هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ پنجشنبه ۱ آذر ۱۳۸۶

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
توجه فرماييد!!توجه فرماييد!! اين صداي حذب است كه مي‌شنويد!!

از دوستان و كاربران گرامي:
ققنوس
فنگ
سيريوس بلك
اسكاور
سرژ تانكيان
پرفسور بينز
بليز زابيني
چوچانگ
سرافينا
وينكي
سينيسترا
آوريل لاوين
كالين كريوي
آلبوس دامبلدور
کورنليوس آگريپا
مرلين مك كنين
دعوت مي كنيم تا در جلسه پنجشنبه هفته آينده موخره 8 آذر شركت نمياند...
اين جلسه با حضور عده اي از افراد تازه وارد حذب و غير حذبي هاي قديمي، پيرامون رول پلينگ سايت برگذار مي‌شود.
از علاقه مندان براي شركت در جلسه خواهش مي كنم تا سه شنبه به من پيام شخصي بزنند و اگر من رو ادد ندارند ادد كنند
ساعت و وقت آزادي كه ميتوانيد بياييد را با پيام شخصي به اطلاع من برسونيد تا ساعتي كه اكثر اعضا توانايي آن شدن داشته باشند انتخاب شود!
مثلا: من ساعت چهار تا شيش ميتونم باشم!
كلا اين ساعت خوبيه و ققنوس هم ميتونه بياد و اميدوارم شما هم با اين ساعت مشكلي نداشته باشيد.

و اما نكته مهم:ما خودمون طرفدار شركت كردن همه اعضاي عزيز رول پلينگ در جلسه هستيم اما متاسفانه تجارب تلخ گذشته ثابت كرده كه اين كار موجب هرج و مرج ميشه و مجبوريم برخلاف ميلمون محدوديت قائل بشيم!
اما براي مشاركت همه اعضا بعد از اتمام جلسه، نتيجه رو(اگر مطلوب بود) در سايت بيان ميكنيم و از همه افرادي كه شركت نكردن خواهش ميكنيم در موردش نظر بدن!

با تيشكر فراوان-حذب ليبرال دموكرات جادوگرياليستي!


ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۱ ۱۵:۰۶:۰۹


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۶

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
چه شب تاريكي عجب سكوتي...
از پشت ديوار صداي جمعيت هميشه دستمال دار مي آمد
-كريوي...كريوي...كريوي

وزير بالاي سكويي ايستاده بود و دستش را براي هوادارنش تكان مي داد
در مقابل سكو ساختمان رنگ رو رفته اي كه قدمت آن دست كم به يك قرن پيش باز مي گشت قرار داشت
بالاي ساختمان تابلو كج و سياهي قرار داشت كه از نيمه نوشته هايش مي شد اسم حذب ،دموكرات و جادوگرياليستي را ديد

وزير در حال سخنراني بود كه در ساختمان حذب با صداي غژ غژ بلندي باز شد و مردي با ريش فراوان از در بيرون آمد و بدن توجه به جمعيت به سمت در رفت

سرژ در شلوغي و غوغاي وزارت خانه به سمت در سايت رفت
-بيا تو همه حواسشون پرته...بدو..
ققي:اگه ببيننمون چي؟
سر‍ژ:نه بابا كي به كيه بريز تو بابا...

ققي:اگه كسي بياد چي؟
سر‍ژ:ميگم نـــــه دييگه...
ققي:الان اون كيه داره از ته كوچه مياد...چقدر آشناست...ببين چشام ضعيف شده...چقده دستارش شبيه كوييرل...

ققي مشغول زر زدن بود كه دستي از غيب اونو داخل كيف سر‍ژ برد...

سرژ سوت زنان به راه رفتن خود ادامه داد...

-هي تو
سر‍ژ:بله
كوييرل: ببينم تو كه سال تا سال از تو اون خرابه ي حذب بيرون نميومدي چي شده ساعت 11 شب هوس بيرون اومدن كردي؟!
سر‍ژ:هي اومدم به ياد جواني يه دورايي بزنم !!
كوييرل:مشكوكي...يه بويايي مياد
سر‍ژ:چه بوهاي مثلا
كوييرل:بو جوراب...اون موقع ها كه با اون رفقاي اراذلت تو فكر شورش بودين هميشه بوي جوراب ميومد
سر‍ژ:جدي مي گي؟!...بابا اون تقصير حذب نبود اين ادي ماكاي با جوراباش مي چرخيد بو جوراب ميومد
كوييرل:نه بوي جوراب هاي ققي بود كه هر جا مي رفتي يه ردپايي ازش بود
سر‍ژ زير لبي گفت:فنگم اينجوري بو حس نمي كرد تازه اينجوريم پاچه نمي گرفت
كوييرل:بله؟!
سر‍ژ:هيچي گفتم اين سرافينا تنبل بود دست به سياه سفيد نمي زد ققيم كه بدتر از اون...حالا چيه ياد اون خدا بيامرز افتادي؟
كوييرل:گفتم كه بوش مياد...
سر‍ژ:بابا اين بوي دستپخت هريه از خوابگاه مديران داره مياد...
كوييرل:مديران امشب طبق برنامه سالاد مي خورن...سالادم بو نداره
سرژ:مديران چه چيزايي ميخورن! تو حذبم ديگه يه دست همبرگر مك دونالدز پيدا ميشه
كوييرل:دستور غذايي منه مديران يه برنامه راجب كشتار حيوانات ديدن ديگه گوشت نمي خورن
سرژ:عجب معصوم و نانازن اين مديران...ببين من ديرم شده همه تو حذب منتظر منن ...بايد برم
كوييرل:برو...ولي چه دروغايي الان دو ساله يه حذبي پاشو تو حذب نذاشته

