذاشته خودشونو به موقع برسونن. آخی!

ولی روح بودن معایبی هم داشت! یکی از آن معایب این بود که آدم بیشتر از چیزی که لازم بود می دانست. رودولف در ذهن شفافش به خوبی می دید که خبری از درد و رنج نیست. وصیتنامه اس در جیب ردای روفوس بی خیال قرار داشت که به همراه دوستان شیاد تر از خودش، به سه دسته جارو رفته بود...و در پایان شب وقتی تلو تلو خوران از آن جا خارج می شد، ردا روی دسته صندلی جا مانده بود.

صبح روز بعد روفوس به دنبال ردایش می گشت...ولی هرگز به خاطر نمی آورد که دیشب کجا بوده و چه اتفاقی می تواند برای ردا افتاده باشد.

رودولف همچنان به تنهایی روی سکو نشسته بود. کسی برایش اشک نریخت. رودولف حتی به یاد نمی آورد که چرا مرده!
شاید از تنهایی!
شاید از علاقه!
شاید از غر!
امیدوار بود از لابلای حرف های عزادارانش متوجه ماجرا شود...ولی عزاداری در کار نبود.

انتظار بی فایده بود.
رودولف ناگهان دریافت که چه علاقه خاصی به ساحره های محکم و قدرتمندی که عزاداری نمی کنند دارد.
علاقه خاص مهم تر از هر چیزی بود. حتی وصیت نامه...و حتی مرگ!

بی خیال وصیتنامه شد و به محله ای ساحره خیز در هاگزمید پرواز کرد!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.