هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ شنبه ۴ آبان ۱۳۸۷
#1
اوهوووم...اهوووم...

چی میگی تو؟ شما دو تا دزدا دخالت نکنین ...

جیمزکه از بند شکنجه رهایی یافته بود لحظه ای خیره ماند و تد او را آرام از روی زمین بلند کرد سپس لبخ ندی زد وگفت:

-باشه، پس میشه برین کنار ما کیکو برداریم بریم ... دیگه داره دیر میشه.

نارسیسا و بلا تریکس همچنان در حال کل کل و شلخ و شونه کشیدن برای همدیگه بودن و به کل دزدها را فراموش کرده بودند .

نارسیسا: خیلی بی شعوری ، ئهه، ئهه ،ئهه

بلا:

تد در حالیکه ظرف کیک را با خونسردی بر میداشت ناخنکی به آن زد و رو به بلا گفت:

ببخشید دخالت میکنم ها، ولی فکر میکنم حق با نارسیسا باشه ...درست نمیگم جیمز؟

جیمز لحظه ای درنگ کرد و سپس ادامه داد: آره ، منم فکر میکنم که اینطوره ولی موضوع رو عوض نکن . ببینم چرا ناخونک میزنی به کیک ؟ مگه مال توئه؟ بده من کیکو... سپس با یویوئش به پیشانی تد کوبید و کیک را از دستان او قاپ زد.

تد دوباره دیس کیک را گرفت و سعی کرد آن را از دستان جیمز جدا کند .

تد در حالی که زور میزد:بدش من اون لامصبو...مال خودمه ... من بودم که گفتم کیکای شکلاتی اینجا حرف نداره.

جیمز: ساکت شو بوقی ، من بابام هریه همه کاره منم ...تو که بابات هری نیس!

نارسیسا و بلا با دیدن آن دو دست از دعوا برداشتن و نارسیسا در حالیکه اشکهایش را پاک میکرد گفت:

حالا دعوا نکنین به همه میرسه ....

بلاتریکس لحظه ای خاطرات چند دقیقه پیش را در سر گذراند ...یخچال...کیک شکلاتی...نصفه شب...اس ام اس ...دزد...تیمور لنگ...

بلا: دزدای کثیف...کروشیو...بوم....دیش دان دیش داران اوه اوه....

طلسم کروشیو ی بلا به جیمز برخورد کرد و اورا به دیوار کوبید.تد در همان لحظه کیک را به صورت بلا کوبید و دو طلسم اکسپلیارموس به سمت دو خواهر فرستاد و چوبهای آنها به طرفی افتاد .

شترق...!!!!

تد یک چرخ زد و باسر به درون یخچال فرو رفت.

نارسیسا در حالیکه نفس نفس می زد با دمپایی بالای سر او ایستاده بود ...


من با فاشیسم مخالفم !

آدرس سایت توسط مدیر برداشته شد.


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۷
#2
سوزه ی جدید(با اجازه ی همه)


-ولم کن...دیگه بس کن...یه غلطی میکنم ...اصلا میرم خودمو میکشم از دست تو...

بارتی: خوب حالا بگو ، اوم...اگه...تو خونه تنها باشی از زیر تخت صدا بیاد چیکا میکنی؟

-

بگو...بگو..بگو...بگو..بگو...بگو...بگو دیگه.

-خوب میرم زیر تختو نگاه میکنم و یک آوادا کداورا میفرستم به طرف صدا.

بارتی لبخندی میزنه و ادامه میده:

-خوب اگه تو هاگوارتز معلمت بخواد از کلاس بندازتت بیرون چی کا میکنی؟

-چمیدونم ...نمیرم از کلاس بیرون ...کسی جرئت نداره منو بندازه بیرون.

بارتی دوباره پوزخندی میزنه و میگه:

-باشه، حالا بگو اگه دسشویی داشته باشی و کسی تو دسشویی باشه تو هم بخوای بری دسشویی چی ؟

لرد:نمیدونم.

