نتیجه دوئل روبیوس هاگرید و ویولت بودلر:امتیازهای داور اول:
روبیوس هاگرید: 26.5 امتیاز – ویولت بودلر: 27 امتیاز
امتیازهای داور دوم:
روبیوس هاگرید: 26 امتیاز – ویولت بودلر: 27 امتیاز
امتیازهای داور سوم:
روبیوس هاگرید:27.5 امتیاز – ویولت بودلر: 27 امتیاز
امتیازهای نهایی:
روبیوس هاگرید: 26.5 امتیاز – ویولت بودلر: 27 امتیاز
برنده دوئل:
ویولت بودلر!..........................
-ارباب کارای امروزتون تموم شد. فقط یه درخواست دیگه مونده که اونم از هاگ...
-هاگوارتز؟
کراب با تعجب به لرد سیاه نگاه کرد.
-ارباب...هاگوارتز که نمی تونه درخواست بده.این هاگ...
لرد سیاه آرزو می کرد کراب جمله اش را هرگز تمام نکند.
به روزهای گذشته فکر می کرد...گذشته ای نه چندان دور...
فلش بک-صبر کنین...این آخریه به جون خودم. اینم بخونین.
لرد سیاه سوار بر ابر با ابهت و جذبه اش در حال پرواز در آسمان بود.
ولی دو نکته ظریف وجود داشت که مقداری از این ابهت و جذبه را کم می کرد.
یکی موتور پرنده ای بود که با سرو صدای ناهنجار در تعقیبش بود...و دیگری قاصدکی سفید و زشت و دختری که روی قاصدک نشسته بود و لبخند های کریهی-به نظر لرد سیاه- می زد.
روی موتور، غول دو رگه ریش بلندی نشسته بود و مقدار زیادی کاغذ پوستی در دست داشت.
-جون من این یکی رو بخون. سه فصل از کتاب ادبیات معاصر در تاریخ روسیه اس. اینو نخونی اصلا نمی فهمی من چی نوشتم. این عکسه رو ببین پس...این جوونیای ژولوس کاورنه...نویسنده نامی فرانسه هزاران سال قبل از میلاد مسیح. با الهام از حرکت دایناسورها داستان می نوشت. اینو باید بشناسی. اگه نشناسی نمی شه. صبر کن...موتورم سوخت بابا!
دختر قاصدک نشین، فورا مقدار قابل توجهی از ظرافتش را از دست داد و چند آچار و پیچ گوشتی از یقه لباسش خارج کرد.
-واست تعمیر می کنیم دادچ!
و رو به لرد سیاه کرد.
-نگران نباش. بهمون نمی رسه.
لرد سیاه سعی کرد سرعت ابرش را زیاد کند...ولی برای این کار به تمرکز زیادی احتیاج داشت که در آن لحظه موجود نبود.
-بهمون؟ این جا هیچ مایی وجود نداره. البته داره...اون ما فقط ماییم! تو جزوش نیستی و ما الان در تلاشیم که از خودت هم دور بشیم. برای چی داری همراه ما میای؟
دختر بسته ای را به طرف لرد سیاه پرت کرد.
-برای این که تو بلد نیستی مواظب خودت باشی. مواظب اون پرنده باش...داشتی می خوردی بهش. بگیر اینو...شکلات...اِ...چرا از ابرت رد شد؟ این فقط تو رو حمل می کنه؟ چه باحال! یه لبخند بزنی همه چی آسون تر می شه ها.
لرد سیاه مایل نبود لبخند بزند و تمایلی هم نداشت که درباره ابرش به فردی که حتی نمی توانست از جارو استفاده کند توضیحی بدهد.
قاصدک همچنان به نظرش بسیار زشت بود. شبیه دو عنکبوت که از ناحیه شکم به هم متصل شده و سپس با دقت فراوان رنگ سفید به آن زده شده و به سمت آسمان فوت شده بود.
بی اختیار بالا را نگاه کرد.
آسمان در حال تیره تر شدن بود.
ابرهای خشمگین به هم نزدیک می شدند.
لرد سیاه به خوبی می دانست که صاعقه ای در راه است...
و صاعقه به هر یک از دو همراهش که می خورد، برای او مایه مسرت و شادی بود.
