سلام و عرض ادب
دوستان عزیز همونطور که مطلع هستید این گروه مجدداً شروع به کار کرد. اما تغییرات زیادی انجام شده توی روند تاپیک. با گذشت زمان خودتون متوجه این تغییرات خواهید شد. ضمناً نحوه ی عضویت در این گروه فقط از طریق دعوتنامه هست و عضویت برای همه آزاد نیست. فقط کسانی که از طریق پیام شخصی، دعوتنامه دریافت می کنن عضو گروه محسوب میشن.
لطفاً کسانی که عضو نیستند در این تاپیک پستی نزنن.
نیو سوج!دهکده ی هاگزمید مثل همیشه شلوغ و پر سر و صدا بود. صدای دانش آموزانی که اومده بودن یه کم توی سر و مغز همدیگه بزنن کل دهکده رو پُر کرده بود. سه دسته جارو و سه دسته پارو و سه لیوان شربت آلبالو و اون کپیده قشنگو از هجوم دانش آموزان دهه 80 ی هاگوارتز مصون نمونده بودن و هر گوشه کنار 4 تا دختر و پسر رو می دیدی که دارن باهم به شدت معاشرت می کنن.
این وسط صدای یه موتور سیکلت درب و داغون سی جی 125 کرمان موتور به گوش رسید که سوژه ی مورد نظر ما روش نشسته بود و با جدیدت تمام مشغول «آم آم، بیب بیب»کردن بود.
این مو ها و ریش و پشم های سفیدش باد می خورد و می ریخت توی سر و صورتش و فوق العاده جذاب و دختر کُش شده بود! حیف که سنش بالا رفته بود و به اختلاف سنی زیاد هم اعتقاد نداشت. وگرنه همونجا هف هشت ده پونزده بیست تا دختر بار میزد میبرد بهشون سیاهی یاد میداد!
گلرت گریندل والد غصه ی ما یکی یکی کوچه پس کوچه های هاگزمید رو با موتور مذکور می گشت و خودش هم نمی دونست چی میخواد! یه زمانی توی هر کوچه خیابونی که میرفت همه آنچنان ازش حساب می بردن که کل الیوم خیابون رو صدای سنگین سکوت در بر می گرفت! اما حالا هیچ کس به پشم آراگوگ هم حسابش نمی کرد!
اما خدا لعنت کنه اون آلبوس رو که اومده بود و با چند تا وعده وعید غیر اخلاقی خرش کرده بود و چوبدستی به اون عسلی رو هم ازش گرفته بود. نورمنگارد به چُخ رفته بود و خودشم مثل اسکل ها اونجا گیر افتاده بود.
بعد هم که اون ولدمورت کچل اومده و یه دور هم اون دهنش رو صاف کرده بود. اصلاً کلاً انگار این انگلیسیا کرم دارن!
اما حالا مدت ها بود که از یاد و خاطره ها رفته بود. حتی پیر ها و کسایی که اون زمان ها بودن هم دیگه نمی شناختنش. مرلینی که نگاه می کرد به خودش میدید خیلی دلش میخواد یکی بشناستش و یا ازش حساب ببره. حالا هوادار و یار پیشکش اما بالاخره یکی نباید خفن سیاهی ها رو بشناسه آخه؟!
توی همین فکرا بود که توی یکی از کوچه پس کوچه های هاگزمید، یهو یه چیزی توجه ش رو جلب کرد. شخصی با پالتوی بلند قهوه ای رنگ که هر جیب ـش به شکل عجیب غریبی قلمبه شده بود داشت به سمتش می دوید! آیا ممکن بود بالاخره یکی گلرت رو شناخته باشه؟! دقیقاً داشت به اون نگاه می کرد!
زد روی ترمز و کنار کوچه نگه داشت. وای یعنی ممکن بود یکی از هوادار هاش باشه؟ شاید یه گروه بودن و اینجا توی هاگزمید از دست دامبلدور قایم شده بودن! اصلاً شاید کل هاگزمید طرفدارای گلرت بود! یعنی ممکن بود دهکده ی هاگزمید خواستگاه دوباره ی گلرت گریندل والد کبیر باشه؟!
بالاخره ماندانگاس فلچر به گریندل والد کبیر رسید و در یک صحنه ی تاریخی تمام تفکرات ددمناشیانه ی گلرت رو به گاج برد و اونجا ثبت نام کرد!
- جون واشر سرسیلندرت، جون ریش و پشمت، جون عمه ی دامبلدور فقط گاز بده و برو. این بی ناموسا دنبالمن!
گلرت که همچنان در افکار خودش غوطه ور بود و انصافاً ناجوانمردانه از اون تفکرات خوش بیرون کشیده شده بود بی وقفه گازید! گازید و گازید و گازید تا بالاخره با راهنمایی های ماندانگاس وارد یکی از خانه های امن دانگ شدن!
ماندانگاس فلچر وقتی امنیت رو حس کرد گلرت رو بغل کرد و گفت:
- دمت گرم داداچ خیلی ترکوندی. برات جبران می کنم.