------------------------
ققي:در بيار منو خفه شدم...اينجا بو جوراب مياد...
سر‍ژ:قبلش بو نمي داد مال جورباي خودته...
ققي:نه بابا حتما دادي به اين ادي اين هميشه همه چيش بو جوراب مي داد
سر‍ژ:نه بابا اون موقع ها كه با رفقاي اراذلمون شورش مي كرديم همين بو رو مي دادي
ققي:تو با اين حس بويايي قوي كه داري چرا سگ نشدي؟

سر‍ژ: اينو خود كوييرل نشنيد تو چه جوري شنيدي ؟!
ققي:منو در بيار بابا ... بحث جوراب و شورش و گوش كوييرل مي كنه
سرژ:يه دقه وول نخور رسيديم

سر‍ژ ققي جلوي در حذب رسيدند...مراسم پاچه خورون وزير نيز تمام شده بود...
سرژ:بيا بيرون

ققي با كله خودش رو پرت كرد وسط حذب و گفت سلــــام...اووي هدويگ

ققي:چه بچه ها زود خواب شدن...كجان اينا نكنه همه رفتن خوابگاه ريون؟!...اين هدويگ بالا طاقچه چرا جواب نميده؟
سرژ:مگه نشنيدي 2 ساله هيچ حذبي پاشو تو حذب نذاشته...اينم هدويگ نيست مجسمه اشه تو حذب جا مونده
ققي:اه...منو بگو دلو صابون زدم الان همه ميان استقبالم...
سرژ:دلت خوشه ها همه مي خوان سر به تنت نباشه
ققي:بيخيل اون كاغذو بيار نقشه شورش بريزيم دلم لك زده واسه شورش...
سرژ:شورش بر عليه كي؟
ققي:وزير ديگه
سرژ:بابا كالين كه خودش حذبي بوده
ققي:خوب اين مدير جديده اسمش چيه استرجس
سرژ:بابا سو‍ژه خوبي نيست شبيه بيل مي مونه ديگه تكراريه
ققي:خوب كوييرل
سرژ:قديمي شده جذاب نيست
ققي:ميخواي هري رو ترور كنيم كه يه كار نو كرده باشيم!!
سرژ:اي بد نيست با اين موافقم...


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۶

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
دوست عزيز! دوستان عزيز و تميز! خوب گوش فرا دهيد كه خوب بشنويد تا به اوج لطافت حذب، خوب پي ببريد!

همگان در دم، از بدو تولد،به واسطه عر عر ضد استكبار خود(هرچند آن زمان چون هيچي نميفهميد، اين را نميفهميد!و كلا نميفهمي،نفهم!) در حذب ليبرال دموكرات جادوگرياليستي عضو شده ايد و اسمتان بصورت جادوئي در دفتر بزرگ تاريخ حذبي هك شده است.ايول!
عضويت در حذب گويي هديه‌اي است به مناسبت تولد شما به شما!
اعضاي حذب، افراد جامعه‌اند و آرمان هاي كلي جامعه را در نظر گرفته و براي آن تلاش ميكنند!پس همه، همه كاره‌اند!
البته ناگفته نماند كه اگر فردي در اين راه مقدس گام بردارد، پست و مقام بالاتري در حذب نصيب او خواهد شد!
خلاصه كلام اينكه هيچ كس احساس غربت با حذب نكند و هركس كه دوست دارد كار مفيدي براي رول پلينگ انجام دهد، بيايد!
به ياد برادر حميد بيچاره مرحوم: تو بيا اون با من!
اين است شرايط عضويت ما!

البته هنوز برنامه‌هايي كه ترتيب داده‌ايم، رو نشده و ما منتظر آزاد شدن آن يگانه عجوبه عالم انتحاريت، تنها كفتر عاشق خدمت و اميد بخش راه ولايت،ققنوس كبير!از چنگال آن ستم پيشگان تو خالي هستيم!
بعد از پريدن مرغ از قفس و رسيدنش به پايگاه سرٌي حذب، نقشه ها و برنامه هارا اعلام ميكنيم!

با اميد خوشنودي اهورا حذبا!
سرژ تانكيان-خدمتگذار ملت و يكي از بنيانگذاران حذب ليبرال دموكرات جادوگرياليستي!
---
خبر رسيده كه ققنوس بازگشته! هورا! بزودي جشني ترتيب داده خواهد شد!



