دراکو و رودی همچون تسترال هایی در گل فرو رفتندی و بر طبقه بالا فشار آوردندی و خود را بر در و دیوار زدندی آما هیچ کدام نتوانست فکر بکری به میان آوردندی چون هر دو چیزی به نام طبقه بالا نداشتندی زیرا به اجاره رفته بودندی. پس نتیجه گرفتند با هم و برای هم و با افکار بوق آلود هم به سراغ مسئله بروند و با استفاده از ضابطه توابع مختلف و انتگرال گیری، آنها را حل بنمایند.
- رودی... سر قمه رو بگیر اون ور، توله بلاجر بوقی! رفت تو چشم!
- بینم تو این امارت به این گندگی ساحره ای چیزی نی دراک؟!
- ما رو باش به چی فک می کنیم اینو نیگا به چی فک می کنه!
- مثه که از بیخ و بن باید بزنم صاف و صوفت کنما!
و با چشمانی که خباثت از آن ها می پاچید به دراکو خیره شد و ادامه داد:
- بینم ننت خدمتکار نداره؟!
دراکو برگشت و به رودی که در حال یورتمه رفتن روی مخ او بود نگریست.
- ببین، وقت ندارم به همچین قضایایی فک کنم همین جوریم تا خرخره زیر قرضم! پول تو جیبیمم بکنه دیه طلبکارا کلا می زنن آش و لاشم می کنن!
- خو حالا تو بگو.
- گیریم که داشت.
- چن سالشه؟!
- مرلیییییین... اینو شفا نده بزار بخندیم... به تو چه آخه؟! یه ذره به اون ذهن خرابت فشار بیار ببین راهی به ذهنت میرسه اصن... نه اینکه بشین سن طرفو بپرس.
- خو خنگه به ختطر خودم نمیگم که... برو به اون بگو هر وقت رفت تو اتاقش و اینا معجونو بپیچونه! بعد بگیم کلاغ بردتش یا بگیم گم شده! چطوره؟!
دراکو سیس تفکرانه بگرفت و فرمود:
- تو بی نظیری رودی! بیا بزن قدش!
و رودی دستش را بالا آورد و زد قدش! آما ناگهان همین که دراکو دستش را پایین آورد، متوجه شد دستش نیست!
- رودی....!
- به مرلین قمه دستم بود! حواسم نبود!
دراکو فقط توانست فریاد بزند!
-
احمق... دستمو قطع کردی! دستم... دستم قطع شد!این جاست که از پشت صحنه شاره کردن سوژه رو به بوق ندم و اینا پس همون به زدن قدش کفایت می کنیم.
اندی بعد...- غروب پاییزه... دلم غم انگیزه.... چشم فلک نم نم... اشکاشو...
- رودی خفه شو! پول تو جیبی من داره قطع میشه بعد تو می زنی زیر آواز! لامصب صداتم قشنگ نیس که...! انگار حنجره تو رو آسفالت کشیده باشن...
رودی که به شدت بوق شده بود و ترور شخصیتی و تخریب همون مورد، به دلیل نریختن ضد یخ درون رادیاتش، آمپر بالا کشید. قمه را بالا برد و بر وسط میز پایین آورد!
شترق!دراکو که در افکار رویایی اش سیر می نمود. ناگهان از جا پرید و با میز از وسط شق شده رو به رو شد!
- تستراله اون ماله بابام بود! چه کاری بود کردی آخه! پول خونت بابتش گالیون رفته روش...!
- مرتیکه همه کارا رو من کردم همه فکرارو من کردم بعد... اصن تو به چه حقی به صدای من توهین کردی؟! هان؟!وایسا الان از وسط شقت می کنم! دِ لعنتی وایسا!
و به دنبال دراکو تاخت. این بدو، اون بدو، تا کی به هم برسن.
- بابا... بابا... این رودی داره منو می کشه! کمک!... کمکککککک!
- وایسا الان شق الکمرت می کنم!
- این جا چه خبره؟!
- بابا... این می خواید شق کنه!
- چی؟!
- منظورم شق الکمره... می خواد کمرمو از وسط شق کنه!
لوسی نگاهی به دراکو انداخت و گفت:
- کار خوبی می کنه... رودی من می گیرمش شوما بزن شقش کن!
در این گیر و دار و شقو شق کنون ناگهان خدمتکار بانو نارسیسا وارد شد و با دهانی به کف چسبیده به صحنه خیره ماند! رودی که تازه متوجه خدمتکار شده بود، با لبخندی ملیح دراکو را رها کرد، جلو رفته و همچنان که گلی به طرف او می گرفت، زانو زد.
- آه... ای بانوی گرام. شما بسیار زیبا و سفی... اهم اهم یعنی با کمالات هستین. می تونم بپرسم افتحار آشنایی با چه کسی را دارم؟!
و سرش را بالا کرد تا تاثیرات حرفا هایش را ببین که...
شترق!
Only Raven
.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.