هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كتاب فروشي ادي و دوستان!
پیام زده شده در: ۸:۲۸ پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۴
#23

لرد بلرویچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۳ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۴۴ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲
از bestwizards.com
گروه:
کاربران عضو
پیام: 403
آفلاین
يه هو همه چيز تموم ميشه و دزدا ديگران همدي گر رو ميبخشند و با هم زندگي ميكنند(واسه خودم هم تعجبه ولي ديگه بسه تكراري شد مسير داستان رو عوض كنيم)
روزي بعد رومسا با يك اسا لنگان لنگان وارد مغازه ميشه و رو به ادي كه تازه پيداش شده بود يعني از دست لوسيوس فرار كرده بود و ميگه:
- سلام ادي كجا بودي بابا دلمون واست تنگ شده بود
ادي:سلام روسا گرفتاري ها كشيدم يك چيز هايي وارد بدنم كردن كه بهت بگم موهات سيخ ميمونه(واي واي)حالا تو چرا به اين شكل در آمده اي آيا؟ (واي چه ادبي)
رومسا كه مشغول باز كردن يك كتاب بود با حالتي عصباني گفت
-با لوري دعوا كردم عوضي رفته بود با يكي ديگه(نومزد) خودت بهتر ميدوني
ادي كه با تعجب در حال گوش دادن بود گفت:
-خوب عجيبه ميدوني چيه (چيه) اينه كه تو از نصل فلور هستي خوب چه جوري كم آوردي كه پاهات رو چلاغ كرد
روسا كه لحظه به لحظه عصبي تر ميشود با پر خواش گري (همون فحش)پريد وسط حرف ادي و گفت:
-من كم آوردم مي خواي از اينا بخوره تو سرت(يك آرپي چي 7 از تو كيفه چرميش در مياره و رو به صورت ادي ميگيره)
ادي با صورتي رنگ پريده افتاد به غلط كردم و گفت:
-اشتباه كردم چيز كردم (واواوا)شكر خوردم
رومسا با عصبا نيت جواب ميده كه:
حالا اين دفعه تو رو مي بخشم ولي آخه فلان شده منو كه ميبيني به اين شكل در اومدم با فرد و جرج دعوا كردم 2 به يك ولي نه چيزي از فرد مونده نه از جرج و نه از لوري
در همين حين لسترنج وارده مغازه ميشه و .......................
----------------------------------------------------------------
اينو همينطوري درست حسابي ادامش بديد بچه ها


هریپاتر را هنوز هم دوست میداریم


كتاب فروشي ادي و دوستان!
پیام زده شده در: ۹:۲۶ چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۴
#22

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
دامبلدور میاد تو مغازه و میگه:
سلام..من آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور میباشم....
ملت: می شناسیمت........
دامبلدور: خب هاگرید اینجا چه خبره....؟؟؟!!!
هاگرید: قربون....این یارو لوری و پادمور که میگن کارآگاهیم...این رومسا میگه اینجا شاغلم...
این الباقی هم دزد و بدبخت و فراری و غیره میباشند.....
دامبلدور: لوری و پادمور که کارآگاه می باشند...درست اما لوری برای چی می خواستی این دزدا
رو بکشی.....
لوری:
دامبلدور: جواب سوال منو بده......!!!
لوری: مخ منو ششتشو دادن...دشت چودم نبوده...چار این هاگریده....
دامبل: منکه نفهمیدم چی گفتی...معتاد میباشی....؟؟؟
.سپس رویش را به پادمور کرد و ازش پرسید:
آیا اینا واقعا دزدن؟؟؟
پادمور: بله..پرفسور....و این هاگرید به هم ریز و هیچ کاره...!!!
هاگرید غرغری کرد و به طرف درب مغازه رفت و در را محکم به هم کوفت و خارج شد.....
لوری: حال چردم چم آورد.....
دامبل: ما که رفتیم....

یهو....................................

ادامه دارد....................