-نه دیگه بگو ...بگو بگو بگو بگو بگو بگو بگو بگو بگو.

لرد: باشه باو دهان مارو تو صاف کردی. چی گفتی ...هان...مودبانه ازش میخوام که بیاد بیرون ، اگه به حرف نکرد دوباره ازش میخوام بیاد بیرون اگه بازم به حرف نکرد میکشمش همین.

بارتی دوباره لبخندی میزنه و چشماش برقی میزنه ودباره میگه:

-خوب ...باشه. حالا اگه یک خرس وحشتناک بیاد تو رو بخوره چی ؟

-لرد:میکشمش دیگه...ولم کن بابایی... دست از سر کچلم بردار خواهش میکنم....

بارتی: نه....بابایی باید بگی...اگه....

لرد: آی ملت...

______________________________________________

بارتی ردای لردو چسبیده ومثل جوجه هرجا لرد میره اونم دنبالش میاد و مدام سوالای صد من یک غاز میپرسه و کلا افتاده رو دنده ی سریش و اینا (بچه ...کنجکاوه دیگه) لرد هم که خیلی کار داره از دست اون ذله شده و دست به دامن ملت اسلی میشه و....
حواستون باشه که بارتی ، بچه لوس اربابه و هر کی اونو بخواد تنبیه کنه با مجازات لرد روبرو خواهد شد!


من با فاشیسم مخالفم !

آدرس سایت توسط مدیر برداشته شد.


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۸۷
#3
نام: دراکو مالفوی.
گروه:اسلیترین.
رنگ چشم: خاکستری.
رنگ مو:بلوند.
تاریخ تولد: پنجم ژوئن 1980
نژاد: خون اصیل.
چوبدستی: چوب زالزالک، 10 اینچ ، موی تک شاخ.

توضیحات:
من فرزند لوسیوس مالفوی مرگخوار ونارسیسا بلک هستم. از همان دوران کودکی ام اهمیت زیاد خون اصیل بودن به من القا شده بود و کلاه گروهبندی بدون هیچ شکی مرا در گروه اسلیترین جای داد. من در سال پنجم در هاگوارتز عضو جوخه ی بازجویی شدم و در سن 16 سالگی از طرف لرد ولدمورت به مقام مرگخواری رسیدم تا بتوانم شکست پدر خود را در این راه جبران کنم. ولی من هم نتوانستم وظیفه ای که بر گردنم نهاده شده بود را انجام دهم. من مدتی دوست پسر پانسی پارکینسون بودم ولی در انتها با آستوریا گرین گرس خواهر دافنی که یکی از همکلاسیام بود ازدواج کردم. الانم یک پسر به نام اسکوربیوس دارم.سال 2017 پسرمو فرستادم به هاگوارتز و حدس میزنین که در ایستگاه کینگز کراس چه کسی رو دیدم؟ درسته هری و جینی ورون رو دیدم الان رابطه ی من و اون بهتر از قبل شده ولی بهتره اونارو دوستای من فرض نکنی.


تایید شد!!


ویرایش شده توسط راجر دیویس در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۹ ۲:۲۵:۱۰

من با فاشیسم مخالفم !

آدرس سایت توسط مدیر برداشته شد.


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ جمعه ۵ مهر ۱۳۸۷
#4
پنسي پاركينسون
گروه:اسلیترین


شما حق ندارین پستی رو که ارسال کردین بعد از ویرایش پاک کنین!
اطلاعات داده شده ناقصه،‌ باید مشخصات کامل شخصیت رو بدین

تایید نشد!


ویرایش شده توسط راجر دیویس در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۶ ۱۰:۱۲:۰۴

من با فاشیسم مخالفم !

آدرس سایت توسط مدیر برداشته شد.


