اوهوووم...اهوووم...
چی میگی تو؟ شما دو تا دزدا دخالت نکنین ...
جیمزکه از بند شکنجه رهایی یافته بود لحظه ای خیره ماند و تد او را آرام از روی زمین بلند کرد سپس لبخ ندی زد وگفت:
-باشه، پس میشه برین کنار ما کیکو برداریم بریم ... دیگه داره دیر میشه.
نارسیسا و بلا تریکس همچنان در حال کل کل و شلخ و شونه کشیدن برای همدیگه بودن و به کل دزدها را فراموش کرده بودند .
نارسیسا: خیلی بی شعوری ، ئهه، ئهه ،ئهه
بلا:
تد در حالیکه ظرف کیک را با خونسردی بر میداشت ناخنکی به آن زد و رو به بلا گفت:
ببخشید دخالت میکنم ها، ولی فکر میکنم حق با نارسیسا باشه ...درست نمیگم جیمز؟
جیمز لحظه ای درنگ کرد و سپس ادامه داد: آره ، منم فکر میکنم که اینطوره ولی موضوع رو عوض نکن . ببینم چرا ناخونک میزنی به کیک ؟ مگه مال توئه؟ بده من کیکو... سپس با یویوئش به پیشانی تد کوبید و کیک را از دستان او قاپ زد.
تد دوباره دیس کیک را گرفت و سعی کرد آن را از دستان جیمز جدا کند .
تد در حالی که زور میزد:بدش من اون لامصبو...مال خودمه ... من بودم که گفتم کیکای شکلاتی اینجا حرف نداره.
جیمز: ساکت شو بوقی ، من بابام هریه همه کاره منم ...تو که بابات هری نیس!
نارسیسا و بلا با دیدن آن دو دست از دعوا برداشتن و نارسیسا در حالیکه اشکهایش را پاک میکرد گفت:
حالا دعوا نکنین به همه میرسه ....
بلاتریکس لحظه ای خاطرات چند دقیقه پیش را در سر گذراند ...یخچال...کیک شکلاتی...نصفه شب...اس ام اس ...دزد...تیمور لنگ...
بلا: دزدای کثیف...کروشیو...بوم....دیش دان دیش داران اوه اوه....
طلسم کروشیو ی بلا به جیمز برخورد کرد و اورا به دیوار کوبید.تد در همان لحظه کیک را به صورت بلا کوبید و دو طلسم اکسپلیارموس به سمت دو خواهر فرستاد و چوبهای آنها به طرفی افتاد .
شترق...!!!!
تد یک چرخ زد و باسر به درون یخچال فرو رفت.
نارسیسا در حالیکه نفس نفس می زد با دمپایی بالای سر او ایستاده بود ...