هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (وین.هاپکینز)



پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۸
مرگخواران دیگر بیخیال دامبل بات شده بودند.دو تا از انها شروع به خوردن نوشیدنی های کره ایشان کرده بودند.بقیه انها هم سخت گرم گفت و گو بودند.دامبل بات این مدت داشت سریع سریع چیزی میبافت.یکی از مرگخواران که حواسش به او بود،گفت:

_داری چی میبافی؟
_پشمک میبافم.باحال نیست؟

ان مرگخوار فهمید که دامبل بات هنوز قابل اعتماد نیست؛پس رو به مرگخواران دیگر کرد و گفت:

_توجه کنید دوستان!دامبل بات هنوز باید یک ذره از اون معجون بخوره!پس بیاید یکذره دیگر هم بهش بدیم.
_اما دیگر از ان معجون نداریم.فعلا باید بریم مواد اولیه شو تهیه کنیم.پس من 5 نفرو میفرستم تا برن مغز خرگوش،پر ققنوس،قلب کلاغ و گوش روباه پیدا کنند.

پس ان پنج نفر راهی شدند تا مواد مورد نیاز را بیاورند.بقیه هم داشتند طرز تهیه معجون را میخواندند.عجیب بود که در طول این مدت دامبل بات مانند عروسک نشسته بود و کوچکترین تکانی نمیخورد.تا اینکه ان پنج نفر برگشتند و مواد را به معجونساز دادند.معجون در عرض10دقیقه اماده شد.اما تا رفتند معجون را به دامبل بات بدهند...

_ای وای بر من!این داشته عروسک خودشو درست میکرده!فرار کرده!
_نه!یک رور نمیشه بدون دردسر زندگی کنیم؟

معجون از دست معجونساز افتاد.وحشتناک ترین کابوس مرگخواران به واقعیت پیوسته بود.بوی شدید دردسر به مشامشان می خورد...


ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۵ ۱۱:۳۵:۰۵
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۵ ۱۱:۳۵:۰۶

See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: انستیتو ژنتیکی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۸
خواران دیگر کلافه شده بودند.دامبل بات لحظه به لحظه بیشتر روی مغز مرگخواران میپرید تا اینکه بالاخره یکی از ان ها گفت:
_رقیبش نمیشیم!لحظه به لحظه داره بدتر میشه!اه!
مرگخوار دیگری نیز گفت:من چند قطره معجون دانش دارم.اگه میخواهید من میتونم یه ذره بهش بدم.
مرگخواران هر چه فکر کردند،راهی به ذهنشان نرسید.دوباره تلاش کردند،هیچ چیز به ذهنشان نرسید.در اخر یکی از مرگخواران بر اثر فکر زیاد،مغزش به بیرون پاشید،دیگر مرگخواران چاره ای بجز معجون حقیقت ندیدند؛پس به ان مرگخوارگفتند که همان معجون را به دامبل بات بخوراند،اما...
_فکر کردین من این سم رو بدون قرص برتی بات مینوشم؟سریع برایم قرص برتی بات با طعم هیچ چیز بیاورید!
_بفرما.این هم از قرص برتی بات.حالا چه مشکلی داری؟
_خب،حالا از کجا مطمءن بشم که این سمی که میخواهید بهم بدید،معجون نیست؟یا حتی این قرص های برتی بات با طعم هیچ چیز شیرینی نیستند؟
دوباره از پشت صدای پکیدن چیزی امد و مغز یک مرگخوار دیگر هم منفجر شده بود.
_بیچاره.تازه اول مرگش بود.زیاد مرگ نکرده بود،اخرشم زنده شد.
_اینا رو بگیر بخور اون رو ول بکن.
_نه،بیاین بریم برایش جشن بگیریم!گناه داره!
_اهههههه!بگیر بخور!
اوضاع برای مرگخواران به اوج وخامت رسیده بود...


ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۳ ۲۱:۲۸:۴۵
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۳ ۲۱:۵۵:۱۴
ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۴ ۱۷:۵۱:۴۱

See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: چه کسانی به شما کمک کرده اند؟
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۸
سلام.بیشتر از همه سدریک دیگوری به من کمک کرد و بدون کمک های ایشان هیچوقت نمیتونستم ایفای نقش بکنم.البته کمک های جادو اموزان هافلپافی و مهربان دیگر مانند ارنی و املیاو..انکار نمیکنم و اونها هم به من کمک کردن؛البته جناب دامبلدور هم زیاد کمکم کردن


ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۳ ۲۱:۳۳:۴۵

See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۹:۳۹ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۸
ماجرای هاگزمید من و نبردم با یک مرگخوار تغییر شکل یافته:
سلام.من دیروز از هاگوارتز رفته بودم دهکده ی هاگزمید.چون یک نامه ی مشکوک برام فرستاده بودن که متنش این بود:
برای وین هاپکینز،زیرزمین هافلپاف
اقای هاپکینز،ای جادو امور سال اولی!
دوست داری بفهمی من کی هستم؟؟؟خب من تو رو به مبارزه میطلبم.ساعت5:30عصر دهکده ی هاگزمید بیا ساختمان شیون اوارگان!
(م.ف)
وقتی نامه رو خوندم،گفتم شاید یه نامه ی سرکاریه اما من که میخواستم برم هاگزمید،حالا یک سرکی هم به شیون اوارگان میکشم! اما باید ورد هایی که بلدم رو یکبار دیگه تمرین میکردم تا از این (م.ف)شکست نخورم.خب،اول ورد پتریفیکیوس توتالوس را تمرین کردم،بعدش هم ورد کانفرینگو و بعدش انگورجیو رو تمرین کردم.اما تصمیم گرفتم بیشتر از ورد پتریفیکیوس توتالوس استفاده کنم.پس از یکی از معلم های هاگوارتز اجازه گرفتم و با قطار هاگوارتز رفتم دهکده ی هاگزمید.
چه جای بزرگی!چه جای زیبایی! اولین باره که رفته بودم انجا.تا حالا تعریفشو از پدر و مادرم شنیده بودم.پس رفتم یکی از فروشگاه های هاگزمید و برای برادرم،کارل یک بسته لوبیا های برتی بات با طعم همه چیز خریدم.برای خودم هم یک بسته شکلات انفجاری و یک بسته قورباغه ی شکلاتی خریدم.(امیدوار بودم داخلش کارت هلگا هافلپاف باشه!!!)و حالا...وقت مبارزه بود.خب حقیقتش استرس داشتم اما در ساختمان رو باز کردم.ای وای!یه چیزی رو یادم رفت!از ان معلم نپرسیده بودم که ایا کسی صبح به هاگزمید رفته بود یا نه.اما دیگر مهلت فکر کردن نداشتم چون یک توپ بلاچر پرت شد طرفم!پس از ورد کانفرینگو استفاده کردم که توپ را کاملا منفجر کرد.اما بعد از ان کسی را ندیدم بجز...
ماندانگاس فلچر؟؟؟
اما اون که عضو محفل ققنوس بود!یعنی اون خیانت کرده بود؟
پس از ورد پتریفیکیوس توتالوس استفاده کردمو بعدش هم با قطار برگشتم هاگوارتز.داخل راه هاگوارتز پی بردم که اون یه مرگخوار شده بود و هدفش از اسیب رساندن به من این بود که پدرم،یک محفل ققنوسی بود و او فکر میکرد با زندانی کردن من در انجا،میتواند پدرم را به انجا بکشاند و با او مبارزه کند.چون ماندانگاس فلچر پدرم رو خوب میشناخت.البته مادرم هم عضو محفل ققنوس هست.اما چیزی که هنوز برایم سوال بود این است که چرا من رو به شیون اوارگان دعوت کرده بود؟


See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۸
سلام.
من وین هاپکینز هسم.
میخوام یه عضو محفل ققنوس بشم اخه سرنوشت خوب برای یه هافلپافی واقعی،عضو شدن در محفل ققنوس هست.
لطفا منو قبول کنید


سلام وين عزیزم،
خوش اومدی، البته که سرنوشت خوب برای همه است.
توجه ات رو به جغدی که برات ارسال شده جلب می کنم.