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۸۷
#5
سلام

من چی کار کنم ، تایید شدم ، ؟


بله شما تاييد شديد. بريد معرفي شخصيت.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۴ ۷:۵۲:۰۵

من با فاشیسم مخالفم !

آدرس سایت توسط مدیر برداشته شد.


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۸۷
#6
-کوریو میمبلتونیا...

هرمیون این را گفت و زن چاق درون تابلو از خواب پرید و غرولند کنان اجازه ی عبور را به آنها داد .درون تالار خصوصی گریفیندور خالی بود و تنها نوری که آنجا راروشن می کرد نورآتش درون شومینه بود و هر ازچند گاهی صدای ترق ترق از درون آن شنیده میشد.

هرمیون نگاهی به ساعتش انداخت و در حالی که جلوی کاناپه ای که رون و هری لم داده بودند گفت: من نمیفهمم دامبلدور چرا چیزی به ما نمیگه؟

هری سخت مشغول تفکر بود خاطرات امروزش را درذهنش مرور میکرد.


پرفسور...پروفسور دامبلدور....

دامبلدور لحظه ای توقف کردو روشو به سمت هری و رون و هرمیون برگرداند .

-چرا؟ آخه چرا باید هاگرید از اینجا بره؟

دامبلدور یک نگاه به آنها میکنه و دوباره بدون اینکه به آنها جواب بده به راهش ادمه میده.

_ پرفسور ...پرفسور...
دامبلدور از او دور و دورتر می شد تا اینکه در اولین دوراهی به سمت راست پیچید .


-هی هری...هی کجایی؟

هرمیون در حالیکه نزدیک ونزدیکتر میشد این راگفت و دست به کمر جلوی هری ایستاد.

هری: هیچی...اوم...نمیدونم...کاملا گیج شدم هاگرید دیگه مثل همیشه نیست امشب هم که دیدی هر کار کردیم جوابی بهمون نداد و با کلمه ی نمیدونم خودشو راحت کرد.

رون:فکر نمی کنین فردا هم وقت داریم من میرم بخوابم ، فردا دربارش فکر میکنیم ...شب بخیر. و از روی کاناپه بلند شدو به سمت خوابگاه حرکت کرد.

هرمیون و هری هم سرهایشان را به نشانه ی موافقت تکان دادند.

آن شب هری خوابش نمی برد، نور ماه از شیشه های پنجره ی خوابگاه به داخل افتاده بود و صدای خورخور رون عذابش می داد از جایش بلند شد و از پنجره به کلبه ی هاگرید خیره شد ناگهان توجهش به شیئ متحرکی جلب شد ولی خیلی تیره وتار بود.

سریعا عینکش را از رو ی میز برداشت وباعث شد چوبش روی زمین بیفتد . عینکش را روی چشمش گذاشت و خودرابه پنجره نزدیک تر کرد.

هاگرید فانوسی به دست داشت و آن راتکان می داد ، مستقیم به خوابگاه گریفیندور و به پنجره ای که هری پشت آن قرار داشت نگاه میکرد ولی خودش تکان نمیخورد ، فنگ در کنارش نشسته بود و پارس می کرد.

افکار خود را جمع و جور کرد ، هاگرید داشت به او علامت می داد ، ساعت از سه گذشته بود و تمام هاگوارتز در خواب به سر میبردند . باعجله رون را بیدار کرد و چوبدستی اش را برداشت .

-هاگرید در مقابلش ظاهر شده بود ، درون خوابگاه گریفیندور ...
هری...
هاگرید هر لحظه به او نزدیکتر میشد صورتش درون تاریکی مخفی شده بود و صدایش شباهتی به هاگرید نمی داد .نور فانوس خاموش شد.
-هاگرید ...تو..اینجا..به این سرعت...؟!!
نه.....
هاگرید با یک دست گردن هری را گرفته بود او را از زمین جدا کرده بود.

