صداي انفجار...بق..بوق...تق!
در يك لحظه ي بسيار كوتاه ، يكي از جنها موفق به دستگيري آريانا شد.
آريانا جيغ كشيد: ولم كن جن كوتوله!...(
) و بعد در اثر حركتي عجيب و بسيار خارق العاده ، اريانا موفق شد كه دست جن را از پشت بپيچاند و چوبدستي اش را از چنگش در آورد.
جن گوشه اي افتاد و در حالي كه با دست سالمش ، محكم دست ديگرش را گرفته و مرتب مي ناليد ، عقب عقب مي رفت.
آريانا با همان چوبدستي ، وردي را نثار جن كرد كه تا ابد الدهر ، هيچ كس آن را از ياد نخواهد برد.
در طرفي ديگر ، پيوز و پيتر در حال كشمكش با عده اي جن بودند. ظاهرا جنها موفق شده بودند طلسمي را به طرف پيتر شليك كنند ، چون او مرتب روي زمين مي غلتيد!
در همان لحظه صداي گرمپي شنيده شد. گويي بادرار ، در اثر حمله اي سريع موفق به دستگيري تعدادي جن بي عرضه شده بود.
- آريانا ! مواظب باش!
يك جن مزاحم با چوبدستي اش آريانا را نشانه گرفته بود.
آريانا نگاهي سريع با بادرار رد و بدل كرد و با يك حركت از طلسمي كه به طرفش شليك شده بود جان سالم به در برد.
اوضاعشان خيلي افتضاح بود. جنها تعدادشان بيشتر از انها بود. خيلي بيشتر...
پيتر هم چنان روي زمين مي ناليد.
آريانا به سرعت خود را به بادرار رساند: چي كار كنيم؟ اونا دارن پيروز ميشن... گنجينه...
بادرار كه پشت يك تكه سنگ بزرگ سنگر گرفته بود گفت: نگران نباش. من اون گنجينه رو پيدا ميكنم. مطمئن باش!
- ولي با اين وضع....
بادرار سرش را تكاني داد: تنها راه جنگيدنه.
آريانا كه كفري شده بود فرياد زد: چي داري ميگي؟ اگه باز هم مقابله كنيم از بين ميريم.... منظورت چيه؟
اما بادرار جوابي نداد. از جايش بلند شد. چوبدستي اش را طرف يكي از جنها نشانه گرفت و فرياد زد: كروشيو!
جن جاخالي داد.
كمي بعد ، آريانا هم مشغول پرتاب طلسم شد. اما جنها خيلي فرز بودند.
پيتر هم كه حالش بهتر شده بود به طرف آريانا دويد: حالم بهتره!!
آريانا با خشونت گفت: به من چه ربطي داره؟
و بعد طلسمي ديگر شليك كرد.
پيتر حرف ديگري نزد. فقط چوبدستي اش را در آورد و در حالي كه لنگ ميزد وارد نبرد شد!
همه چيز داشت بهتر ميشد. پيتر قدرت بيشتري پيدا كرده بود و آريانا مصمم تر از هميشه بود. اوباش داشت خوب پيش مي رفت اما....در يك آن ، اتفاقي باورنكردني رخ داد...اتفاقي كه به ضرر اوباش تمام شد...
بادرار چوبدستي اش را طرف جني گرفته بود كه روي زمين افتاده و نگاه معني داري به او ميكرد.
و ناگهان... بادرار جهت چوبدستي اش را عوض كرد و به طرف آريانا گرفت : كروشيو!
نعره ي بادرار چنان بلند بود كه همه را وادار به سكوت كرد. همه با چشماني گشاد به اين صحنه مينگريستند.
آريانا جيغي كشيد و روي زمين افتاد.
جني كه مقابل پاي بادرار روي زمين افتاده بود از جا بلند شد و لبخندي به او تحويل داد.
پيتر فرياد زد: چي؟
درست بود...بادرار يك خيانت كار بود...