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: كتاب فروشي ادي و دوستان!
پیام زده شده در: ۹:۰۰ چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۴
#21

لرد بلرویچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۳ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۴۴ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲
از bestwizards.com
گروه:
کاربران عضو
پیام: 403
آفلاین
هاگريد گفت: از بحث اصلي چرا دور ميشي شما ها مجرميد
بعد رو به گاليوم كرد و گفت: تو هم حتما هم دست اينايي شما همه اينجا مي مونيد تا دمبل بياد
بعد كريچر كه يك جن خونگي كثيف تر از گالوم بود رو صدا ميزنه و كريچر پيداش ميشه و ميگه :لوري كثيف روساي بد (ابته من سانسور شدش رو ميگم).....
به همه جمعيت فحش ميده و رو به هگريد ميكنه و ميگه: چيكار داري خرس گنده
هاگريد:برو دامبلدور رو صدا كن بياد اينجا
كريچر:باشه خرس
هاگريد :برو معجود كثف
لوري:ما بي گناهيم خوژمون اومژيم كه فرژ و ژرج رو دشت گير كنيم هاگريد
هاگريد :برو معتاد لاشي
لوري :به من بي اچرامي مكني اخمخ
جرج:راست ميگه چرا اين كار رو ميكني
لوري:تو حرف نظژ كه همه اين ها ژير شر تو
رومسا:بابا تمومش كنيداحمقهاي ديوانه
در همين حين سرو كله دامبلدور پيدا ميشه....................


هریپاتر را هنوز هم دوست میداریم


كتاب فروشي ادي و دوستان!
پیام زده شده در: ۸:۴۱ چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۴
#20

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
در همین حین مایک لوری گفت:
هیسسسسسسسسسسس.......البته تریپ معتادی اش هیژژژژژژژژژژژژژژژ
همه ساکت شدند و مثل اسگولا به لوری نیگا می کردند.....
فلینت: رئیش مچه چما رو نبرن ترچ اعتیاچ......
پادمور: چرا داداش بردیمش...ولی بسته بود....الان هم که تو منبعشی.تو رو باید بعدا برد اونجا...
یهویی درب مغازه باز میشه و یه جن کوتوله ی خانگی وارد مغازه میشه.....
و به طرف لوری شتاب می کنه و می ره روش و با زور و فشار انگشترشو از دستش بیرون میکشه...
جن: حلقه ی عزیز...عزیز من...پیداش کردم...ایول...حالا می کنمش تو انگشت....
هاگرید: ببینم شما جن عزیز آخرین بار کیرفتی حموم...
جن: اولا..من جن نیستم و گالوم هستم..ثانیا اسم دارم...اسم من "اسمیگل" هستش...ثالثا
آخرین بار سال 1436 میلادی در آیزن گارد در حمام سارومان به حمام رفتم...
لوری: اوهوی..گالوم کثیف..زودباش انگشتر نامزدی منو پس بده...حروم زاده..پس بده...
رومسا: مایک نگفته بودی که نامزد کردی....
لوری قرمز شد و گفت:
خب...خب..یادم رفته..بود...اسمش ...اسمش..ویکتوریا هستش......
پادمور: چند سالشه..؟؟؟
لوری: 28 سال.....
رومسا: فکر نمی کنی برای نامزدی کمی دیر بوده...؟؟؟
لوری: نیدونم..شاید دیر بوده....
فرد: حالا فک میکنی خوشبخت میشی؟؟؟
لوری: راستش بازم نیدونم....
جرج: نامزدت پولداره؟؟؟
لوری: آره....وایستا بینم اصلا به شما چه؟؟؟
سپس به طرف گالوم رفت و مشت محکمی بر صورتش زد و انگشترش را پس گرفت و به طرف
درب مغازه می رفت که یهو...........................