بدون نام
سرژ چه شرايطي رو بايد طي كرد تا در اين حذب عظيم عضو شد؟!



Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ شنبه ۵ آبان ۱۳۸۶

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
قشنگي و جذابيت ما اين است كه خودمان نميدانيم فلسفه وجوديمان چيست!
دوست عزيز! مي‌تواني نگاهي به پست اول اين تاپيك در صفحه اول بندازي تا چيز هاي زيادي دستگيرت شود!
اگر حوصله‌اش را نداري من مختصر توضيحي مي‌دهم!
يك سال پيش و شايد هم بيشتر عده اي از اعضاي جادوگران براي منسجم كردن فعاليت هاي رول پلينگ تصميم گرفتند كاري بكنند كه نتيجه آن شد: حذب ليبرال دموكرات جادوگرياليستي!
اين گروه تمام تلاش خود را كرد تا گيلدروي لاكهارت(وزير موفق سحر و جادو) به وزارت خود ادامه دهد و بيخيال استئفا شود اما متاسفانه متاسفانه ناكام ماند و اين عزيز گرانقدر استئفا داد!
حذب اين شكست را مقدمه‌اي براي پيروزي هاي آينده خود و در نتيجه رول پلينگ سايت ديد و تصميم گرفت كه به راه پر بركت خود ادامه دهد!
او خدمات زيادي به سايت و خصوصا رول پلينگ كرد و تلاش اصلي بچه هاي گروه كمك به مديران زحمت كش و جلوگيري از دعواي اعضا بود!
در آن زمان سايت به يك استاندارد بيناموسي نويسي رسيده بود و همه چيز در چارچوب! قانون پيش مي‌رفت و همه راضي بودند!
زماني كه حذب در اوج فعاليت خود به سر مي‌برد تاپيك «نحوه برخورد» كمترين پست هارا در طول زندگي خود ديد و اين نشان دهنده صلح و صميميتي بود كه اين گروه در بين اعضا و مديران بوجود آورده بود!
حذب پيشنهاد مديريت بيل ويزلي و پرفسور كوييرل را به مديران داد و خيلي خوشحال است كه پذيرفته شد!
اعضاي حذب علاقه عحيبي به اين دو مدير داشتند و دارند!
فقط يك مشكل وجود داشت و آن هم اين بود كه اعضاي حذب، خود كار و زندگي داشتند و درس و مشق! خلاصه به همين دليل فعاليت حذب كم و كمتر شد!
حتي اگر هم زماني هيچ فعاليت نداشته باشد، شيريني فعاليت آن دوران طلاي در دل اعضا و مديران باقي مي‌ماند!

و اما چند خصوصيت عمده كه حذب را محبوب كرد:
1-هميشه در حال حمايت از مديران و خوب جلوه دادن چهره‌شان بوديم و هستيم!( چون مي‌دانيد كه! مديران هم انسان هستند و گاهي ممكن است از شدت خستگي كار زياد گاهي اشتباه كنند و وظيفه ما اين است كه با تشكر از آنها بهشان روحيه دهيم)
2-ما سعي داريم هر گونه جنگ و دعوا را خاتمه دهيم و همه را به دوستي و لطافت دعوت ميكنيم!
3-ما حذبي نيكو كار هستيم!ما به مديران كه رفقاي درجه يك ما هستند خيلي ارادت داريم!
4-ما سعي در ترويج«بيناموسي در چارچوب! قوانين سايت» را داريم و به ديگران آموزش مي‌دهيم كه بيناموسي را فقط در چارچوب قوانين سايت بنويسيند و پا را فراتر نگذارند!
5-ما وقتي مديري از پست خود استئفا ميدهد و يا اخراج مي‌شود خيلي ناراحت ميشويم!
6-ما از قدرت بيزاريم و هميشه خواهان برابري هستيم!
7-ما عقيده داريم كه ديگران از ما بهتر رول مي‌نويسند و واقعا هم همينطور است!
8-ما سرمان براي دعوا درد نميكند!
9-در راي گيري ها ما مسئول مراقبت از صندوق ها براي جلوگيري از تقلب هستيم!
ما از تقلب بيزاريم!
مهمترين ويژگي:
10-ما اعضاي خوب و سر به راهي هستيم و مديران سايت وزين جادوگران خيلي خوشحال و شادمانند كه ما را دارند!


دوست عزيز! ميـوانم مژده دهم كه به زودي ققنوس كبير به سايت برميگردد و حذب دگر بار به دوران طلايي خود باز مي‌گردد!

براي اطلاعات بيشتر به پست اول تاپيك مراجعه كنيد!



Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ جمعه ۴ آبان ۱۳۸۶

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
حزب عجیبی دارید. می شه کمی درباره ی فلسفه ی وجودیش و اعضاتون توضیح کاملی بدید؟ ممنون.


