بارتی نگاهی به دراکو انداخت و گفت :می خوری؟
دراکو از خدا خواسته به طرف غذا ها حمله ور شد و در حالی که سعی می کرد یکی را انتخاب کند با صدای بارتی سنگ کوب کرد :
_اگه می خواستی بایدبا خودت می اوردی.
دراکو اب دهانش را قورت داد و نگاهی بغض الود به نارسیسا انداخت :
_مامان! منم می خوام.تو هیچ وقت به من از این غذاها نمی دی
نارسیسا دراکو را نوازش کرد و بعد با لبخند گفت :پسرم قند عسلم تو که هرروز اندازه سه تا دارکو صبحونه می خوری
دراکو _مامان ،من کی صبحونه خوردم؟همیشه میگی پسر نباید صبحونه بخوره چاق میشه.دیروز تلوزیون خونه هری اینا نشون دادش که صبحونه برای بدن بچه ها لازمه
نارسیسا_پسرم،تو دیگه مرد شدی..اقا شدی..بچه نیستی که دیگه بعدم صبحونه به کنار.شام و نهارت چی؟همیشه بهترین هارو خوردی.مگه نه پسرم.بگو بگو همه بشنون کاکل زری
دراکو نیش خندی زد و گفت :مامان.دروغ نگو! الان دو هفتس دراک هیچی نخورده.دراکوت مریضه ماما،هی میگی ایشالله ماموریت بعدی ،دراکو هم میره خونه هری اینا غذا می خوره خوبه؟بعد این لندهور نشسته اینجا داره این همه غذا رو تنهایی می خوره
نارسیسا:
ملت:هــــــــووو هـــــــــووو
بارتی که تقریبا همه ی غذارا با هم قورت داده بود به لرد که خیره به ان صحنه منزجر کننده در فکر بود نگاهی کرد و پرسید :
_بابایی دستگاه گوارش ما چجوری کار می کنه؟
لرد که متوجه نگاه های ثابت مرگخوارانش شده بود ردایش را از دست بارتی بیرون کشید و گفت :من نمی دونم بچه
بلا که متوجه پاسخ عصبی لرد شده بود بارتی را کنار کشید و زیر لب غرولند کرد :چی میگی بچه؟ دوتا کروشیو به دستگاهه گوارش می زنن به کار می افته دیگه.اه
بارتی بغض کرده به لرد نگاهی کرد و پرسید :بابایی! ما چند تا دستگاه داریم ؟
این بار مورفین چای نباتش را کنار گذاشت و بسته ی سفید رنگی را از جیبش بیرون اورد و با لبخند تلخی گفت :پشرم ما سه نوع دشتگاه داریم.یکیش ماله رژیدگی به تشترال های این خواهرژادهس که ژا و غژای این ژبون بشته هارو میده،یکیش تو نیروگاه اتمی پشر جون که ماله تولید کردن بوی تشترال و چیزای مخفی اربابه..می مونه یکی که اونم واسه بلائه که فقط بعضی وقتا می ذاره بقیه ازش اشتفاده کنند .اونم دشتگاه شکنجس
بارتی با ناراحتی نگاهی به مورفین انداخت و در دل گفت :
کروش کروش به همتون. مثلا الان شما ها جادو شدید.باید راستشو به بارتی بگید.خیلی خنگید.من خودم می دونم یک دستگاه گوارش وجود داره..یک دستگاه تنفس یکی دیگه هم هست که نمی گم.
سپس به لرد نگاه کرد که سعی می کرد تمرکز کرده و از اتاق خارج شود
بارتی _باباییی الان داری کجا میری؟
_دارم میرم اتاقم
بارتی با خود گفت (( دروغ نگو! تو الان جادو شدی ..باید راستشو به من بگی ..سریع جواب بارتی رو بده ))
سپس سوالش را تکرار کرد.
لرد دستی بر سر بارتی کشید و با نگرانی به بلا نگاه کرد که به طور عجیبی به او خیره شده بود :هیچی پسرم دارم میرم یک زنگ بزنم به انیتا.گفت دلش برای ارباب تنگ شده
بارتی نیشخندی زد و در حالی که سعی می کرد خود را تکان دهد گفت :بابایی چرا شما این قدر با خاله انیت حرف می زنین؟
لرد سعی می کرد از زیر نگاه بلا فرار کرده و به طرف اتاقش برود ولی نیرویی عجیب اورا سر جای خود میخکوب کرده بود
_چون انیت و بابایی از هم خوششون می اد
سپس با عصبانیت اتاق را ترک کرد تا بیش از این مورد مواخذه بارتی قرار نگیرد.بارتی که از نتیجه کارش راضی بود به طرف بلا رفت و در حالی که سعی می کرد اورا متوجه خود سازد پرسید :خاله ئی ..چرا به شما می گن خاله بده؟
بلا با عصبانیت نگاهش کرد و گفت ....