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: كتاب فروشي ادي و دوستان!
پیام زده شده در: ۵:۵۸ چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۴
#19

لرد بلرویچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۳ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۴۴ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲
از bestwizards.com
گروه:
کاربران عضو
پیام: 403
آفلاین
ارشام هم كم نياورد و انگار اصلا عملي نيست با پشت دست چنان نواخت به صورت جرج كه جرج 2دور دور خودش چرخيد لسترنج كه نميخواست دوا راه بيوفته :poser:
گفت:داداژ بيخيال ما كه حال دوا نداريم
فرد كه عصباني شده بود تا مي خواست يك لگد روانه آرشام كنه لوري پريد وسط و گرفتش و گفت:بابا ماكه واشه خودمون گرفتاريم حالا شما ها هم ميخوايد بيايد روش
ماركوس با حالتي خشمگين ميگه: خفه شيد
بچه ها همه با هم ميگن:زرشك
ماركوس هم بي خيالي طي ميكونه در هما حال فردي از پشت بهشون ضربه ميزنه و ميگه شما ها اين جا چي ميكنيد برو بچ بر ميگردن و ميبينن هاگريده و همه با ترس و لرز به اون نگاه ميكنن بعد جرج رو به هاگريد ميكنه و همه چيز رو لو ميده آرشامه بد بخت كه اصلا جزو ماجرا نبود مياد خودش رو ميندازه وسط كه گرفتار ميشه و هاگريد هم ميگه: كه همه شما دست گيريد
همه رو به جرج ميكنن و با خشم انواع فحش را نثارش ميكنند آرشام بر ميگرده و در گوشه جرج ميگه :آخه ديوانه اين كه شيزي نميدونشت چرا همه ما رو لو دادي
بعد يك لگد نثارش ميكنه و رو به هاگريد ميكنه و ميگه كجا ميبري ما رو هاگريد هم جواب ميده دارم ميبرمتون مغازه البته فعلا تا ببينيم چي ميشه.............................
---------------------------------------------------------------------
حالا ادامش بديد تازه داره جالب ميشه حال كرديد چه جوري يه تاپيك خاك خورده رو رو فورم آوردم كيف كنيد


برای اطلاع==> کلمات قرمز شده کلماتی هستند که از نظر املایی غلط داشتن. سعی کنید از این به بعد درست بنویسید.


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۴ ۲۰:۴۸:۰۰
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۵ ۱۶:۱۶:۴۷

هریپاتر را هنوز هم دوست میداریم


Re: كتاب فروشي ادي و دوستان!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۴
#18

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
که یهو یه نفر داد زد:ببخشید میشه یه لحظه بیاین اینژا.
فرد گفت این دیگه چی میخواد.
جرج یه نگاهی به طرف کرد و گفت نکنه جزوه محفله.
لسترانج گفت: حالا سیت نکنید.بریم ببینیم چی میگه.سوتی ندینا.فلینت شعی کن درشت حرف بیژنی.
فلینت:من میخوام درشت حرف بیژنم ولی نیمیشه.
و ارام به سمت پسری که از انها خواسته بود نزدش بروند حرکت کردند.
پسر به جرج نگاه کرد وگفت:داداش من از هاگژمید اومدم اینجا برای بابای دوشتم دارو بیگیرم.دم بانک جیفم رو زدند.یه ماده ای پاچیدن تو صورتم گیژ شدم و خوردم تو دیفار.
جرج گفت خوب حالا اسمت چیه؟
پسره گفت آرشامم.
فلینت گفت:خوب داداش شی میخوای؟
آرشام رو به ان ها کرد وگفت:جیفم رو زدند یه کم پیل میخوام تا باش برم هاگژمید.باور کنید به شی نفر رو انداختم.ولی هیش کی نداد.
لسترانج که دلش سوخته بود گفت:بیا این هم پول.و کل گالیون ها را به او داد.
فلینت با صدای بلند گفت :چرا بهش دادی.این خودش عملش بالاشت.
آرشام با اخم نگاه کرد و جواب داد.من معتاد نیشتم مریژم.بیا این شماره رو بنویش ما خودمون تو هاگژمید تولیدی لباش داریم.هر وقت امدی اون ورا بهت پش میدم.
جرح اومد جلو وگفت :داداش ما خودمون این کاره ایم.خودتی.
و یه مشت روانه ی صورت آرشام کرد.
آرشام نیز ......


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


كتاب فروشي ادي و دوستان!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۷ سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۴
#17

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
در همین همه با صدای بلند مشغول صحبت و کل کل شدن...
مایک لوری که بی حوصله بود فریاد زد:
بخفییییییییییییییییییییییییید ......لطفا....

