بالاخره از قایق پیاده شد.
با
رز،
اسکورپیوس و برادرش
جیمز وارد آن قلعه ی زیبا شد.چشمهایش از حیرت قلعه ای به آن بزرگی داشت میترکید.جیمز که می خواست اذیتش کند گفت :هی
آلبوس اونجا قلعه ی گریفندوره خدا خدا کن بیایی اونجا.اسلا خوش بگذره.
آلبوس مشتی تند به کتف او زد و وارد قلعه شد.از پله های زیادی بالا رفت و در آخر پله ها کسی را دید که خیلی چهره اش برایش آشنا بود آره خودش بود دوست پدرش
نویل لانگباتم.نویل هم همینکه رز،اسکورپیوس ،جیمز و آلبوس را دید حس جالبی سراسر وجودش را گرفت یاد جنگ هاگوارتز افتاد زمانی که لنگان لنگان راه میرفت و میگفت که هری در قلب ماست.
صدای سال اولی ها طناب خاطرات نویل را برید و نویل به آنها گفت:درود.به هاگوارتز خوش اومدید اکنون که به داخل میرویم شما به جلوی سرسرا میروید و می ایستید تا اسمتان خوانده شود و آنگاه به روی میز میروید تا کلاه گروهبندی گروهتان را انتخاب کند.
به داخل رفتند.میز هر چهار گروه پر از غذاهایی مانند مرغ و کیک و ...شده بودآلبوس وقتی که داشت به آخر سالن میرسید برادرش جیمز از روی صندلیشپا شد و به آلبوس گفت:اسلایترین خوش بگذره.
آلبوس کنترلش را از دست داد و مشتی به چانه ی او زد.
به آخر تالار رسیدند پ.نویل تک تک اسمهارا می خواند رز به گریفیندور و اسکورپیوس به اسلایترین آلبوس به خود لرزید و با خود گفت که اگر در اسلایترین بیفتد درست مانند پدر خوانده ی پدرش سیریوس که در گریفیندور افتاد از خانه اخراج میشود.اما باخود فکر کرد که پدرش گفت تو نام مردی رویت است که هرچند اسلایترینی بود اما خیلی خوب بود.
بالاخره پ.نویل اسمش را صدا زد،رفت و روی صندلی نشست نویل کلاه را بر سرش گذاشت.
کلاه گفت:ام....مثل پدرت شجاعی وباهوش....تو اسلایترین میتونی بهتر از پدرت باشی...
آلبوس فقط میگفت اسلایترین نه نه نه نه نه نه
کلاه با صدای بلند نعره زد:
ااااسسسسللللااااییییتتتررریییننن
عکس شماره 5
ایرادات بسیاری داره پستت،مخصوصا از لحاظ ظاهری...ولی با ورود به ایفای نقش و نقد شدن،به نظر میرسه که خیلی زود میتونی این ایرادات رو برطرف کنی!
تایید شد.
مرحله بعد: کلاه گروهبندی.