رودولف!نقل قول:
بله...نقد...ولی با شکلک شاد و خوشحال! شما بسیار خوشحال که می تونی درخواست نقد کنی.
بررسی
پست شماره 567 خانه ریدل، رودولف غرزن:
نقل قول:
در همین هنگام مرگخواران به دو دسته تقسیم شدند... یک قسمت با چشمانی از تعجب گرد شده و دهانی پر زِ کف به لرد خیره شده بودند و یک قسمت با دهانی زِ کف پر شده و چشمانی از تعجب باز به لینی!
صحنه می تونست کمی عجیب تر باشه...کمی متفاوت تر. کمی می شد از سادگی درش آورد.
همیشه می گم راحت بنویسین. سخت نگیرین. لازم نیست نوشته هاتون همیشه خیلی خنده دار یا خیلی خاص باشه. ولی موقع نقد کردن قضیه فرق می کنه. موقع نقد کردن ملاک های یک پست خوب رو در نظر می گیرم. برای همین توضیح دادم که دچار دوگانگی نشین که اونجا می گه ساده و راحت بنویسین و این جا می گه خاصش کنین.
یه از هم گسیختگی خفیفی بین شروع پست شما و پایان پست قبلی وجود داره. به این مورد دقت کنین. چون خواننده بدون وقفه و پشت سر هم می خونه. باید سعی کنیم طوری بنویسیم که اگه دو پست رو در امتداد هم قرار بدن، خواننده احساس نکه چیزی عوض شده. این جا رو ببینین:
چشمان مرگخواران این بار با نگاهی متعجب به طرف لرد برگشت! یعنی این اثر معجون بود؟
در همین هنگام مرگخواران به دو دسته تقسیم شدند... یک قسمت با چشمانی از تعجب گرد شده و دهانی پر زِ کف به لرد خیره شده بودند و یک قسمت با دهانی زِ کف پر شده و چشمانی از تعجب باز به لینی!این جا صحنه و داستان همونه...ولی شکل توضیح دادن باعث شده یکپارچگی داستان کمی مختل بشه!
نقل قول:
لینی اما تعجب نکرده بود...کف کرده بود،لاکن نه از تعجب...از ذوق!
این جاش خوب بود. طنزی که از طرف نویسنده نوشته می شه، پایه و اساسش فقط جمله ها هستن، نه شخصیت ها و داستان! این طنز احتیاج به مهارت داره. احتیاج به استعداد پرورش یافته داره و با رعایت شرایط، طنز خوبی و قوی ای از کار در میاد که معمولا قدرتش از ظاهرش مشخص نیست ولی تاثیر زیادی روی کل پست می ذاره. این جا جاییه که نویسنده یک قدم میاد جلو! جلوتر از شخصیت ها...و جلوتر از داستان. چیزی که باید مواظبش باشیم اینه که بعدش بره عقب! برگرده سر جاش. همون جلو نمونه. حرفشو بزنه و بره. حداقل برای مدتی!
نقل قول:
_بله ارباب...همیشه به همین خوشرنگی و زیبا رویی و باهوشی بودیم!
_بسیار خوش رنگ و درخشنده ای...سریع برو تو گل تا قهوه ای بشی!
_چرا ارباب؟
_هیچ کدوم از یارانمون نباید از سرورشون که ما باشیم درخشنده تر باشن...ما درخشنده ترین موجود رو زمین هستیم!
دیالوگا خیلی خوب بودن. خیلی منطقی. شخصیت ها هم همینطور. شکلک های درست، این خوب بودن رو کامل کرده بود.
نقل قول:
لینی نیازی نبود تا سی خاطر دخترو خودش را در گل بپلاکند، زیرا همین حالا هم به نظر رنگش از آبی درخشنده،به قهوه ای تغییر یافته بود!
جمله خوب بود...ولی شکلک آخرش به نظر من کل مزه شو از بین برده. یه حالت "خیلی بامزه بود...نه؟" رو منتقل می کنه...که خوب نیست!