به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۸۶

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
نوشته ققي:

داستان های عمو ققی (۷۹۸ شمسی-۸۰۸ شمسی)
تاریخ جادویی:
کاراگاه ققنوس معروف به ققی از نویسندگان و شاعران بزرگ قرن هفتم هجری است
وی فردی سلحشور و آزادی خواه بود این موجود جادویی بسیار محبوب و زیبا بود
وی موسس اولین گروه رپ جادوگران به همراه ادی ماکای برادر حمید آوریل لاورین و سرژ تانکیان بود
از وی می توان به عنوان پدر رپ جادوگران نام برد
ققنوس از کودکی به همراه برادر معنوی خود سرژ تانکیان زیر نظر اهورا حذبا پیامبر جادوگران بزرگ شد و به گفته ی او وظیفه داشت تا جادوگران را از شر بدی پلیدی نجات دهد
ققنوس در سن ۱۷ سالگی اهورا را ازدست داد و به همراه برادر خود سرژراه سفر بست و در راه با دو جادوگر نا آوا و بزرگ دیگر بانام های سام وایز(فنگ) و برادر حمید آشنا گشت و به همراه این ۴ تن در سن ۲۲ سالگی در سال ۷29 شمسی حذب لیبرات دموکرات جادوگریالیسیتی را تاسیس کرد تا با کسانی که در آن ها اندکی ایمان و روشنایی می دید به مبارزه با ظلم بپردازد
و الحق که او به همراه دیگر بنیان گذاران حذب و دیگر اعضای حذب و همپیمانانش مردانه در مقابل ظلم زمانه ایستاد و تا آخرین خون با دشمنان اهورا و ستمگران جنگید
حذب در حالی هر روز بر تعداد شهیدانش اضافه می شد اما خالصانه جنگید تا در روز ۲۳بهمن با کمک اسکاور یکی از بزرگان نفوذی در دژخیم مدیریت توانست یکی از ستمگران را با نام بیل ویزلی سرنگون کند
حذب در راه سرنگونی بیل برادر حمید بزرگ اکتاویوس پیر هوکی رونان سگ باوفای حذب فنگ بادراد ریشو و بسیاری دیگر از مردان اهورا را از دست داد
سرژ تانکیان در سن ۵۴ سالگی به همگان اعلام کرد که اهورا حذبا بر او وارد گشته و اعلام داشته حذب رسالت خود را انجام داه و جایگاه تمام مردان اهورا در بهشت برین محفوظ است و دیگر ماموریتی در جادوگران ندارند...
در همان دوران خاموشی جنگ پسرک کله زخمی معروف به هری پاتر ققنوس را به تبعید گاه فرستاد و دستور تیر باران بسیاری از حذبی ها را داد و در اندیشه خود داشت که حذب را ریشه کن کرده است
ققنوس در سن ۱۰۱ سالگی در تبت در حالی که دوران تبعید را به سر می بردو در حالی که همچنان به روشنگری و افشاگری فساد مدیران می پرداخت چشم از جهان فرو بست و یاران خود را بدرود گفت.. یادگار ققنوس تک دختر او انیتا دامبلدور است که وی از ترس دیکتاتور جادوگرانی از نظر ها غایب گشته (نام مستعار وی یادگار ققنوس است)
البته ققنوس فرزندان دیگری داشته با نام های ققیه ققینا که از همسر خود سرافینا آنها را داشته که از محل دقیق این فرزندانش اطلاعاتی در دست نیست
از آثار برجسته ديگر ققنوس مي توان كتاب هاي ذيل را نام برد
ماجراهاي نحوه برخورد
دفتر وزير
من و منوي مديريت
مدير نگو بلا بگو
من و سر‍ژيا
ريون ناموس من
پدرم اهورا
وي كتاب هاي ديگري نيز دارد
و بسياري از جادوگران قديمي در مورد اوكتاب نوشته اند
از جمله
معاون وزير(نوشته بادراد ريشو)
فساد چيست؟(نوشته كوييرل)
بي ناموس كيست؟(نوشته سر بارون خون آلود)
پشت پرده ققنوس (نوشته بيل ويزلي)
دانا نه!نادان(نوشته هري پاتر)
تشنه قدرت(نوشته كريچر)
برادرم ققنوس(نوشته سر‍‍ژ تانكيان)
همسرم (نوشته سرافينا)
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
داستان زیر با تلخیص و تصرف از کتاب مدیر نگو بلا بگوی ققنوس برای شما جوانانی که در دام مدیران دیکتاتور و مستبد قرار گرفته اید نوشته شده است
خوزنلانكا كجا بود و به چه علت معروف شد؟!
خوزنلانكا يكي از شهر هاي دور افتاده و محروم جادويي بود روزي با حذبيان به انجا رفتيم تا اين روستاي محروم مقاديري آباد كنيم هرچند خودمان هم آهي در بساطمان نداشتيم اما دستهايمان براي خشت و گل بالا بردن و ساختن سقف براي مظلومي هميشه آماده بود
جوانكي سفيد در كنار رود خوزنلانكا نشسته بود برادر حميد به سمت وي رفت
حميد:نام تو چيست اي جوان گوگولي؟!
جوان:گضنفر هستم قربان!
حميد:به به چه سري چه دمي عجب پايي او لالا
بووووووووووووووووووووووووووق
به اهورا سوگند كه ما كاري نمي كرديم كه كسي از دست ما دلگير شود اما خوب در تقدير برادر حميد اينطور آمده بود كه كنترل خود را از دست بدهد بيچاره غضنفر
غصنفر از دست ما ناراحت شد و قسم خورد روزي انتقامش را بگيرد
برادر حميد هم به ما قول داد اگر خواست انتقام بگيرد بيايد اون با من