قربانت،
آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱ ۸:۱۲:۰۴

See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۸
سلام.من دیروز از هاگوارتز رفته بودم دهکده ی هاگزمید.چون یک نامه ی مشکوک برام فرستاده بودن که متنش این بود:
برای وین هاپکینز،زیرزمین هافلپاف
اقای هاپکینز،ای جادو امور سال اولی!
دوست داری بفهمی من کی هستم؟؟؟خب من تو رو به مبارزه میطلبم.ساعت5:30عصر دهکده ی هاگزمید بیا ساختمان شیون اوارگان!
(م.ف)
وقتی نامه رو خوندم،گفتم شاید یه نامه ی سرکاریه اما من که میخواستم برم هاگزمید،حالا یک سرکی هم به شیون اوارگان میکشم! اما باید ورد هایی که بلدم رو یکبار دیگه تمرین میکردم تا از این (م.ف)شکست نخورم.خب،اول ورد پتریفیکیوس توتالوس را تمرین کردم،بعدش هم ورد کانفرینگو و بعدش انگورجیو رو تمرین کردم.اما تصمیم گرفتم بیشتر از ورد پتریفیکیوس توتالوس استفاده کنم.پس از یکی از معلم های هاگوارتز اجازه گرفتم و با قطار هاگوارتز رفتم دهکده ی هاگزمید.
چه جای بزرگی!چه جای زیبایی! اولین باره که رفته بودم انجا.تا حالا تعریفشو از پدر و مادرم شنیده بودم.پس رفتم یکی از فروشگاه های هاگزمید و برای برادرم،کارل یک بسته لوبیا های برتی بات با طعم همه چیز خریدم.برای خودم هم یک بسته شکلات انفجاری و یک بسته قورباغه ی شکلاتی خریدم.(امیدوار بودم داخلش کارت هلگا هافلپاف باشه!!!)و حالا...وقت مبارزه بود.خب حقیقتش استرس داشتم اما در ساختمان رو باز کردم.ای وای!یه چیزی رو یادم رفت!از ان معلم نپرسیده بودم که ایا کسی صبح به هاگزمید رفته بود یا نه.اما دیگر مهلت فکر کردن نداشتم چون یک توپ بلاچر پرت شد طرفم!پس از ورد کانفرینگو استفاده کردم که توپ را کاملا منفجر کرد.اما بعد از ان کسی را ندیدم بجز...
ماندانگاس فلچر؟؟؟
اما اون که عضو محفل ققنوس بود!یعنی اون خیانت کرده بود؟
پس از ورد پتریفیکیوس توتالوس استفاده کردمو بعدش هم با قطار برگشتم هاگوارتز.داخل راه هاگوارتز پی بردم که اون یه مرگخوار شده بود و هدفش از اسیب رساندن به من این بود که پدرم،یک محفل ققنوسی بود و او فکر میکرد با زندانی کردن من در انجا،میتواند پدرم را به انجا بکشاند و با او مبارزه کند.چون ماندانگاس فلچر پدرم رو خوب میشناخت.البته مادرم هم عضو محفل ققنوس هست.اما چیزی که هنوز برایم سوال بود این است که چرا من رو به شیون اوارگان دعوت کرده بود؟


See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۸
نام:وین هوپکینز

رگ:اصیل زاده
چوبدستی:چوب درخت گیلاس و مغز موی تک شاخ به طول19سانتی متر،نسبتا خشک
گروه :هافلپاف
کوییدیچ:چون سال اولیه هنوز نمیتونه بازی کنه،اما دوست داره جستجوگر بشه

جارو:نیمبوس2004!!!

ظاهر:پوستی سفید،قد نسبتا کوتاه،چشم زرد و موی قهوه ای روشن
اخلاق:بسیار عادل ،وفادار،سختکوش،با پشتکار
سن:سال اولی

لقب:ترازوی زرد(بخاطر عادل بودنش)

پاتروناس:سمور

بوگارت:مرگ گورکن

توضیحی مختصر:وین هوپکینز متولد لندن بود.او در خانواده ای اصیل زاده و قدرتمند به نام هوپکینز به دنیا امد.او قدرت جادوگری پدر و مادرش را دید و تحسین میکرد و ارزو داشت همان اندازه قدرتش بیشتر شود،پس تا 10 سالگی به فراگیری کوییدیچ پرداخت.سپس ارزو کرد که روزی
جستجوگر هافلپاف شود!سپس یک سال بعد نامه هاگوارتزش را دریافت
کرد و با گورکن خانگی اش و چوبدستی و ردا و دیگر نیازمندی های یک جادوگر از سکوی نه و سه چهارم عبور کرد و به هاگوارتز میرود..
انجا با سدریک دیگوری دوست میشود وسدریک به او جستجوگر شدن را یاد میدهد.وین در اجرای طلسم های خاک،سنگ و شن نظیر ندارد و همچنین باهوش هست اما عدالت برایش از هوش واجب تر است.وین بسیار وفادار است و تا الان هم به سدریک دیگوری وفادار است.



من با نام خانوادگی هاپکینز تاییدت کردم، ولی اگه اصرار داری همون هوپکینز باشه پیام شخصی بزن تا عوضش کنم.
تایید شد.


ویرایش شده توسط hufflepuffi-4 در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۲ ۱۲:۱۴:۲۵
ویرایش شده توسط hufflepuffi-4 در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۲ ۱۲:۱۸:۴۷
دلیل ویرایش: بده
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۲ ۱۲:۲۳:۵۱

See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۸
سلام کلاه گروهبندی،من خیلی عادل،مهربون و سختکوش و در عین حال وفادارم و جادوگر قدرتمندی هم هستم.اصیل زاده ام ولی انتخابم تا ابد هافلپافه
اولویتم:هافلپاف*-*
اولویت اجباری :ریونکلا
لطفا هافلپاف اخه من درس گیاه شناسی رو دوست دارم


