کافه ی مشنگی - کجا بشینیم؟
نگاه مضطرب او میان میز ها گشت. همه آنجا مشنگ بودند.. چطور ممکن بود در آن رستوران بدون هیچ سوتی شام بخورند؟ دو جادوگر در یک رستوران مشنگی! چوبدستی اش را ته کیفش انداخته بود تا حتی در شرایطی سخت طبق عادت چوبدستی نکشد. اما از بابت ِ نیل مطمئن نبود. او جادوگر بی پروایی بود. هر چه میشد، به سرعت چوبدستی اش را میکشید و گابریل میتوانست با یک نگاه به جیب پشتی شلوار او چوبدستی اش را ببیند.
رستوران سالن بزرگ و تمیز و در نگاه اول سفید-قهوه ای به خاطر دیوار ها و میز ها به نظر میرسید. شلوغ نبود، اما خلوت هم نبود. بدترین جنبه اش مشنگ ها بودند. غیر قابل تحمل! گابریل به میز کنار دستش اشاره کرد و با کشیدن آستین نیل، به او فهماند که کجا بنشیند.
- بیا. بابا از این بهتر جا پیدا نمیشه. فقط یه دختر پسر اونجا هستند! اِ ! این کوزت نیست؟
نیل پاشو محکم روی پای گابریل میکوبه تا مانع بلند شدن گابر و پریدن در بغل کوزت بشه! مشنگ های اطراف به شدت سرگرم خودشون بودند و شام میخوردند.
- چی میل دارید؟
- جیغ!
- ببخشید که ترسوندمتون، پرسیدم چی میل دارید؟
گارسون قد بلندی در کنار میز آنها ایستاده بود. ابروهایش بالا رفته به سوی نیل بود. نیل که از غذاهای مشنگی اطلاع زیادی نداشت گفت:
- پیتزا ! هردومون با نوشابه ی آتشین.
- نوشابه ی؟
- آتشین.
- ولی ما اینجا چنین چیزی نداریم، آقا ! نوشابه ی.. آتشین؟ اهم، ببخشید، سفید میخورید یا مشکی؟
نیل با وحشت به گابریل نگاه کرد. نوشابه ی سفید یا مشکی؟ این دیگر چه بود. گابریل بی پروا سفارش نوشابه ی مشکی داد و بعد از رفتن گارسون گفت:
- بذار خودشون ازمون بپرسن! بعد ما جواب می دیم. چطوره؟
چند ساعت ! بعد- من دیگه نمیتونم بخورم.. این پیتزا هه خیلی زیاده!
- منم نمیتونم!
گابریل از پشت صندلی بلند شد. بعد از خوردن آن غذای مشنگی ،تنها مسیر روشنی که مقابل خودش می دید راهرویی بود که تابلوی WC روی دیوار آن بود. گابریل به سمت دستشویی رفت بدون اینکه توجه کند وارد دستشویی با مضمون MEN شده است!
- هی خانوم، بیا با من بریم تو این دستشویی تا کسی نفهمه اومدی این تو!
گابر : گم شو! ماله زنا کدومه؟
- زن و مرد نداره !
گابریل با ناراحتی از فضای بدبوی دستشویی مرد ها بیرون میپره و به سوی تابلوی WOMEN میره. دستشویی اتاقک کوچک با دیوار های سفید و دستشویی های اتاقکی ِ چوبی بود. دو تا شیر آب هم با سینک در سمت دیگر آن بود و روبروی آن پنجره ای بسته بود.
گابریل به سمت یکی از دستشویی ها رفت. با دیدن کاسه ی توالت فرنگی آهی کشید! گویی وارد بهشت شده بود، ناگهان احساس کرد چیزی بالای سرش تکان میخورد. سرش را بلند کرد. موجودی وحشتناک روی سقف بود. بدنش طوسی رنگ و خال خال بود. دستانش باریک و بلند بود و انگار روی زمین کشیده میشد. به سقف چسبیده بود و مستقیم با چشم هایی خمار و وحشتناک به گابریل خیره مانده بود. پوزه داشت و روی پوزه اش یک شاخ نیز بود.
