هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۵
#20

بلید


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۴ شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۹ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
از هر کجا که خون اشامی باشد بلید هم هست .
گروه:
کاربران عضو
پیام: 251
آفلاین
آب را گل نکنیم شاید این آب روان عصر روزی که قرار است بریم به فینال.

از سر کوچه ی ما رد شد و رفت .

ومن و سالازار و تو ، با بلرویچ و حاجی دست و روی خودمان را شستیم .

تا نفهمند مامانهایمان که رفته بودیم پی بازی و توپ.

آب را گل نکنیم شاید این آب به یه دردی خورد.

شاید این آب از این جوی گذشت.

چوبدست درکو و حاجی را برد و من و تو دل سیری بهشان خندیدیم.

آب را گل نکنیم.

اگر این آب روان گل شد و رفت .

من و تو سیبهایمان را که دور از چشم مامان کش رفتیم .

در کدامین آب شوییم و سپس میل کنیم.

خلاصه آب را گل نکنیم.


ویرایش شده توسط بلید در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱۵ ۱۵:۲۲:۴۹

خوشحالم كه دوباره برگشتم.


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۵
#19

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
بر بلندای صخره ای ایستاد.سایه اش تا سقوط در مغاکی تاریک فاصله ی چندانی نداشت.
ناگهان ناله ای همانند زوزه ی گرگ گرسنه در شب برفی از آن بلندی اوج گرفت.صدای گرگ در سکوت کوهستان پیش رفت و آنانکه سالها خود را در پناه سایه ی تاریک و سرد سنگ های کوهستان مخفی کرده بودند, از لانه های خود بیرون خزیدند و راه منبع صدا را در پیش گرفتند.
در ابتدا زوزه ای بیش نبود.کم کم به اهنگ خشنی تبدیل شد و پس از آن نوایش اهسته رو به ملایم شدن نهاد.لطافتش همچون نوای پریان دریایی در زیر آب ها و یا جزیره های متروک و به دور از دسترس انسان های فانی ,نور امیدی را بر دل های ناامید ایستاده بر بلندای صخره ها میتاباند.
انعکاس صدا از آن دیوارهای سنگی که روزی توسط ناشناسان بنا شده بوده موجب گشت تا تمامی ذرات موجود در آن تاریکی معنای عشق نادیده را دریابند.بذر هایی که فقط آب را مایه ی رشد خود میدانستند و مدت ها بود به امید قطره ای آب تیره به خواب زمستانی فرو رفته بودند ,برای پی بردن به منبع صدا سر ها را از خاک بیرون آوردند و رو به اسمان گام برداشتند.میلشان به عروج رقابتی را در میان آنها برانگیخت و هریک سعی کردند تا روش های جدید را برای دفاع در مقابل رقیبان استفاده کنند.سیاهی که مدت ها پیش و قبل از خوابیدن در سایه به قلبشان راه پیدا کرده بود خود را نمایان کرد.رو به زوال و تباهی نهادند .نبردی میان آن ها آغاز گشت.نه برای دیدن منبع صدا بلکه برای شکست دادن دیگری.جنگلی عظیم از گیاهان غریب بر کوهستان گسترده شد.و پرندگان به آن جنگل کوچ کردند.صدای آن موجوداتی که از زیر سایه ی کوه ها به بیرون خزیده و رشد کرده بودند ,در همه جا شنیده میشد.صدایی که یادآور ناله بود.
آرشام به زیر پاهایش خیره شد.دیگر مغاکی تاریک نبود.بر روی درختان آن جنگلی که از بلندا تماشایش میکرد پرندگان زیبایی در حال پرواز و چیدن میوه های سیاه رنگ درختان بودند.
ناگهان برای میوه ای بزرگ شروع به نبرد کردند.دیگر آن پرنده های زیبا نبودند.با منقار های بلند خود بر بدن یکدیگر میکوبیدند و صدایی که از آنها ساطع میشد به همان ناله ی اول شبیه بود.
سایه:اگر میخواهی ,مرا در مغاک بینداز. یادت باشد که سایه هایم زنده اند.
....
----------------
با عرض شرمندگی.در پست قبلی یک خط را جا انداختم.برای همین جایی از نوشته نامفهوم است.
اگر میتوانستند به رود هدویگ که از سه کوه در سلسله جبال ارزشی سرچشمه میگرفت نزدیک شوند شاید امیدی به حیات خود داشتند


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ یکشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۵
#18

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
امتحان_فوران_بخونين پايين رو اي جيگران


هري مو پر كلاغي قصه ما...روز امتحان شده بود جيگر طلا
قرمز شده بود از درس چون جيگر....زرد ميشد از استرس مثل طلا

