هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۹۱
#31
دانه های درشت برف در این هوای طوفانی میرقصیدند و آرام آرام بر روی موهای لخت طلاییش می نشست.او سعی می کرد به کاری که می خواست انجام دهد فکر نکند.بسیار با خود کلنجار رفته بود و می دانست دلش چه می خواهد.از وقتی پسرش به دنیا آمده بود برای اولین بار در زندگییش گرمای محبتی را در قلبش احساس کرد و دلش می خواست مردم هم همین احساس را نسبت به او داشته باشند تا اینکه بعد این همه سال تصمیم گرفت به دیدن کسی برود که وقتی خود به سن و سال پسرش بود با او دشمن بود!پسرش دوان دوان به سمت او آمد و دست پدرش را کشید و دراکو مالفوی را از خاطرات دوردستی بیرون آورد.همسر دراکو دستکشش را در آورد و گلوله ای برفی با محارت خواصی به سمت مالفوی پرت کرد که به پشت سر او خورد._عزیزم یواشتر من خسته شدم .روبه روی آنها کلبه ای قرار داشت.که از آن صدای خنده افراد کوچک و بزرگ میامد .زنی با موهای قرمز که با سلیقه بالای سرش جمع کرده بود از پنجره آن خانه گرم و نرم بیرون را تماشا می کرد و مات و مبهوت خیره به آن خانواده سه نفره نگاه می کرد.مغزش یاریش نمیداد که دخترش با موهای قرمز پریشانش دامن او را کشید و جینی را متوجه خود کرد.لحظه ای دخترش او را به یاد کودکیش انداخت گونه کک و مکیه دخترش را بوسید لیلی به مانند کودکی خودش خجالت کشید و گونه اش سرخ شد و گفت:مامان خاله هرمیون و عمو رون و همینطور بابا باز هم از اون نوشیدنی کره ای میخوان تازه جیمز هم باز از اون پشکلهای حیوانی ریخته رو سرم میگه شبای کریسمس اگه از این پشکلا بریزی رو سرت فردا صبحش یه جارویه پرنده واقعی گیرم میاد راست میگه مامان؟؟؟؟جینی از ته دل خندید و باز دخترش را بوسید و گفت:نه دخترم اگه اینطور بود پس چرا واسه خودش نمی کنه؟؟جینی باز به یاد چیزی که در بیرون خانه اش دیده بود افتاد و به سرعت به سمت اتاق نشیمن رفت. آنجا حسابی شلوغ بود رون و هری گرم صحبت بودند هرمیون داشت میز شام را میچید جیمز و آلبوس به همراه بچه های هرمیون و رون : رز و هگو کارت بازی انفجاری می کردند.جینی همانطور که دست لیلی را می فشرد به جای نامعلومی خیره شده بود و توجه همه را به خود جلب کرد.هری به سمت او رفت و دستان همسرش را گرفت و گفت:عزیزم اتفاقی افتاده؟؟؟؟؟؟قبل از این که ذهن پریشان جینی به او اجازه ی فکرکردن دهد زنگ در به صدا در آمد. رون گفت یعنی این وقت شب کی میتونه باشه؟؟ هری گفت:من در و باز میکنم که ناگهان جینی گفت نههههههههه!هری که یک قدم به سمت در رفته بود به طرف همسرش برگشت و چهره اش نشانگر چرا؟ بود.باز هم صدای زنگ در آمد هرمیون که آن طرف حال هنوز در حال چیدن میز بود گفت:چرا معطلید در رو باز کنید که جیمز گفت :بابا من برم ببینم کیه؟هری گفت:نه خودم میرم پسرم.وقتی در را برویشان گشودند هر سه از سرما به خود می لرزیدند هری از تعجب نمی تدانست حرف بزند!بلافاصله رون از روی کنجکاوی به سمت آنها آمد بعد چند دقیقه سکوت طولانی دراکو به حرف آمد و همسرش و پسرش را به آنها معرفی کرد هری که گیج شده بود فقط توانست جواب سلام آنها را بدهد که باز دراکو مالفوی کی اصلا شبیه دراکویی نبود که هری می شناخت گفت متاسفم پاتر!هری با تعجب گفت:چی؟؟؟؟؟واسه چی متاسفی؟مالفوی گفت؟واسه تمام کارایه بدی که گذشته با تو کردم متاسفم.و می خوام به خاطر این که جونمو19سال پیش نجات دادی ازت تشکر کنم!مالفوی دستش را به سمت هری دراز کرد و گفت:میشه ما با هم دوست باشیم؟؟دلم می خواهد پسرم دوستهای خوب و مهربونی مثل بچهای شما داشته باشه.هری بی اختیار دست او را گرفت و آنها را به داخل دعوت کرد احساس می کرد تا به حال چنین اعتراف صادقانه ای نشنیده.و گفت:برای شروع شما رو به یه شام کریسمس دوستانه دعوت می کنم.دراکو و همسرش با تردید وارد خانه شدند.جینی و هرمیون و رون حاج و واج آن صحنه را تماشا میکردند اما در دلشان بخشش هری را تحسین می گفتند


ویرایش شده توسط ghbh در تاریخ ۱۳۹۱/۱۲/۱۸ ۱۷:۴۵:۰۰







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.