1. ازتون میخوام برین یکی از این اژدها هارو تور کنید و دنبال گنجش بگردید و بگید وقتی پیداش کردین باهاش چیکار میکنید. (15 نمرهشب بود و تاریکی زنوفیلیوس در پشت مدرسه منتظر آمدن وانت فروش تخم اژدهای شاخدم مجارستانی بود. ساعت یازده ظهر شد و وانت فروش تخم ها آمد. وانتی آبی رنگ که روی آن با ناخن نوشته شده بود. "وانت برادران پپیوز به جز اصغر" زنوفیلیوس جلوی راننده بد اخلاق با کت قهوه ای تیره و ریش و سیبیل دامبلدور وار داشت رفت.
_سلام اقا من یه دونه از این تخم شاخدم
می خواستم.
_ چه رنگی باشه داداش ؟
_رنگ و این جور چیزاش مهم نیست فقط برام مهم زود سر از تخم بیرون بیاره.
زنو فیلیوس حریص شده بود. از وقتی پیوز آن حرف ها را در مورد اژدها زده بود راغب شده بود که یک عدد از آننها را داشته باشد شاید می توانست با گنجش یک کمر بند طلا برای خودش بخرد و بتواند با آن پز دهد.
فروشنده که با تعجب به زنوف خیره شده بود دستمالش را جلول چشمان زنوف تکان داد و گفت :
_ببین داداش این خوبه؟
زنو فیلیوس به تخم نگاه کرد. تقریبا بزگ بود.
_ حدودا چند وقت طول می کشه از تخم در بیاد ؟
فروشنده کمی تخم رو جابه جا کرد و گفت:
_ تا دو روز دیگه تو بغلته.
زنو فیلیوس آدرس خونه رخ مانند را داد و رفت تا محل اقامت اژدها را آماده کند. زنو فیلیوس به خانه رفت. در کنار شومینه ی خانه یک سبد بزگ قرار داد و تمام آن را با پتو و چیز های نرم پر کرد. و روی کاناپه در انتظار فروشنده ماند.
دو روز بعد زنو فیلیوس در حال کار کردن روی سوژه جدید برای مجله بود که صدای خرد شدن چیزی را شنید اما توجه نکرد و همچنان به کارش ادامه داد. احساس پایین ریختن قطرات آبی را در بالای سرش کرد سرش که بالا برد با موجودی با قیافهی کریه چشمان درشت پوست سبز رنگ کلفتی مواجه شد زنو فیلیوس از ترس سر جایش خشکش زده بود. زنو فیلیوس به کلی فراموش کرده بود خودش تخم جانور را خریده و به خانه آورده تا بتواند به گنجی عظیم دست یابد.
زنو فیلیوس فرار می کرد و مود هم به دنبالش می دویید. گویا زنوفیلیوس مادرش بود. زنو فیلیوس عربده می زد جانور هم فریاد کشان به دنبال زنو فیلیوس می دوید.
_ دنبال من نیا موجود لزج چسبناک. می گم نیا ...
اژدها بدون توجه به حرف های زنوفیلیوس به دنبالش می دویید. که ناگهانزنو فیلیوس به یاد کمربندی که همیشه از آن برای دفاع از خود و خانواده اش استفاده می کرد افتاد. کمر بند از جنس چرم اصلش را بیرون کشید و در برابر اژ دها ایستاد اژدها با این رفتار زنو فیلیوس ایستاد و با چشمانی همچون گربه شرک به زنو فیلیوس نگاه می کرد زنو فیلیوس مادر نبود ولی پدر بود کو هی از احساس بود.
_خب با شه کاریت ندارم اینجوری نگام نکن .
اژ دها سرش را تکان داد و با زبان کل صورت زنو فیلوس را لیسید گویا می خواست بگوید که من از همان اول هم کاری با تو نداشتم و فقط می خواستم در کنارت باشم.
زنو فیلیوس همانطور که نگاه جانور می کرد که سراسیمه به دنبال چیزی می گشت گویا شی ارزشمندی را در بین اسباب و وسایل زنو فیلیوس گم کرده است. که ناگهان کمربند چرمی را به دهان گرفتو شروع به خوردن کرد.
_ نه این غذا نیست. نخورش !