کمی بالاتر...جایی میان ابرها، خبرهای دیگری بود.
-پسرم...شام حاضره...داداشت کجاس؟ صداش کن بیاد.
ابر کوچکتر نگاهی به سمت چپ انداخت...و نگاهی به سمت راست...و نگاهی به پایین.
برادرش را دید.
برادر جادوگر پرستش را!
-باز این داره به اینا سواری می ده. اگه بابا ببینه! هی...بیا بالا شام حاضره...اوهوی...با تواما...
و صاعقه ای که لرد سیاه منتظرش بود سر رسید...ولی به هیچ یک از تعقیب کنندگانش نخورد.
هیچ وقت نفهمید که ابر کوچکش کی و به چه دلیل ناپدید شد...
پایان فلش بک...-اصلا خوب نبود...ما پیچ و تاب خوردیم...سقوط کردیم...دختره با قاصدکش ما رو گرفت. ما ترجیح می دادیم با فرق سر به زمین بخوریم ولی قاصدک سوار نشیم! اصلا با ابهت نبود. برو کراب...ما اصلا مایل نیستیم بدونیم درخواست دهنده کی بوده.
.......................
نتیجه دوئل لودو بگمن و هرماینی گرنجر:امتیازهای داور اول:
لودو بگمن: 25.5 امتیاز – هرماینی گرنجر:26 امتیاز
امتیازهای داور دوم:
لودو بگمن: 25.5 امتیاز – هرماینی گرنجر: 25 امتیاز
امتیازهای داور سوم:
لودو بگمن: 26.5 امتیاز – هرماینی گرنجر: 26 امتیاز
امتیازهای نهایی:
لودو بگمن: 26 امتیاز – هرماینی گرنجر:25.5 امتیاز
برنده دوئل:
لودو بگمن!.......................
پیتیکو پیتیکو پیتیکو-آقا... شرط بندی؟
هری با نگرانی عینکش را روی چشمش جابجا کرد.
-نه...لطفا منو تنها بذارین. به اندازه کافی استرس دارم. ولی این دفعه دیگه بهش اعتراف می کنم. اون حق منه...نه حق رون!
لودو بگمن از گفته های هری سر در نیاورده بود...ولی برای او، هر موقعیتی یک فرصت بود.
-شرط ببندیم؟که نصیب کدومتون می شه؟
هری نات های ته جیبش را بررسی کرد.
-نه...چیز زیادی برام نمونده. چقدر دیر کرد...عجیبه...هرماینی همیشه به موقع می رسید.
با شنیدن اسم هرماینی، لودو اشاره ای به جادوگری که کمی دورتر از آن ها ایستاده بود کرد.
جادوگر نزدیک شد.
-جناب بگمن...شما رو از دایره شرط بندی احضار کردن.
لودو سکه لپرکانی کف دست جادوگری که او را "جناب" خطاب کرده بود گذاشت و غیب شد. جادوگر برای همین حقوق می گرفت. ولی نمی دانست که چرا هیچ وقت دخلش با خرجش جور در نمی آید!
هری به تسترال هایی که عرق ریزان در حال دویدن بودند انداخت.
-این دفعه بهش می گم. معجون جرات هم که خوردم...موهامم مرتب کردم. همه چی داره درست پیش می ره. اون تستراله منو یاد هرماینی می ندازه. چقدر خوشگله!
تسترال مورد اشاره هری بسیار هم زشت بود!
موهای کوتاه و کاملا وزی پشت گردنش داشت...دندان هایی بسیار بزرگ و قدرت بدنی کم...
تسترال به سختی داشت سعی می کرد خودش را به بقیه برساند.
بقیه ای که حالا می فهمید چندان هم تسترال نیستند...
-هی...تو...چند روزت مونده؟
هرماینی بدون کم کردن سرعتش، به تسترال سبقت گیرنده جواب داد.
-سه هفته...تو چی؟
-شش سال و سه ماه...ببخشید...اگه این مسابقه رو ببازم دو ماه اضافه می شه.
تسترال به سرعت از هرماینی جلو زد...هرماینی که نگاهش به سمت هری بود، آرزو می کرد که ای کاش به محض ورود، سر ساعت رسیدن هری با لودو بگمن شرط بندی نکرده بود.