ساعت پنج عصر رفت اتاق دامبل....دامبل بهش گفت:بيا بندري بزنا*
هري گفت:اومديم درس جواب بديم اقا....بندري نزن آهاي حاج آقا

دامبل شرمگين عينهو خرس خپل....اومد و دور شد از بندري زنا
هري با دست سياه دامبل دست داد...دامبل فرياد زد اهاي اين دست منا!!
دست سياه بيچاره من بابا...دكمه اديت نيست كه هي فشار ميديا
تو را بايد من تنبيه بكنم....چرا منو ضايع كردي پيش اونا؟
هري گفت:آقا تورو خدا ببخش مارا...اقا غلط كرديم ما بخدا
دامبل گفت:باشه ميبخشمت....ولي بايد بار اخرت باشا
بزار ببينم براي چي اومدي حالا؟...حال منو گرفتي تو اي بلا

هري:حاجي اومدم درس جواب بدم.....نميدونستم مواجه ميشم با رقاص ها
دامبل روشو برگردوند طرف بندري زنا...گفتش:صدارو كم كن اي نارسيسا
مگه نميبيني دارم با هري چت ميكنم....صدارو كم كن وگرنه قاطي ميكنما
هري جان بگو اين درست چيه؟....كه چسبيدي مثل كريچ به يخه ما
هري:اقا درس ما هستش اتشفشان....كه چي كار كنيم با اين فوران ها!!
خيلي خوب همه كتابهارو خونديم....تا شديم مثل اون جيگرا

دامبل:آفرين پسر خوب نازنين....ذوق نكن !!شلوارتو بده بالا
هري:چشم حاج آقا چشم حاج آقا....چشم حاج آقا چشم حاج قا

دامبل:حالا موقع امتحان تو اه....جواب بده من همين حالا
كه وقتي به تو بگم نيستي بلد...رول پلينگ رو از پايه تا بالا
چي كار بايد بكني در اين زمان...كه پشت سر هم نگي هي پرت پلا
ناگهان هري را رنگ ماگما در گرفت...فوران كرد و فوقع ما وقعا !!

___
*:(لازم به ذكر است دامبل يا ده بيست نفر در حال بندري زدن بود با موسيقي )



Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ شنبه ۶ خرداد ۱۳۸۵
#17

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
راهشان پیچ خوران در طول کف آن گودی ادامه پیدا کرد.از کنار دامنه ی سبز تپه ای پر شیب به دره ای عمیق تر و پهن تر منتهی شد.و سپس از روی شانه ی تپه های دیگر و از پایین یال های کشیده شده ی آنها گذشت و دوباره از دامنه ی کم شیب آنها بالا کشید.و از قله های تپه های دیگر بالا رفت و در دره های دیگر سرازیر شد.
آنها قدم در راه نهاده بودند.و راه به میل خود انها را به جلو میبرد.
قبل از فرود مجددشان در دره و هنگامی که بر بالای تپه بودند توانستند سلسله جبال ارزشی را ببینند.این سلسله جبال از سه کوه مرتفع تشکیل شده بود.نام های فراوانی برای آن سه کوه وجود دارد ولی بیشتر آن ها را نیک و مونتاگ و مورفین میخوانند.
بر بلندای قله ی سفید پوش این کوه ها سرزمینی وجود دارد که ساکنان جادوگران آن را فرندشیپ میخوانند.و همیشه آرزوی دیدن پیام فوری آن را دارند.
سرزمینی که به دلیل وجود مرتفع ترین و فعالترین آتشفشان جهان بسیار نا امن بوده.و عده ی کمی از آنهایی که بدان جا سفر کرده اند سالم بازگشته اند.و تنها روایات آنان است که عظمت این اتشفشان همیشه روشن را نشان میدهد.
همچنان به پیش میرفتند.و در فکر عاقبت سفرشان بودند.اگر میتوانستند به رود هدویگ که از سه کوه در سلسله جبال ارزشی سرچشمه میگرفت شاید امدی به حیات خود داشتند.زیرا مایه ی حیات موجود در ظرف هایشان در حال تمام شدن بود.هرچند که بعد از گذر از این رود خشمگین و کف آلود باید به دره ای با مرداب های فراوان فرود می آمدند اما گذر از این مرداب یاد اور خاطرات خوشی برای آنها بود.
ناگهان یکی از افراد شروع به خواندن کرد:
آرشام که ارزشی بودی همه عمر.
دیدی که چگونه عمرش ارزش گرفت.
...
گر مرداب باشد تمام مسیر.
برو به یاد آن ارزشی پیر.
...
باشد که رستگار شوی در این راه.
تا در پیام فوری بگردی گه گاه.
...
ببینی تو در آنجا آتشفشان.
آتشفشانی به عظمت کهکشان.
...
در پسش نیک و مونتاگ و مورفین
کرده اسب رو به ارزش ها زین.
...
همین بود اتحاد سیاه و سفید
برای همین ارشام در هدویگ پرید.