سال ها گذشت و گذشت
به جان سرافينا باور نمي كردم گضنفر كوچولو روزي بر تخت مديريت بنشيند
همگي شگفت زده بوديم
برادرم سرژ دستور جلسه اي فوري داد و از اين خبر هولناك كه گضنفري نادان به سپاه دشمن پيوسته همگان را آگاه كرد
فنگ با آواي هميشگي اش غريد آوريل خنديد و ناگهان آسمان بالاي سرمان لرزيد
سريع دست هايم را بالا بردم و به اهورا تكيه كردم
-اي اهوراي بزرگ ظلم زمانه حمله ي نوئي آغاز كرده سرداري كينه اي به سپاه دشمن پيوسته و من براي خودم و يارانم از تو نيرو مي خواهم و تنها از تو ياري مي جويم

جنگ سختي در گرفته بود كه در ميان حذبيان به عمليات خوزنلانكا معروف بود
حمله نوشتاري حذب آغاز شد اما افسوس اما افوسوس كه دشمن سلاحي اتمي شيميايي را در اختيار داشت با نام منوي مديريت
هرچند ما هم در اختيار داشتيم اما استفاده از آن يك عمل غير انسانه و وقيحانه بود
دوره ي سختي بود هر روز بلاك هر روز اعلاميه هاي شيواي يارنم پاك مي گشت
اهورا باز هم با ما بود و ما را با سلاح ايمان به هدف و دستان قدرتمند براي نوشتن نيرو مي داد
و ما با همين ابزار ساده در مقابل توپ و تانك ، بمب خمپاره ايستادگي مي كرديم
گذشته از اين ها دلم براي مردم نادان مي سوخت كه چه پي در پي اسير حرف هاي رنگين دشمن مي شدند
افسوس كه همه در گمراهي هستند و سخت تواسنتم عده اي را از پيغام اهورا آگاه سازم...
--------------------------
درسي آموزنده براي جوانان امروزه با گذشت سال هاي سال ز آن سال ها هنوز از بلاك و زندان هنوز از سلاح اتمي و شميايي و منوي مديريت استفاده مي شود
بياييد دست به دست يكديگر دهيم و براي آزادي كامل جادوگرها دعا كنيم...اهورا خودت دعاي ما را مستجاب فرما و خودت جوانان را از گمراهي خارج كن


ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۳ ۲۳:۵۴:۳۷


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
در قاره ای، در کشوری، در شهری، در حذبی، عده ای بودند که زندگی میکردند و آنها بودند که از همه بهتر بودند. درست تر بگوییم، اول آنها هم مثل همه بودند. می نوشتند، می خواندند، می خندیدند و راضی بودند.
اما روزی به این نتیجه رسیدند که آنها از همه بهترند. کاربران را به تمسخر گرفتند، مدیران را اذیت کردند، رئیسی برای خود آوردند و در آخر آن رئیس همه را در سوراخی جمع کرد و گفت:
- دوستان، از حالا ما از همه بهتریم. کی موافق است؟ کی مخالف؟ کی بیطرف؟
حساب آن عده ای را که مخالف بودند رسیدند و یغه آن عده بیطرفان راچسبیدند و وادارشان کردند طرف موافق را بگیرند. قرار شد رای گیری شود و نتیجه آرا از روی کف زدنها، نوک زدنها، پاکوبیدنها و بال زدنها مشخص شود که بالاخره مشخص شد.
بعد از موافقت همه صحبت کردند و گفتند از این به بعد در سوراخ جمع میشوند، سماجت میکنند، تظاهرات میکنند و مخالفت میکنند.
بعد از صحبت گفتند وظایف تعیین میکنند و تعهد میدهند که باز هم بهتر شوند. مثلا کسی تعهد داد که شش درصد بهتر شود و دیگری گفت پنجاه درصد و دیگری صد درصد و در نهایت یکی گفت تعهد میدهد صدویک درصد بهتر شود.
همه او را تشویق کردند و گفتند او بهتر از بهترهاست ولی نه بهترین، چون بهترین آنها برای همیشه رئیس بود.

در کنار آنها کسان دیگر نیز زندگی میکردند. قبلا آنها نیز مانند آنها بودند ولی از وقتی که آنها بهتر از همه شدند معلوم است که آنها بدتر از همه شدند.
واقعا هم همینطور بود چون آنها مانند همیشه می نوشتند، می خواندند، می خندیدند و راضی بودند و در وقت بیکاری سکوت میکردند. ولی آنان که از همه بهتر بودند دسته جمعی مینوشتند، یکصدا میخواندند، همه با هم میخندیدند و همیشه مخالف بودند.
آآنها شعار میدادند که ایده میدهند، سوژه میدهند، طرح جدید میدهد ، هاگوارتز را خصوصی میکنند، لرد ولدمورت را آدم میکنند، غول غارنشین را باسواد میکنند، مسابقات کوییدیچ را در زیر دریاچه برگزار میکنند و قول میدهند که از خودشان هم بهتر شوند.

