******************************************************
همین لحظه صداهای فریاد و نعره آنها بلند شده بود....
مایک لوری با آن قامت نسبتا بلندش روی بدن آن سیاه پوشا وایستاده بود و داشت آن چنان کتکشان می زد که
اشکشان در می یومد...:
آقا...تو رو خدا نزن
..آی...اوخ...له شدم...آی نزن دیگه.....
لوری: میان دزدی می کنید هان...فکر کردی من نمی فهمم...هان...
بدبختا من همه جای دنیا هستم....نه فقط هاگزمید...
سپس مشغول له کردنشون شد.....
قینچ...قوروچ...صدای خرد شدن استخوان هاشون می یومد...
آن طرف تر
پشت دیوار
مری که دیگه داشت از خون هایی که از بدنشون بیرون می زد بالا می آورد...گفت:
وای....وای...خدا نکنه یه روز مجرم بشیم گیر این مایک لوری بیفتیم....بیایید بریم تو مغازه...
پادمور: بله..خب این لوری باید شکنجه گر آزکابان می شد تا کارآگاه فوق تخصص....
سپس به داخل مغازه رفتند......
در میان کتک کاری.....
لوری: خب گریگوری....برای من معجون مرکب می خوری...خودتو ادی می کنی....هان...بابا تو در میارم...
صدای مشتی محکمی بر بر صورت سیاه پوش ها زد....
و فریاد زد:
یا الله بگی...بگید...کجاست...ادی...هان...بگید دیگه....نکنه بازم کتک می خواین....
چند دقیقه بعد:
مایک لوری با موهای به هم ریخته و صورت عرق کرده داخل مغازه میشه و فوری به طرف پامور میره و میگه....:
پادمور...به جای اینکه بشینی تو مغازه در نهایت رفاه و آسایش بیا یه شکنجی ای به اینا بده تا که
شاید حرف بزنند...و بگن که ادی کدوم گوریه....
رومسا ابروهایش را بالا میاندازه و با تعجب میگه:
مگه...ادی با اونا نبود...؟؟؟؟
لوری پوزخندی زد و گفت:
کجایی تو؟؟؟؟یه روز از دنیا عقبی...بابا اون گریگوری بوده که با معجون..مرکب خودشو به
شل " ادی" در آورده....
یهو درب مغازه باز میشه.....
ادامه دارد...................................
***************************************************
[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im