و همه شروع به گریستن کردند.چون خاطراتی را به یاد آوردند که از کودکی با آن ها بزرگ شده بودند.


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
#16

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
چي داشتم ميگفتم؟ ، آه يادم اومد...چقدر امكان داره ما بميريم؟...امكانش همونقدره كه دامبل در مجلس بزن برقصي بندري بزنه يه چيزي حدود 90 در صد امكان داره همين الان ولدي اون دكمه قرمزه تو نيروگاه هسته اي سياهان رو بزنه و همه شوت بشيم...

ديوار: داري با كي حرف ميزني؟من كه اينجا كسي رو نميبينم!!

يا ريش مرلين به دادم برس...اخه من با چه زبوني بهت حالي كنم وسط حرف من نپر...اصلا به تو چه؟ تو چي كاره مني؟ گور پدرت سك بوقيد ولم كن ديگه !! همه ديوار دارن من هم ديوار دارم...

ديوار: اخ..اولا اينقدر كلتو نزن به من... دوما اخه همش احساس ميكنم با مني

اي مرلين به دادم برس...جان تك تك ريش هام با تو هفت جد اباد حرومزادتم نيستم. ..ميزنم خار ما...استغفرالله ، دهن آدمو باز ميكنه...روتو كن اونور..مگه با تو نيستم روتو كن اونور...

ديوار:ديدي گفتم با مني...

به جان تنها پدرم ، من با ت...چي دارم ميگم...اصلا من با تو باشم كه چي بشه؟

ديوار:همينو ميخوام بدونم...مطمئني نميخواي چيزي بهم بگي؟

ولم كن..ميفهمي يا نه...اوداكداورا!! كرشيو...

ديوار:طلسم رو من يكي تاثيري نداره!! ولي من ميدونم ته قلبت ميخواي به من چيزي بگي

من چقدر احمقم دارم جواب تورو ميدم ، اصلا برم حرف خودمو بزنم..چي داشتم ميگفتم؟ آه يادم اومد...چقدر امكان داره ما بميريم؟...امكانش همونقدره كه دامبل در مجلس بزن برقصي بندري بز...چيه؟ چرا اينجوري نگاه ميكني؟ روتو كن اونور

ديوار:چرا خودت روتو نميكني اونور؟ من ميدونم چرا روتو نميكني اونور...چون عاشق مني



Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۲:۵۷ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
#15

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
خوب از اونجا که هیشکیه هیشکی پست نزده بعد از من مجبورم خودم ادامه بده! (لطفا پست ها رو بهم نچسبونید)

-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
اندر احوالات شعر و شاعری :

من اينجا شعر مي گويم
تو آنجا شعر مي گويي
خلايق شعر مي گويند و ما هم شعرمي گوييم و
بعضي معر مي گويند و مي خوانند
عجب رويي !
مرا از روی سایت و چشم موزیلا فایر فاکس ملالی نیست
برای شعر گفتن هم دگر امروزه حالی نیست!

من از اعماق دنیای خاکستری برف آلود می آیم
وبمستر محترم!
ز فردا اگر اوتول یاری کند زود می آیم!

کلامم بوی شلغم ناک احساسیست!
خاکستری رنگ!

چرا ارزشی ها پست میزنند با چوب جادو!
چرا فرق فوکوله پسته با گردو!

عجب سایتی شده است این جادوگرانم
نشیند ز جمالش به لبم خنده هر دم

آتشفشان چرا هل می‌دهی جانم؟
خودت هم بُکُشی من ماندگارم

الا ای مدیران بوقی گرفته
همش هی ژست های روغی گرفته

((آهای ای مدیران قدرت پرست
ای منوی مدیریت به دست!))

همی دم از قانون میزنی
عوض میکنی رنگت همچوآفتاب پرست

((کمی فکر باید به سایت
نه اینکه پاک کنی یوزر زارت و زارت))

پس این وبمستر آتشفشان کو!
نکند قایم شدست مثال لو لو

آهای پست خفنت کو
اگر مردی پس کفنت کو!

چقدر گفتم مشو اکنون هوایی
مخور قبطه به مردم هاوایی

گر ماگل نت است تو را معشوق
سریع برو جلو بزن بوق!