فلینت: باشه...چون تو گفتی....
لوری: ها...فلینت داری مسخره بازی در میاری.....استرجس دستگیرش کن به جرم
مشخره چردن مامور گانون....
پادمور: حتما رئیس...اما چرا یهو لهجه تون عوض شد....
لوری: نیدونم....شرا لهچم غوش چد....آله...جدا شرا غوض چد...
رومسا: وای خدای من....معتاد شده...زود باش استرجس بقلش کن...ببریمش ترک اعتیاد ونوس...
استرجس لوری را بقل کرد و با عجله از مغازه خارج شدن....
تنها لسترانج و فرد و جرج به همراه فلینت که مثلا نگهبان بود در مغازه بودن.....
لسترانج: بدو...بدو..فلینت تا برنگشتن بیا دستامون رو باز کن.....
فلینت: نچ..نچ...مل یه مامول وشیفه چناسم....
جرج: پس لوری از تو اعتیاد گرفت....
فرد: ول کن بابا....تو سیاهی از دارد دسته لرد تاریکی بیا به لرد خدمت کن...
دستای ما رو باز کن...تا ما تو رو با شودمون..بچریم چیش لردددد....ای وای من هم داشتم معتاد می شدم ها...شانس آوردم...
فلینت: دشتاتون باژه....طنابا چل اند....شودتون می چونید لاز گنید.....
لسترانج: وای....که شما چقدر اسگول اید. ..چرا همون اول نگفتی....
سپس همگی از مغازه بیرون می رفتند که یهو...............................


ادامه دارد.......................


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


Re: كتاب فروشي ادي و دوستان!
پیام زده شده در: ۶:۰۸ سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۴
#16

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 328
آفلاین
آقا من این رو زدم ولی بعد از این که زدم جرج پستش رو تغییر داد به خاطر همین شاید یه زره آخرا با هم فرق کنه ولی واسه من رو ادامه بدین
___________________________________________________________________
مارکوس گفت:
از کجا معلوم این داستان واقعیت داره؟... از کجا معلوم شما خودتون هم دوست نداشتین که این کار رو بکنید؟....
هاهاها...اهووا.!!!!

فرد و جرج به التماس کردن افتادن ....:
تو رو خدا... ما بی گناهیم .... ما رو ببخشین اگه از قصد هم بوده به بزرگی و متوسطی خودتون ما رو ببخشین...

لوری که از ان آدمای مغرور بود گفت:
کار به این بزرگی رو نمی شه به این راحتی ها بخشید... مگر این که ته ماجرا یه چیزی هم به ما برسه!!!!

- باشه بیان هرچس پول بود برای شما!!!
لوری کمی عصبانی شد و گفت:
مگه من منظورم رشوه بود هان... من می گم که یه اطلاعاتی در مورد گروه خودتون یه اطلاعاتی به ما بدین!!!!!

هر دو ساکت شدن و شروع به مشورت با یک دیگر کردند..
وسط حرفشان مارکوس به پشت جرج زد و گفت:
مثلا می خواین یه داستان رو هماهنگ کنین و جواب دروغین بدین!!!! :poser:
بعد به رومسا گفت که دو دری که در سمت راست ان ها قرار داشت را باز کنند...
سپس هر کدام از ان دو را در یکی از ان دو در انداختند... و در یکی از در ها مارکوس به همراه جرج رفت و در یکی دیگر لوری همراه فرد رفت....
قرار گذاشتند تا سوال های هماهنگی را بپرشند و بعد جواب ها رو مقایشه کنند اگه تفاوت داشت ..... شهید ماموریت کربلا 1999 کنند


ویرایش شده توسط مارکوس فلینت در تاریخ ۱۳۸۴/۱۲/۲۳ ۷:۲۳:۲۳

عضو اتحاد اسلایترین


Re: كتاب فروشي ادي و دوستان!
پیام زده شده در: ۵:۴۸ سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۴
#15

