هوالحق
تصویر شماره 4سرش رو توی کتاب جینی می کنه و با نفرت و صدایی که توش خنده موج می زنه می گه:
-باز هم یه ویزلی دیگه که به دنبال کسب رتبه ی جادوگر برتره! هه! چطوری تهی دست اصیل؟
جینی همونطور که دندوناشو روی هم فشار می ده می گه:
-اوه دراک! می دونی که چقد دلم می خواد یکی از اون انگشتر های قاچاقی پدرت رو داشته باشم!
دراکو عصبی از این که به این دختر اجازه داده اسمش رو مخفف کنه، فک جینی رو تو دستاش می گیره و شروع به حرف زدن می کنه که صدای آشنایی اون رو از ادامه دادن منع می کنه.
- می دونی ویزلی حقیر...
- هی دراکو! این چه کاریه؟ مگه قرار نبود تو الان مشغول مطالعه در رابطه با معجون ها باشی؟ نکنه همین ویزلی هوش و حواس تو رو از مسابقه ی جادوگر برتر پرت کرده؟
درسته! اون اسنیپ بود! کسی که مادر دراکو در حین همکاری با ولدمورت دراکو رو به اون سپرده بود. جینی با تعجب به دراکویی که به چند قفسه ی کتاب خیره شده و معذرت خواهی می کنه، نگاهی می اندازه. دراکو چش شده بود؟ اون با خودش حرف می زد؟ اون دراکو بود؟!
درود بر تو فرزندم.
سوژه ت بد نبود...
اما در مورد ظاهر پست، باید به شکل زیر نوشته بشه دیالوگ ها و توصیفات بعدشون:
جینی همونطور که دندوناشو روی هم فشار می ده می گه:
-اوه دراک! می دونی که چقد دلم می خواد یکی از اون انگشتر های قاچاقی پدرت رو داشته باشم!
دراکو عصبی از این که به این دختر اجازه داده اسمش رو مخفف کنه، فک جینی رو تو دستاش می گیره و شروع به حرف زدن می کنه که صدای آشنایی اون رو از ادامه دادن منع می کنه.
مطمئنم که بقیه اشکالاتت هم در ایفای نقش برطرف خواهد شد.
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی
مارگارت داره می گه داری امضام رو می خونی!
حواست باشه داری نزديک می شی به مارگارت صدمه نزنی!
یک عدد هافلی هستم
هلگا معتقد بود با پشتکار، هوش، شجاعت و بلندپروازی هم بدست میاد!
هافلپافی باشیم، خوشحال باشیم!
هی حواست به مارگارتِ من باشه!