((گر به ماگل‌نت عشق می‌ورزی
چون دو صد کاربر می‌ارزی))

چرا که اندر خم یک کوچه ای
بچه ای دنبال یک آلوچه ای!

((اما نگفتند این مدیران پول پرست
این منوی مدیریت‌ها در دست))

((که هری آتشفشان برایت گناهست
مثال بت برای مردم بُت پرست))

((آتشفشان نه آن کس که یوزر پاک کند
آتش فشان آن بود که یوزر ناز کند))

((من آن آتشفشانم که می‌دانی که بود
همان کس که کاربران را ستود))

((پست رول می‌زنی و مِی‌ می‌خوری
نمی‌دانی در چه غوطه می‌خوری))

اندر احوال رول پلی داری انقدر ادعا
از برای شفایت میکنم همچون دعا!

ای که از پست ما بی خبری
کن براین سایت بی زبان نظری


(( از شعف خودت در رول شدی سرمست
نمی‌دانی فرار کاربران، شصت شصت))

چون بگردی دور سایت نبینی هیچ جز
پست ارزشی رول که زده کاربری

(( این کاربران فرندشیپ که می‌بینی
مگسانند گردِ شیرینی))

((نه آن مگس‌هایی که عطار گفت
بل مگس‌هایی که سالازار گفت))

(( نی نی تو نه مرغ طوفانی
نه آتشفشان و نه لرزه‌ی زمانی))


(( تو همانی که می‌خورد پفک
آن که از دادلی می‌خور))



هان ای تو پستت نمی آید کنون
پس ز این سایت بفرما زود برون

تو همان مسئول فنی بیش نیستی
قابل پست های ناب نیش نیش نیستی


(( هان ای که نیستی در جمع ما کنون
گر پست نتوانی زد، رو از درب برون))


گر از عهد عتیق داری یادی
نمی انداختی کنون به قب قب چنین بادی

در آن موقع که ارزشی نبود در کار
ما بودیم و سایت و شب تا صبح بیدار

((آن زمان که عهد بود و عتیق
می‌گذراندم تو را از لب تیغ))

(( یادت نمیاید آن شب‌ها
که پستم بازی می‌کرد با لب‌ها))


((حال که پست افزون شده ای
زورت رسیده و مغرور شده‌ای))

((خود را نامیدی آتشفشان
سایت را می‌بری، کشان‌کشان))

((من دگر هیچ نمی‌گویم جز این گذر
که چرا دوستانت نیستند درین وب‌گذر))

حالا ببین که به کجا رسیده ای
ما به ماسوا تو به هوا رسیده ای

پایان کارش این نباشد نیش نیش لیک
شاد باش که این یکی بخیر گذشت و نیک!
-=-
یا حق شاد باشین!
عیدتونم مبارک دمب هری سه چهارک!
با تشکر از دوست و معلم عزیزم که ترجیح داد ناشنسا باقی بمونه!(خیلی کمک کرد)


ویرایش شده توسط سالازار *The Sith Lord* در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۳ ۳:۳۳:۲۰

نمایشنا


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱:۰۷ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
#14

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
((نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پير دگر باره جوان خواهد شد))
سالازار پست عميقي به عله خواهد داد
چشم پاتر به کوييريل نگران خواهد شد
اين مصيبت که کشيد از دست دومبول ماني
آن هري بود که چنين غوغا کنان وارد شد
وان يکي وب مستر خفن کرام!
مايه نقد بقا را هم او(همو) ضامن شد
پاترا تاپيک است اندر نظم و نغز!
پستي زدي که به دست کاربران رسد خواهد شد
سالیا از بهر تو آمد این پست پدید
((قدمی نه به وصالش که روان خواهد شد))


نمایشنا


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴
#13

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3125
آفلاین
آن نان خوار قهار... آن در یخچال سر بار.... دودر ابن نیش ابن سالازار ، سالی.... از مردان دیار از جادوگران بود....

در عذا و جشن ( تولد ) همیشه خندان و دهان همیشه جنبان و دست محیای رخصات آلبوس برای پول ودان.

بیت تولدانه : ناگهان آلبوس بزد یک عربده ... خفت هر کس را گرفت که پول وده

باری از مدیران بود تا آن حرف غریب از وی درامد. که گفت: « انا زز»
بیت: تو زز میشو و کارت نباشه ... یه عالم ساحره رویت سوار شه


و آنچنان بود که شیر ( پاستوریزه هموژنیزه ) اداس ونوس فرمود:
از برایت مجسمه ای سازم با توی نان های باگتی که در یخچال کوفت نمودی تا صحت و سقم این رفتار را در یابیم.

