دامبلدور خسته بود امد بنشيند كه نامه اي روي ميزش ديد امد بازش كند ولي خيلي سفت بودورد باز كردن قفل هارا خواند ولي نامه طلسم شده بود دامبلدور شمشير گيريفيندور را برداشت و ان را باز كرد در ان شعري به زبان پارسي نوشته شده بود دامبلدور چون پارسي بلد نبود نمي توانست ان را بخواند با قدرتي كه داشت سريع به ايران سفر كرد او مي دانست كه مخفي گاه جادوگران ايراني در زير برج ازادي است او وارد زبر زمين ازادي شد همه با تعجب دامبلدور را ميديدند با زبان پارسي به يك ديگر مي گفتند اين دامبلدور معروفه بزرگ ترين جادوگر جهان يه ابادانيه گفت دامبلدور از ما اباداني ها مي ترسه چه لاف بزرگي دامبلدور سعي كرد زياد جلب توجه نكنه ولي نتونست رفت توي اتاق جواد احمدي بزگ ترين جادوگر ايراني جواد داشت بازيه دربيه استقلال پرسپوليس رو مي ديد و به پرسپوليسي ها مي گفت چهار تايي ها دامبلدور يه سرفه كرد و توجه جواد رو به خودش جلب كرد جواد به انگيليسي گفت به به داش دامبلدور چه عجب از اين طرف ها دامبلدور گفت من يه شعر دارم مي خواهم اين رو ترجمه كني جواد نامه رو گرفت و شروع به خواندن كرد
چو خواهي روي هفت خوان رستم بزن هفت شئ بر شمشير بستم
اگر اين هفت شئرا خواهي روايي. مي رويي اي ظالم جم
سعدي
جواد گفت من نمي دونستم سعدي هم جادوگر بوده ولي دامبلدور هيچي نگفت و فهميد بايد چند جان پيچ را نابود كنه
بعد از نوشتن پستت یکبار بخونش تا اشکالات تایپی و املاییش رو برطرف کنی. بعد از ورودت به ایفا بیش تر رول بخون و بنویس تا قلمت قوی تر بشه.
تایید شد! سال اولیا از این طرف!