لرد بلرویچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۳ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۴۴ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲
از bestwizards.com
گروه:
کاربران عضو
پیام: 403
آفلاین
مار كوس فيلنت وارد مغازه ميشه
رو به لوري ميكنه و ميگه:لوري نقابشون رو بردار تا ببينيم چه كسي هستن
مايك:الان
نقاب اولي رو ور ميداره مي فهمه كه فرد خوب معلوم ميشه كه دومي هم جرج (خودم هستم ديگه)
صورت هر دوي اونها خونين و مالين شده بود فرد سرشو پايين مياره و ميگه: مارو گول زدن
جرج هم با سر تاييد ميكنه
مايك با چنان شدتي ميزنه تو سر فرد كه فرد با سر مي خوره به زمين
ماركوس:بابا نزنش بي رحم
بعد رو به جرج ميكنه و ميگه شما چرا و چه جوري اين كار رو كرديد
جرج با شرمندگي جواب ميده
_ما ديروز داشتيم كتاب مي خونديم كه ديديم مري و رومسا مارد مغازه شدن و ........خلاصه تمام ماجرا رو ديديم بعد كه اومديم بيرون لوسيوس بهمون گير داد و ما رو تحديد كرد اگه اين كار رو نكنيم رون رو ميكشه ما هم مجبور شديم
لسترنج با تعجب به اين 2 نگاه ميكرد
مار كوس گفت:پس همه اين ها زير سر لوسيوس خوب حالا رون دست لوسيوس گروگان هست تا شما پولها رو ببري بهش بدي
جرج گفت: اره ولي اي كاش اون شب نيو مده بوديم اينجا. حالا تكليف ادي چي ميشه ما اصلا با اون كاري نداشتيم
لوري ميگه:فكر كنم ادي ما رو گير اورده و ميخواصته پول ها رو بالا بكشه و با لوسيوس نقشه كشيده
ماركوس:نه بابا فكر نكنم
در همين حين سرو كله ادي پيدا ميشه.......
------------------------------------------------------
حالا اگه ميتوني ادامه بده


هریپاتر را هنوز هم دوست میداریم


كتاب فروشي ادي و دوستان!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۴
#14

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
******************************************************

همین لحظه صداهای فریاد و نعره آنها بلند شده بود....
مایک لوری با آن قامت نسبتا بلندش روی بدن آن سیاه پوشا وایستاده بود و داشت آن چنان کتکشان می زد که
اشکشان در می یومد...:
آقا...تو رو خدا نزن ..آی...اوخ...له شدم...آی نزن دیگه.....
لوری: میان دزدی می کنید هان...فکر کردی من نمی فهمم...هان...
بدبختا من همه جای دنیا هستم....نه فقط هاگزمید...
سپس مشغول له کردنشون شد.....
قینچ...قوروچ...صدای خرد شدن استخوان هاشون می یومد...

آن طرف تر
پشت دیوار

مری که دیگه داشت از خون هایی که از بدنشون بیرون می زد بالا می آورد...گفت:
وای....وای...خدا نکنه یه روز مجرم بشیم گیر این مایک لوری بیفتیم....بیایید بریم تو مغازه...
پادمور: بله..خب این لوری باید شکنجه گر آزکابان می شد تا کارآگاه فوق تخصص....
سپس به داخل مغازه رفتند......

در میان کتک کاری.....
لوری: خب گریگوری....برای من معجون مرکب می خوری...خودتو ادی می کنی....هان...بابا تو در میارم...

صدای مشتی محکمی بر بر صورت سیاه پوش ها زد....
و فریاد زد:
یا الله بگی...بگید...کجاست...ادی...هان...بگید دیگه....نکنه بازم کتک می خواین....

چند دقیقه بعد:
مایک لوری با موهای به هم ریخته و صورت عرق کرده داخل مغازه میشه و فوری به طرف پامور میره و میگه....:
پادمور...به جای اینکه بشینی تو مغازه در نهایت رفاه و آسایش بیا یه شکنجی ای به اینا بده تا که
شاید حرف بزنند...و بگن که ادی کدوم گوریه....

رومسا ابروهایش را بالا میاندازه و با تعجب میگه:
مگه...ادی با اونا نبود...؟؟؟؟
لوری پوزخندی زد و گفت:
کجایی تو؟؟؟؟یه روز از دنیا عقبی...بابا اون گریگوری بوده که با معجون..مرکب خودشو به
شل " ادی" در آورده....

یهو درب مغازه باز میشه.....

ادامه دارد...................................
***************************************************


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.