نقل قول:
_اره...اصلا نمیشه ارباب عاشق هکتور بشه خب...میدونید؟
عاشق شدن لرد می تونه بامزه باشه. همونطور که تو یکی از نقدای قبلی گفتم، مهم اینه که داستان عادی پیش نره. مثلا لرد نره عاشق بلاتریکس بشه...ولی در این داستان، مسیری که طی می شه جالب تره. این که مرگخوارا چهار چشمی مواظب لرد هستن و هر حرکتش رو به شکلی تعبیر می کنن. این جا دیگه مهم نیست که لرد عاشق می شه یا نه...همین مسیر جالب تر از هدفه. و شما کار خیلی خوبی کردین که داستان رو در مسیر رسیدن به هدف قرار ندادین:
نقل قول:
در همین حین اما صدایی از اتاق لرد آمد که تمام مرگخواران را به سکوت فرو برد!
_هکتور...بیاد در محضر ما یک دقیقه!
این جا بازم مشخص نیست که معجون روی لرد تاثیری گذاشته یا نه...و هکتور شخصیت خاصیه. همین باعث می شه شما سوژه رو خیلی خوب پیش برده باشین.
اتفاق جالبی که در پست شما افتاده اینه که خبری از رودولف نیست...و با وجود این پست شما چیزی از نظر شخصیت کم نداره. این خیلی خوبه.
دیالوگ هاتون خوب بودن. شکلک ها خوب بودن. شخصیت ها خوب بودن. سوژه رو هم خوب پیش بردین...همین کافیه دیگه! خوب بود.
غر نزن دیگه! دو خط می نویسم و...
.........................
میوکینقل قول:
سلام
یعنی عمرا فکر نمی کردم کسی بتونه از این شکلک استفاده ای بکنه!...ولی شما کردین!
بررسی
پست شماره 75 گلخانه تاریک، میوکی سوجی:
ورود به سوژه یکی از مواردیه که خیلیا باهاش درگیرن. این که چطوری و کی وارد سوژه بشیم. برای این یه قانون کلی نمی شه گذاشت. به نظر من بیشتر بستگی به شخصیت ما و نوع نوشتنمون داره. بعضی از شخصیت ها اونقدر جدی و منطقی و عاقل هستن که واقعا نمی شه یهو پرتشون کرد وسط سوژه...و بعضی از شخصیت ها...هر کاری ازشون بر میاد!
این وسط یه خطوط قرمزی وجود داره که حتی اونا رو هم تحت شرایطی می شه زیر پا گذاشت. مثلا مرگخوارا تو خانه ریدل جلسه دارن(یا محفلیا تو گریمولد. فرقی نمی کنه)...و یهو شخصیتی که مرگخوار(یا محفلی) نیست می پره تو...
این زیاد منطقی نیست. ولی با توجه به میزان خل و چل(!) بودن شخصیت، اینم می شه قبول کرد.
نقل قول:
_ هیییعش دُمــَـــم هیییییعش
_ آی پــــــام!
_ دستـــــم! مـــامـــان!
_ریشــــم!
_ گوشـــــم!
_ ببخشید...آخ معذرت...واقعا شرمنده...اوپس ندیدمش پام رفت روش!
بقیه مرگخواران سالم در سالن با حیرت به دخترک چشم بادومی ناشناسی که به محض ورود، نصف حُضار را دچار صدمه کرده و مشغول ابراز پشیمانی بود، خیره شدند.
ورود شخصیت خوب بود...ولی صحنه نه.
توضیحش کافی نیست. خواننده نمی فهمه دقیقا چه اتفاقی افتاد! تا جایی که ما می بینیم میوکی یه دختر عادیه...چرا ملت با ورودش (اونم به این شدت و وسعت) صدمه دیدن؟
شما طوری پیش رفتین که انگار خواننده باید از قبل میوکی رو می شناخت. در مورد ظاهرش هم همین طوره:
نقل قول:
دختر گوش های روباهی اش را سیخ کرد و سریع پاسخ داد:
ما هیچ پیش زمینه ای از میوکی نداریم. برای همین این جا ذهن خواننده به جای داستان درگیر این می شه که: دختر؟ گوش روباهی؟!