در این میان جادوگران، فشفشه ها، ارواح، پروفسورها و همه و همه در این راه به آنها کمک کردند. اما آنها برنامه ها و اهدافشان را کامل اجرا نکردند. طرح دادند اما نیمه راه رها شد، سه حروف (ح ذ ب) بیشتر به غولهای غارنشین یاد ندادند، هاگوارتز نیمه خصوصی شد و...
رئیس آنها را جمع کرد و گفت:
- گرچه ما از همه بهتریم ولی به خاطر طلسم های سیاه متوقف شدیم. پس برای اینکه باز هم بهتر شویم باید به کسانیکه از همه بدترند برسیم و از آنها جلو بزنیم.
پس شروع کردند تا از آنان جلو بزنند. آنها که از همه بدتر بودند می نوشتند، می خواندند، می خندیدند و راضی بودند و در وقت بیکاری سکوت میکردند. اما آنها برای اینکه از بدترها جلو بزنند دسته جمعی نوشتند ، نخواندند ، نخندیدند و در وقت بیکاری با مدیران مخالفت کردند. بنابراین آنها دو پله از بدترها جلو افتادند و گفتند مغزشان بهتر از دیگران کار میکند چون قدرت در دست آنهاست بنابراین آنها از همه بدترند چون از همه بهترند.

و این فکر در اذهان آنها پیچید و رواج یافت و جا خوش کرد اما در موضوعات و گزارشات فکر می کردند آنها از همه بدترند. گاهی به نحوی با آنان برخورد میشد که به آنان کنایه میزدند و میگفتند آنها نه از همه بهترند و نه از همه بدتر، بلکه همه مثل هم اند.
آنها هم به آنها گفتند فعلا تحمل میکنند اما آنها همیشه آماده اند که بهتر از همه باشند و در بدترین حالت رضایت میدهند که بدتر از همه هستند ولی با این مخالفند که مثل همه هستند.





هري پاتر و سي‌دي هاي مبتذل!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
مژده براي آنهاي كه دلشان براي صداي سرژ تنگ شده بود! آنها ميتوانند بعد مدت ها براي اولين بار صداي سرژ را بشنوند! آن هم فرياد هميشه عدالت جوي سرژ!
سرژ در اين پست افشا گري ميكند! نشان ميدهد كه مديران عرضه تقلب و پارتي بازي را ندارند و فقط بلف ميزنند!

مكان: يك جاي خوب كاخ مديريت! كه البته از وقتي حذبي ها رفتند خيلي پر جلال تر شده و...
يك مشت مدير انجمن بيكار يك يارويي رو از ريش گرفتن و ميكشن جلوي تخت سلطنتي يك آدم خفن!آدم خفنه رو قبلنا وب مستر صدا ميزديم حالا نميدونم چه اسم خفن تري روي خودش ممكنه گذاشته باشه! بله منظور همان هري پاتر است! پسري كه براي شونصدمين بار زنده ماند!(چقدر هم ضايع! من به جاي هري بودم روم نميشد ديگه تو سايت لاگين كنم!)
هري به چهره مفلوك و رنج ديده و خميده و در ريش پيچيده اما مغرور و استوار سرژ تانكيان- كاربري كه بلاك شد- بدجوري مي‌نگرد!
هري پاتر خطاب به سرژ:ما تو را اينجا دعوت كرديم كه شناسه‌ات را باز كنيم تا در رول پست بزني تا اين انتخابات جان بگيرد!
سرژ در حالي كه ريشش در چنگ مديران است!
(دقت كنيد الان بعضي از رفقا هم مثل من هيجان زده هستند چون بعد مدتها اولين بار دارن صداي سرژ رو ميشنون!دركتون ميكنم!اين شما و اين هم صداي سرژ كبير!)
سرژ:ا..ااا...اهه...اوهو...اخخخخ...اهو...ايهي...(متاسفانه صداي سرژ به دليل چسبيدن آب دهان در گلويش بيرون نيومد!متاسفم!)
سرژ با دست اشاره ميكنه كه يك چيزي در گلوش گير كرده اما كسي توجه نميكنه!
هري پاتر: ببين ما بهترين امكانات رو در اختيار تو قرار ميديم! قبوله؟!
سرژ:اههه...اوهو...(و تكرار حركات قبل)
هري پاتر: نه؟ مدير انجمنت ميكنم...هر كاري ميكنم..آقا تورو خدا بيا رول بزن! تورو جون مادرت!
سرژ: اهه..اوهو....
هري: ببينين چيه تو گلوش..انگار چسبيده لامصب! كويي! كويي! بزن پشتش...
پرفسور كوييرل: صد بار گفتم بهم نگو كويي!
و بعد پشت سرژ ميزند و يك كلافه عروقي مادرزادي كه توي ناحيه نميدونم چيچي مغزش بود از گلوش ميپره بيرون!
و بعد صداي جيغ گوشخراش و در امتداد آن صدا فرياد سرژ شنيده و دهانش به طرز عجيبي باز ميشه! و در راستاي كامل كردن حركات ارزشي به سبك قديم:
ناگهان ققي از دهان سرژ بيرون مياد!
ققي: سلام من ققي هستم! خيلي خوشحال هستم!
و بعد حميد، فنگ، آوريل، ادي، السامور، هديه پاتر، امپراطور، بووبو، ابرفورث، گيلدي، هاگريد و و و...(يعني يك عالمه كاربر مثلا شونصد نفر) و در آخر «زيبا پاتر» كاربر با شماره 2 جادوگران از دهان سرژ بيرون مي‌آيند!
و همه با هم يك صدا: سلام ما اعضاي گذشته جادوگران هستيم!
حميد: عجب جو نوراني اي!
فنگ: هاپ هاپ هاپ هاپ
(خب ديگه رسما داره بدجور ارزشي ميشه بهتره زود تمومش كنم...خوانندگان عزيز چند خط ديگه طاقت بياوريد...با تشكر)
آوريل: من چي بگم؟
ادي: جورابت بو ميده
امپراطور:فكر كنم اين سايت يرقان گرفته!نه؟
ابرفورث:كي؟ من؟ خودت زردي بي ادب!
زيبا پاتر: ســـــــــلــــــــام!
گيلدي: اوه شت...
السامور:احساس ميكنم يك كلافه عروقي مادرزادي توي ناحيه نميدونم چيچي مغزمه!
هاگريد: چي؟
بووبو: نميدونم چيچي!
و...
بعد همگي با هم حركات موزون رو شروع ميكنن و بعد به سمت هري ميرن تا بخورنش! تا بخاطر تمام بدي هاي كه اين هري پاتر، وب مستر سايت جادوگران،يعني يگانه خونخوار عالم بشريت، در حق اين ملت و كلا بشريت كرده رو جبران كنن و بخورنش! تا انتقام خون پايمال شده خود را بخور..چيز..بگيرن و بخورنش!