- یک سوسمار جادویی؟ *
گابریل با وحشت به اطراف خیره شد. چطور هیچ کس این موجود را ندیده بود؟ آیا همین الان ظاهر شده بود؟ یا شاید مشنگ ها موجودی جادویی را نمی دیدند ؟ لباس پاره پاره ی موجود قهوه ای رنگ بود و در تضاد با رنگ بدن موجود صحنه ای کثیف را به نمایش میگذاشت.
- خدای من! این اینجا چی کار میکنه..
دستش به سمت کیفش رفت که همیشه دنبالش بود. دور چوبدستی اش پیچید و آنرا بیرون کشید.
- استیوپفای!
ورد از کنار موجود گذشت. به نظر میرسید سوسمار تازه متوجه گابر شده باشد. از دیوار پایین آمد و روی زمین سر خورد. تا زیر زانوی گابریل بیشتر نبود و همین باعث ترسناکی او شده بود. مثل اردک راه میرفت و خُر خُر میکرد.. شاید هم صدای تنفسش بود! گابریل دوباره چوبدستی اش را بلند کرد. قصدش دور کردن حیوان از خودش بود.
- ایمپیمنتا !
با شنیدن صدای بومب بلند فکر کرد کار حیوان تمام شده است. اما او خودش را به زانو گابریل چسباند. وحشت زده زانویش را بلند کرد و آن را به دیوار دستشویی کوبید. تکه ای از گچ دیوار ریخت و روی زمین افتاد . اما موجود در حالی که سرفه میکرد از زمین بلند شد و خودش را به سوی گابر پرتاب کرد.
گابریل جا خالی داد و تصمیم به استفاده ی جادوهای قوی تری گرفت.
- کروشیو!
ورد او به موجود خورد. سوسمار روی زمین افتاد. از درد به خودش پیچید و صدای جیغ جیغ مانندش امکان داشت هر لحظه کسی را به آنجا بکشاند. همان طور هم شد! در دستشویی خانم ها بی پروا باز شد و دختر جوان و موبوری وارد اتاقک شد. چوبدستی گابریل در دستش بود و برای برای دوم کروشیو را به کار برد. افسون زرد رنگ آن به سوسمار خورد که باز روی زمین افتاده بود و جیغ میکشید.
دختر :
گابر تازه متوجه او شد. با وحشت چوبدستی اش را داخل جیب شلوارش گذاشت. سوسمار با یک بشکن غیب شد و گابریل را با یک مشنگ تنها گذاشت. مشنگی که جادو کردن او را دیده بود!
- امم، سلام حالت چطوره؟
- اون چی بود؟
- ؟؟
- همونی که باهاش یه چیز زرد انداختی اونجا !
و به جایی که چند لحظه قبل سوسمار افتاده و درد میکشید، اشاره کرد. گابریل با وحشت گفت:
- هیچی نبود. چیز میدونی چی بود؟ شیره ی چوب بود! میخواستم ضرب دستم رو امتحان کنم!
دختر که کاملا پیدا بود قانع نشده به سمت گابریل آمد و چوبدستی او را به سرعت از جیبش کشید.
- این چیه؟
- این .. نمیدونم! تو جیب من چی کار میکرد؟
دختر : خودت رو به اون راه نزن خانم!
از این تو اون مایع زرده بیرون اومد!
گابر : هممم ، چیزه ! این چوبه دستشویی میکنه!
دختر :
گابر :
و با یک حرکت سریع چوبدستی رو از دختر میگیره.
- بفراموش! ( ورد اصلی= The Mind Set Is Off!
)!
دختر :
برای مدتی با نگاه تهی و تتلو ! به جلو خیره شده بود و هیچ حسی در چشمانش نبود. گابریل با بالاترین سرعت از دختر فاصله گرفت و بعد از مدتی دختر در حالی که پلک هایش را محکم روی هم میزد از در دستشویی به بیرون رستوران رفت! و گابریل نیز تا آن موقع نیل را از بیرون آمدن باهاش منصرف کرده بود وآنقدر از آن چه دیده بود گفت که نیل مجبور به جفت پا زدن در دهن او شد!
----
به استاد : الان مهم کدوم قسمت از پست بود؟ اون کاری که با مشنگ میکنیم؟ خب معلومه که همه کاری میکنن که فراموش کنه شایدم یکی بکشتش!!
*: اینجا مثل اسم فامیل عمل میشه! مثلا واسه اشیا هر چیزی + مصنوعی!! یا پلاستیکی! اینجا هم اسم حیوونا + جادویی!