See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
تصویرشماره شش
میرتل گریان همچنان در حال گریه بود و فکر میکرد به این که چرا هیچکس از دخترها برای گریه به انجا نمی اید.ناگهان پسری بور و اسلیترینی و در عین حال زخمی را دید که گریه میکرد و جلو امد . میرتل که از امدن یک پسر به انجا عصبانی بود، فریاد زد:‌برو توی دستشویی پسرونه! اخه چند بار باید بهتون بگم!دراکو گفت: ساکت باش دختره ی احمق.همیشه میگن پاتر . همه میگن پاتر.الان شانس اورده تونسته طلسم سکتوم سمپرا رو بره . پسره ی فضول.میرتل گفت: خودت ساکت باش. هیچکس حق نداره به پاتر توهین کنه. اون مهربون و شجاعه. دیگه نباید جلوی من اینطوری بگی!دراکو گفت:‌هر هر. تو کی باشی بجز یه روح نق نقو . بد اخلاق . تو نباید با یه مالفوی اینطوری حرف بزنی.اینقدر هم طرف هری رو نگیر. اون از تو اصلا خوشش نمیاد.میرتل که طاقتش طاق شده بود ،گفت:نخیر!اون منو خیلی دوست داره.به خودت این اجازه رو نده که به من اینطوری بگی چون اصلا باور نمیکنم.دراکو خندید وگفت:جالبه،جالبه. یه دختر احمق طرف پاتر رومیگیره. اما اگه باور نمیکنی از خودش بپرس. البته اگه بتوانی ببینیش اخه دیگه زنده نمیمونه!طلسمی که روش اجرا میکنم کلا میکشتش.میرتل که بغضش ترکیده بود،گفت:برو..برو،از توالت دختر ها برو بیرون!دراکو گفت:فکر کرده با یک زخم تهوع اور و وبه اصطلاح صاعقه مانندش مشور شده!اصلا الکی بهش میگن اصیل زاده!حتی لانگ باتم هم از اون بهتره!میرتل جیغ زد:زنده میمونه!اون تو رو تیکه تیکه میکنه دراکو!هری گفت:بهت قول میدم به پدر و مادر عزیزش ملحقش کنم.پس خداحافظ!امیدوارم با پاتر عزیزت خداحافظی کرده باشی!میرتل گفت:امکان نداره!نه، من نمیتونم تحمل کنم!و به درون یکی از توالت ها پناه میبرد..


چرا با اینتر قهری؟ لزومی نداره هرچی می‌خوای بنویسی رو تو یه پاراگراف بذاری. بعد از هر دیالوگ دو با اینتر بزن و بعد شروع به نوشتن ادامه‌ی داستان کن. انتظار داشتم خلاقیت بیشتری به خرج بدی، خصوصا که ماجرای گریه‌ی دراکو خیلی زود فراموش شد. ولی به هر حال نمی‌خوام اینجا متوقفت کنم. به ایفای نقش که بیای بهتر می‌تونی به پیشرفتت کمک کنی.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۰ ۲۳:۴۸:۴۱

See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
میرتل گریان با کنجکاوی خاصی به دراکو گفت:چرا گریه میکنی؟بفرما بیا تو یکی از اتاق هام(منظورش توالت بود )دراکو گفت :ساکت باش !لرد من به من دستور داده دامبلدور رو بکشم.اما اگر نتونم چی؟ حتما این خالکوبی زیبا(نماد مرگخواران)از دستم پاک میشه. دیگه باید مثل یه جادوگر ضعیف زندگی کنم. میرتل بدون لحظه ای درنگ گفت:اه اه!من از پسر های ترسو حالم بهم میخوره.یکم از خودت خجالت بکش.دراکو که عصبانی شده بود،از انجا بیرون رفت و از دور صدای خنده ای که میرتل از او میکرد را میشنید،با چشمهای اشکبار و گریان دوید تا خود را به سالن اسلیترین برساند. اما وسط راه گرنجر را دید،دشمن همیشگی اش.دراکو فریاد زد:چرا دست از سرم بر نمیدارید؟و شروع به دوءل با هرماینی کرد. اما هرمیون به سرعت چوبدستیش را در اورد و فریاد زد اکسپلیارموس!چوبدستی دراکو از دستش افتاد و قبل از اینکه هرماینی دوباره به او حمله کند، فرار کرد.


خیلی کوتاه نوشتی و به شدت سریع داستان رو پیش بردی. داستانت رو با حوصله بنویس و آروم تر پیش ببر. توصیفات و دیالوگ هاتو راحت بنویس که خواننده بتونه با داستانت ارتباط برقرار کنه.
منتظرم که یه داستان بهتر بنویسی و برگردی.

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۰ ۱۹:۰۰:۳۵

See the dark it moves
With every breath of the breeze






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.