زنو فیلیوس به سمت جانور رفت و کمر بند را از دهانش می کشید ولی گویا جانئور تازه به دنیا آمده قدرتمند تر از زن فیلیوس 45 ساله بود. زنو فیلیوس کمر بند ها را دوست داشت هر چقدر هم که قدیمی شده باشند می توناست در آن لحظه بگوید که بعد از لونا اولین چیزی که در دنیا دوست داشت کمر بند هایش بود. او حتی یک لحظه حاضر به نبودن یکی از فرزندانش که همان کمر بند ها بود نداشت . زنوف هر روز زود ازخواب بیدار می شد و قبل از رفتن به سرکار کمربند هایش را مرتب می کرد با آنها حرف می زد و از بینشان یکی را به عنوان هممراه انتخاب می کرد تا با او به دفتر مجله بیاید.
جانور علاقه خواسی به خوردن چرم داشت و بزرگ ترین اشتباهش دست گذاشتن روی کمر بند چرم بود.
_ خب گشنته بگو برات غذا بیارم.
زنو فیلیوس به سمت آشپز خانه رفت و هر چه غذا در یخچال بود از آش کلم بروکلی تا گوشت و مغز گردو را در برابر اژدها گذاشت و خود به سوگ کمر بند از دست داده شده پرداخت.
روز ها گذشت....
اژدها تقریبا بزرگ شده بود و دیگر توانایی پرواز داشت . زنو فیلیوس از هوش راونکلاوی خود استفاده کرده بود و برای خود زینی درست کرده بود که با جانور به سمت گنج آباء و اجدادی آنها برود.
سر انجام آن روز فرا رسید که زنوفیلیوس خود را برای آن آماده کرده بود. سوار بر کمر جانور نشسته بود. باد از بین مو های پریشانش عبور می کرد و آن ها را به حرکت در می آورد.
پس از چند ساعت پرواز بالاخره جانور تصمیم گرفت که در بین کوهستان فرو آید. درست در مقابل غاری بزرگ فرود آمد و جلو ان آرام گرفت. زنو فیلیوس تصمیم گرفت به داخل غار رود که جانور در برابر او چنگ و دندان نشان داد. زنو فیلیوس منتظر این روز بود نمی توانست خودش را کنترل کرده بودزیرا در این مدت هفت عدد از کمر بند های چرمش را از دست داده بود و خودش را خیلی کنترل کرده بود که با همان کمر بند ها جانور را اعدام نکرده بود.
چوبدستی اش را بیرون کشید با صدای بلند فریاد زد:
_ آواداکداورا
حتی دیگر برایش مهم نبود که از طلسم نا بخشودنی استفاده می کند و چه عواقبی را دربر خواهد داشت.
جانور در کسری از ثانیه در برابر چشمان زنوف ناپدید شد و گویا تا کنون وجود نداشته است. درست در همان لحظه نامه ای در برابر زنو فیلیوس ظاهر شد.
جناب اقای زنو فیلیوس لاوگود
شما به دلیل استفاده از طلسم های ممنوعه به مدت دو سال از تحصیل در هاگوارتز محروم گردیده اید و به یک سال زندان محکوم شدید.
2. تو یه رول کوتاه بنویسید که چگونه پیوز در این جلسه شمارا از شر کفش های لیسا تورپین راحت کرد. (10 نمره)پیوز در راهروی دفتر اساتید قدم بر می داشت و فکری به ذهنش رسیده بود که با عملی کردن آن می توانست به هر چیزی که حتی به آن فکر می کرد دست پیدا کند. آرام قرص را از جیبش بیرون آورد و آن را در یکی از قهوه هایی که حاضر کرده بود انداخت و با نوک ناخن هایش هم زد.
_ آهان خوب شد حالا می تونم به ثروت اژدهای شاخدم برسم.
صدای کفش های پاشنه داره لیسا تورپین پیوز را متوجه کرد که باید دست از از فکر کردن بردارد.
_ سلام خانوم تورپین . به نظرم امروز روز خوبیه.
_ اره خیلی روز خوبیه مخصوصا اینکه امروز قراره کلای داشته باشم. می خوام امروز بچه ها رو به جنگل ممنوعه ببرم و اونها رو با سناتور ها آشنا کنم به نظرت جالب نیست؟
لیسا معلم خوش ذوق و توانمندی بود اما پیوز بد جنس امروز به او شاگرد هایش نیاز داشت.
_ راستی چرا قهوه نمی خوری ؟
لیسا با ذوق به فنجان قهوه رو به رویش نگاهی انداخت و شروع به نوشیدن کرد.
پیوز با نوشیده شدن آخرین جرعه قهوه توسط لیسا لبخندی زد و گفت :
_ خوب بخوابید خانوم تورپین.
3.نظرتون رو راجع به کفش های لیسا تورپین بنویسید. (5 نمره)به نظر من که خیلی کفش های خوبیه اصلا هم از صداش ناراضی نیستم. ( مدیونید فکر کنید من تو فکر تجدید فراشم)