*هري فرياد ميكشه و ناگهان در جاي شبيه به ايستگاه كينگزكراس بيدار ميشه كه در نزديكيش يك نوزاد گريه ميكنه! وبه اطراف نگاه ميكنه و چند نوزاد ديگر ميبينه(هري در ذهنش: اين بچه ها همشون زردي گرفتن ها!)...براي وهم انگيز تر شدن فضا مقدار زيادي مه و دود هم اطرف هست و صداي سگ و گربه و خرس و جيغ يك زن هم مياد!
دامبلدور همراه چند تا داف بهشتي از ميان مه ظاهر ميشه
(اين قسمت رو روياگونه و كِش دار بخونيد...مثلا اينجوري: ســــــــلـــــــــاااااامممم)
دامبلدور: هري پاتر! با من بيا...
هري: دامبلدور! من حالم خيلي بده!
دامبلدور: چي شده پسرم؟

هري: الياس منو تهديد كرده كه اگر جانشين امپراطور رو نكشم ميره حاج آقا فتوحي رو گول ميزنه!

دامبلدور:سريال هارو قاطي كردي پسرم! بيخيال! بهت حق ميدم! با من بيا...
هري: كجا؟
دامبلدور: يك جاي خوب...
ساحره هاي اطراف دامبلدور به هري چشمك ميزنن!
هري:من ...
دامبلدور: بيا...
هري:...
*
*(قسمتي از كتاب هشت: هري پاتر و سي‌دي هاي مبتذل! نوشته جو جو بولينگ!)

اهداف مخوف بنده از زدن است پست:
1-زير سوال بردن رنك هايي كه قبلا ميگرفتم!
2-زير سوال بردن مديريت!
3-زير سوال بردن اعضا!
4-زير سوال بردن تو!
5-از زير سوال در آوردن انتخابات وزارت!
6- ثابت كردن اين قضيه:حتي يك دونه پست هم نخوندم!نميدونم جريان چيه!
7-بازنگشتن حذب!
8-پخش سي‌دي هاي مبتذل!
9-با ضايع ترين صورت ممكن بازگشتن!
10- مهمترين دليل: ارضاي روحي و رواني و كم كردن فشار عقده هاي كودكي!



Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
انجمن مخصوص مدیران!...شما اجازه ورود به این انجمن را ندارید!


مرگ به فجیع ترین شکل ممکن ، درد و زجر ، تاریکی مطلق ، جیـــــــغ ، موهاهاهاها...


عده ای داخل سالن بزرگ ومخوفی ایستاده و به شدت مشغول کار و عرق ریزی هستن و لحظه ای از کار دست نمی کشن .