ولی یه نکته ای هست که این قضیه رو ملایم تر می کنه. نمی ذاره خواننده زده بشه. اونم لحن نوشته تونه. لحنش ساده و صمیمیه. این حس رو به خواننده نمی ده که "تو وظیفه داری میوکی رو بشناسی و من هیچ تلاشی برای معرفیش نمی کنم"....بر عکس...خیلی ساده درباره میوکی نوشتین:
نقل قول:
سوجی دمش را تکان داد و لبانش را با حالتی متفکر جمع کرد. بعد مدتی اشک در چشمانش جمع شد.
همین خواننده رو آروم و اونو به شخصیت شما نزدیک می کنه!
نقل قول:
_ میوکی سوجی؛ از آخر به اول بخونین شما... فی...فیلم آوردم بفروشم...اصلٍ اصل... جدایی آرتور از مالی 2018...سکوت گرگینه ها...یه فیلم گریه دار هم تازه برام آوردن...
ایده خیلی خوبی بود برای ورود به سوژه...و ایده خیلی خوبی بود برای ادامه داستان. قضیه پیاز تموم شده بود. هر چی که می شد دربارش نوشت، نوشتن. و وقتش بود که ایده جدیدی داده بشه. جدایی آرتور از مالی و سکوت گرگینه ها انتخاب های خوبی بودن.
نقل قول:
رودولف دست هایش را به هم مالید و رو به لرد سیاه کرد.
_ سرورم شما به فیلم خیلی علاقه داشتین؛ نه؟
_ نه!
_ سرورم به نظرمـ...
- حالا که خیلی اصرار میکنین، یکی میخریم.
دیالوگ ها و شکلک ها خیلی ساده، ولی ماهرانه نوشته شدن. همون دیالوگ یک کلمه ای لرد خیلی خوب شخصیتش رو منعکس می کنه...و این که در دیالوگ بعدی بدون این که کسی حرفی بزنه نظرش عوض می شه هم به همون خوبیه! شما شخصیت ها رو خوب می شناسین و خوب منعکس می کنین.
نقل قول:
_ یه سریال دارم اسمش سال های دور از خانس. یه ساحره بود توش...اوشین ... بدبختو با یه کیسه برنج عوض میکنن...
این انتخاب عالیه...البته یه ریسکی وجود داره. اونم اینه که ادامه دهنده، باید سریال رو دیده باشه که بتونه دربارش بنویسه. در غیر این صورت باید کلا بی خیال سریال بشه و درباره لرد بنویسه. این سریال با میانگین سنی سایت زیاد تناسب نداره. خیلی قدیمیه. طرف می تونه چیزی درباره سریال ننویسه. ولی فکر می کنم ادامه دادن سوژه بدون هیچ اشاره ای به سریال کمی ناقص می شه.اگه این سوژه ماموریت بود، این انتخاب خوبی نبود. چون ماموریت باید ادامه داده بشه...و خیلیا ممکنه سریال رو ندیده باشن. اون جا باید از فیلم یا سریال خیلی شناخته شده تری استفاده کنیم. ولی در سوژه عادی مثل همین یکی، می تونیم بهترین انتخابمون رو انجام بدیم و منتظر شخصی بمونیم که بتونه ادامه بده.
خیلی ساده و روشن و راحت نوشتین...طوری که حتی مرگخوارای توی سوژه هم مشکلی با حضور ناگهانی و بی منطق میوکی پیدا نکردن. خواننده هم مشکلی پیدا نمی کنه.
دیالوگ ها تون خوب بودن. شخصیت ها خوب بودن. مسیر سوژه رو خیلی خوب و درست هدایت کردین. شخصیت میوکی هم با وجود این که معرفی نشده، اصلا نا آشنا و نچسب به نظر نمی رسه. فکر می کنم خیلی خوب بتونه خودشو جا بندازه! چون اینطور که می بینیم مشکلی با ورود به جمع های غریبه و حتی خطرناک نداره!
خوب بود. میوکی خوش اومد!