و مجسمه ای نونی بساخت و جلوی چشم سالازار انداخت: تکرار کن آنچه گفتی
و دوباره بگفت انچه گفته بود

سایرین گفتند: کافی نیست کافی نیست باید باز هم امتحان شود
ونوس بفرمود : سوز نی چند بیاورید تا با قدرت خدایان وی را بیازمایم.
چندین مرید و پاچه خوار دور و بر گفتند: سمعا و طاعتا
و همینطور گل سر و سنجاق مو بود که از اطرافیان به دست ونوس داده میشد.

لاجرم شروع به فرو کردن سوزن ها نمود.
وقتی به پای مجسمه فرو می رفت می گفت : این پایی بود که در راه خرید برای نسوان مورد استفاده قرار میگرفت پس آنکه خدمت میکردم از من وا پس گرفت
وقتی به دستانش می رفت آنها را به سمت ظرف شویی گرفته ناله زد: ای نشسته ظرف ، بی اسکاچ توانم تو را شست ،بدون دست هم ، دست ززگان در افکار ایشان است


وقتی سوزن در قلبش می رفت هیچ نمیگفت.
نوک سوزن از طرف دیگر مجسمه بیرون آمده بود. در حالیکه قطراتی خون از آن میچکید.


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۳:۲۷ چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۴
#12

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
خوب میدونم نباید پشت سر هم پست زد ولی قبول کنین تا ده سال دیگه اینجا غیر از من پست نمیخورد!!


-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

اند احوالات دلتنگی و دوری:

دوتا شد قامتم همچو کمانی* ز دوری پست قشنگ پاتر
خطیب پست سالیزار خجل شد*چو بنخواندند تاپیک و پست پاتر
چرا اکنو سوارم من به قاطر*نهم این زین به روی دوش پاتر
چو ارد نان سنگک گران گشت*دهم من یکی دوزار به شاتر
اگر دیدی که در بالا بگفتم*که باشد میل دل من سوی پاتر
شنو این یکی پند گران مایه* ز من پیر زبون آسوده خاطر
کاندر داستان هری و ولدی* نباشد نقش اول جز هری پاتر
زآن گفتمت این نکته که دانی*که دارد فرق بسیار این یکی پاتر
که چون پاتر وب مستر نباشد*ولی فعلا خوابه آن هری پاتر

-=-=-==-
نکته کنکوری : در برخی قسمت ها برای درست در آمدن قافیه و وزن به ((ی))هری کسره بدهید!



-=-=--=-
تا بعد!


نمایشنا


Re: داستان پرت و پلا - پرو پاچه‌ي عشق
پیام زده شده در: ۵:۵۹ سه شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۴
#11

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
در راستای آتشفشان و غیره

همچو کوهی مانده ای سرد ز اتشفشان*
کو نشانی ز آتشت آن شعله خاموشی گرفت*
همچو تصویری که افتد بر تن پیچان آب*
برق پستت لحظه ای رخشید و خاموشی گرفت*
آنکه هر دم تاپیکی نو زه خود می ساخت*
اینک ان همه بود که بوی فراموشی گرفت*
کار برانش را بدر کرد و جای آن *
گاو و گوسپند و بز کوهی گرفت*
اند احوال مدیران فروم*
دارک و مار برون کرد و یکدانه خانم موشی گرفت*(1)
زان همه سال که در این سایت بود*
آب در هاون کوبید و خالی آن قوطی گرفت*
چشم بسته در اینجا من گشتم بسی*
تیر غیبی امد و این غرق بیهوشی گرفت*
گفتمش پستی بزن در راه رول*
زد به بیراهه و جام مدهوشی گرفت*
آن سالازار که روزی خود ارباب بود*
کمرش خم کرده و هی از آن کولی گرفت*
در نهایت چنان زد دست روزگار*
که طرف شاکی شد و سوری بر گرفت :
که همچو کوهی مانده ای سرد از پی آتشفشان
کو نشانی از آتشت آنشعله خاموشی گرفت!!

-=-=-=-==-=-
1- شخص خاصی مد نظر نبوده! بدل نگیرید!
2- وب مستر به دل بگیره بلکه یه دونه پست بزنه

-=-=-=-=-=-
پی نوشت : در مورد پست قبل از من جناب رستم کبیر :

قافیه چو تنگ آید * شاعر به جفنگ آید
اندر تاپیک شیران * یکدانه پلنگ آید
نماند در اینجا نظم* چون ناظر به تنگ آید
بشنو ز من این پند* چون قافیه تنگ آمد :
بنگر در این دنیا * بس آب که از شلنگ آید!
خوش باشین!


نمایشنا







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.