راجر همون طور که پشت فردی با صورت نامعلوم و لباس سیاه وایستاده و سعی داره تا کله اون فرد رو وارد پنکه بسیار بزرگی بکنه .
مجهول الهویه : نـــــــــــــــــه ! من جوونم ! آرزو دارم ! زن و بچه دارم ! نــــــــــــــــــه!
لحظه ای بعد کله آن فرد مجهول الهویه داخل پنکه گشت و از تنش جدا شد و به گوشه ای افتاد .
راجر :

* * *

سمتی دیگر کوئیرل در حالی که گردن فرد مجهول الهویه رو چسبیده اونو وارد دستگاه چرخ و فلک مانندی میکنه و میگه : کمربندتو ببند ...بیا این هدفون رو هم بگیر ، این طوری میتونی با من در ازتباط باشی .
فرد مجهول الهویه روی صندلی میشینه ، درو میبنده و به دنبال کمربند ایمنی میگرده و بعد از چند لحظه با صدای بلند میگه : این جا که کمربند نداره .
کوئیرل شونه هاشو بالا میندازه و میگه : مشکل خودته .

و بعد دکمه ای رو فشار میده و چرخ و فلک به حرکت در میاد .
بووم !

چند لحظه بعد :
چرخ و فلک همین طور داره با سرعت میچرخه که صدای فریاد شخص مجهول الهویه از تو هدفون به گوش میرسه : سرعتم...چنده ؟
کوئیرل میگه : خیلی بالا ، اون صدای بوم هم که اول شنیدی مربوط به شکستن دیوار صوتی بود....ممنون از این که به تحقیقات علمیم کمک کردی .
مجهول الهویه : حالا میشه بیام بیرون ؟
کوئیرل : نه .

* * *

در سمتی دیگر استرجس داشت یکی دیگر از ملت مجهول الهویه را مجبور به کندن تونل میکند ، این تونل قرار بود به شعبه بانک گرینگوتز در سوئیس دست پیدا کند . ( )

مجهول الهویه که چند متر را کنده بود فریاد زد : خسته شدم دیگه ...گشنمه...غذا دارین ؟
استر : آره حاجی ، بیا بالا غذا تو بخور و بعد برو دوباره به کارت برس .

مجهول الهویه با شادمانی از تونل بالا آمد .
استر بشقاب غذایی را جلوی مجهول الهویه گذاشت و گفت : قرمه سبزی اعلا !

مجهول الهویه عمیقا به بشقاب نگاه کرد و در حالی که به یاد توالت آزکابان افتاده بود تصمیم گرفت که برگرده به تونل و کار کنه .

استر : اهو ! کجا عمو ؟ در خدمت بودیم ! اول غذا رو می خوری بعد میری سر کار ! جون تو من عمرا بذارم کسی گشنه کار کنه
مجهول الهویه :

* * *

طرفی دیگر ، کریچر جلوی فرد مجهول الهویه دیگری ایستاده و منوی مدیریت دستش بود .

مجول الهویه : جرم من چیه ؟
کریچ : گیرز دادن به عله ، عله بسیار خشمگین شد ، کریچ پدر تو رو در آورد .

و بعد کریچ مجهول الهویه را به داخل اتاق یک در دویی انداخت .
مجهول الهویه در حالی که زیر لب تمام مدیران را لعنت می کرد از جا بلند شد، سایه ای رویش افتاده بود ، سرش را بلند کرد تا متوجه بشه که این سایه از چیه .

مجهول الهویه : گراوپ !!!
گراوپ : گراوپ جر دادن دوست داره !


* * *

در قسمتی دیگر از سالن ، یکی دیگر از مجهولین الهویه با زنجیر به صندلی میخ داری بسته شده و باک بیک بالا سرش بود ، دوربین روی آمپولی زوم میکنه که توی دست باک بیکه .

مجهول الهویه :
باک بیک :

باک بیک آمپول را بالا برد و بر گردن مجهول الهویه فرود آورد .
ــ آاااااای ! خخه...

ماده داخل آمپول به آرامی در بدن مجهول الهویه پخش می شد ، هیکلش بزرگ شد و به رنگ صورتی با خال های گلبهی در آمد ، چشماش از کاسه در اومدن و روی زمین افتادن و جای اونا یه چشم از وسط پیشونیش بیرون زد .

باک بیک : سلام .
مجهول الهویه تغییر شکل یافته : هاااا ؟ من کیستم ؟ آیا من به موجودی عجیب الخلقه همانند هالک تبدیل گشته ام ؟ آیا من خری بیش نیستم ؟ چه کسی مرا به این شکل درآورد ؟
باک بیک : خوبی ؟
مجهول الهویه تغییر شکل یافته : من آماده خدمت به مدیران و وبمستران هستم و قسم می خورم که تا آخرین قطره خون به آنان وفادار خواهم ماند ! زنده باد عله !


در همین لحظه همه دست از کار میکشن و به صدایی که از بلندگو میومد گوش میدن .عله : ملت پاشین برید بیرون ! بچه های کوچه بالایی خیلی شاخ شدن ! بریم تو کوچه فوتبال بزنیم و پوزشونو به خاک بمالیم !


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۱۸:۵۳:۳۲
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۲۰:۲۶:۳۰
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۲۰:۳۱:۰۲
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۴ ۱۴:۱۹:۲۴








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.