-نه...اوه...اوه...
هری به سختی نفس میکشید و به شدت هوا را وارد ریه هایش می کرد .

هری...چی شد ...؟ تو خواب داشتی هاگریدو صدا میکردی ! حالت خوبه؟

ناگهان در ب خوابگاه باز شد و هرمیون سراسیمه گفت::.

-هاگرید...اون از اینجا رفته...

صدای سرفه های هری قطع شد ، گویی حرفهای هرمیون همانند پتکی به پشتش خورده بود و نفسش را راست کرده بود .

از جایش برخواست بی اختیاز دستش را روی میز کنار تختخوابش کشید تا چوبش رابردارد.

اما دستش به جز چند کتاب با چیز دیگری اثابت نکرد. حتم داشت آن را آنجا گذاشته است.

سرش را به طرف پایین چرخاند چوبدستی اش به همان شکل که در خواب دیده بود روی زمین افتاده بود...

---------------------------
ممنونم آنیتای عزیز که منو راهنمایی میکنین .


ویرایش شده توسط Wall-E در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱ ۱۵:۵۳:۴۹
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲ ۸:۱۴:۴۹

من با فاشیسم مخالفم !

آدرس سایت توسط مدیر برداشته شد.


Re: سپر مدافعت چه شکلیه؟
پیام زده شده در: ۰:۰۴ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۷
#7
سپر مدافعی من خود لرد ولدمورته


من با فاشیسم مخالفم !

آدرس سایت توسط مدیر برداشته شد.


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۷
#8
-کوریو میمبلتونیا...

هرمیون این را گفت و زن چاق درون تابلو از خواب پرید و غرولند کنان اجازه ی عبور را به آنها داد .درون تالار خصوصی گریفیندور خالی بود و تنها نوری که آنجا راروشن می کرد نورآتش درون شومینه بود و هر ازچند گاهی صدای جلیزوبلیزی از درون آن شنیده میشد.

هرمیون نگاهی به ساعتش انداخت و در حالی که جلوی کاناپه ایکه رون و هری لم داده بودند گفت: من نمیفهمم دامبلدور چرا چیزی به ما نمیگه؟

هری سخت مشغول تفکر بود خاطرات امروزش را درذهنش مرور میکرد.

(درون افکار هری)

-پرفسور...پروفسور دامبلدور...

دامبلدور لحظه ای توقف کردو روشو به سمت هری و رون و هرمیون برگرداند .

_ چرا؟ آخه چرا باید هاگرید از اینجا بره؟

دامبلدور یک نگاه به آنها میکنه و دوباره بدون اینکه به آنها جواب بده به راهش ادمه میده.

-پرفسور...پرفسور...لعنتی.

(خارج از افکار)

_ هی هری...هی کجایی؟

هرمین در حالیکه نزدیک ونزدیکتر میشد این راگفت.

هری: هیچی...اوم...نمیدونم...کاملا گیج شدم هاگرید دیگه مثل همیشه نیست امشب هم که دیدی هر کار کردیم جوابی بهمون نداد و با کلمه ی نمیدونم خودشو راحت کرد.

رون:فکر نمی کنین فردا هم وقت داریم من میرم بخوابم ، فردا دربارش فکر میکنیم ...شب بخیر. و از روی کاناپه بلند شدو به سمت خوابگاه حرکت کرد.

هرمیون و هری هم سرهایشان را به نشانه ی موافقت تکان دادند.

آن شب هری خوابش نمی برد نور ماه از شیشه های پنجره ی خوابگاه به داخل افتاده بود و صدای خورخور رون عذابش می داد از جایش بلند شد و از پنجره به کلبه ی هاگرید خیره شد ناگهان توجهش به شیئ متحرکی جلب شد ولی خیلی تیره وتار بود.

سریعا عینکش را از رو ی میز برداشت وباعث شد چوبش روی زمین بیفتد . عینکش را روی چشمش گذاشت و خودرابه پنجره نزدیک تر کرد.

هاگرید فانوسی به دست داشت و آن راتکان می داد ، مستقیم به خوابگاه گریفیندور و به پنجره ای که هری پشت آن قرار داشت نگاه میکرد ولی خودش تکان نمیخورد ، فنگ در کنارش نشسته بود و پارس می کرد.

افکار خود را جمع و جور کرد ، هاگرید داشت به او علامت می داد ، ساعت از سه گذشته بود و تمام هاگوارتز در خواب به سر میبردند . باعجله رون را بیدار کرد و چوبدستی اش را برداشت .

-هاگرید در مقابلش ظاهر شده بود ، درون خوابگاه گریفیندور . هری...

-نه...هه هه..(صدای وارد شدن هوا درون قفسه ی سینه) هری از خواب پرید سرش به شدت درد می کرد. رون که با پریدن هری از خواب ، از روی هری را به طرفی پرت شده بود بلند شد و با صدای لرزانی گفت:

هری...چی شد ...؟ تو خواب داشتی هاگریدو صدا میکردی ! حالت خوبه؟

ناگهان در ب خوابگاه باز شد و هرمیون سراسیمه گفت:.

-هاگرید ...اون از اینجا رفته....

-------------ويرايش ناظر-----------------


آفرين وال اي! پستتون به شدت عالي بود! من رو به حال و هواي كتابهاي رولينگ برد.
توصيفات زيبايي مثل آتش شومينه و نور ماه، بسيار عالي و مناسب بودند. ديالوگ ها در اكثر موارد خيلي قوي بودند.
اما به هر حال اشكالاتي هم داشت!
اين نكته اي هست كه بارها متذكر شدم! اما متاسفانه بازهم تكرار ميشه! در نوع نوشتن نبايد دوگانگي وجود داشته باشه. وقتي شما شروع به كتابي نوشتن مي كنيد، تا آْخر همين نوع نوشتن رو ادامه بديد.
استفاده از نام آوايي مثل: جليزبليز اشتباه است. اصل نام آوا جيلز وليز! است. اما استفاده ي اون در اين متن نادرست و نام آواي جايگزين اون: ترق ترق، هست!
اينكه بعضي از توصيفات رو در پرانتز مي نويسيد، جالب نيست. بهتره همون توصيف رو بيرون از پرانتز ببريد و كمي تغيير بديد. مثلا: هري به شدت هوا را به درون ريه هايش وارد كرد.
و البته، كسي به پروفسور دامبلدور نميگه، لعنتي!
در يك متن كتاب، شما نبايد بنويسيد: در افكار هري
بلكه بايد به طوري مثال اينطور بنويسيد: هري خاطره ي مواجه شدنش با دامبلدور را به خاطر آورد...

اشكالات پست شما همين ها بود و از باقي سحاظ مثل سوژه و شكل پست، نحوه پاراگراف بندي و ديالوگ و توصيف، بسيار عالي عمل كرده بوديد.
به دليل اينكه بسيار از پست شما لذت بردم، علاقه دارم نكات فوق رو در همين پستتون رعايت كنيد و دوباره اون رو بفرستيد تا بعد شما رو تاييد كنم.
بي صبرانه منتظر اعمال تغييرات در پستتون هستم و فعلا شما رو تاييد نميكنم.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱ ۸:۴۹:۵۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۷
#9
سرو صدای خوشحالی دوستانش را میشنید که پیروزیشان را در لیگ کوئیدیچ جشن گرفته بودند . از پشت پنجره به آنها خیره شده بود. همه در حیاط هاگوارتز جمع شده بودند و آواز میخواندند. درچهره هایشان امید و انرژی موج میزد ، اما او باید در رختخواب می ماند و استراحت می کرد ناگهان چوب جادویش تکانی خورد و لبخند سردی بر لبان تام ریدل نقش بست .

تاييد شد


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۰ ۸:۱۷:۵۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.