هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲:۱۹ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

کیکهای شکلاتی کافه سیاه هر شب ناپدید میشود.بلاتریکس و نارسیسا برای دستگیر کردن دزد شبانه در یخچال کافه کشیک میدهند.نیمه شب تد ریموس لوپین و جیمز سیریوس پاتر وارد کافه سیاه میشوند.موهای بلا اشتباها به یخدان چسبیده و کنده میشود.تدی و جیمز با بلا و نارسیسا درگیر میشوند.
-------------------------------
نارسیسا با حالتی تهدید آمیز دمپایی را بالای سر تد تکان میداد.
-ای گرگ کوچولوی عوضی...فکر کردی به همین راحتیه که سرتونو بندازین پایین و بیایین سر وقت کافه ما؟

تد لبخند تمسخر آمیزی زد.
-اوهوم.دقیقا به همین راحتی بود.

ضربه دمپایی نارسیسا تد را ساکت کرد.نارسیسا بطرف بلا برگشت.بلاتریکس اشک ریزان درحال ترمیم موهایش بود.
-ای خدا...چیکار کنم.لرد با این قیافه نگام نمیکنه.اون دختره آنیتا موی لخت و نرم داره این هوا اونوقت من همین موهای وزوزی رو هم نتونستم نگه دارم.اهو...اهو...

نارسیسا با عصبانیت شانه های بلا را گرفت و بشدت تکان داد.
-بلاتریکس.بس کن.خجالت بکش.داری برای چند تا تار مو گریه میکنی؟ما اینجا دو تا محفلی داریم.میدونی این یعنی چی؟

بلا همچنان گریه میکرد.
-اوهوم.یعنی امشبم که کیک شکلاتی نداریم.میتونیم به جاش محفلی بخوریم.

چشمان نارسیسا برقی زد.
-نه من فکر بهتری دارم.

و بطرف جیمز رفت.
-اونو بدش به من.زود.

جیمز وحشتزده یویوی صورتیش را بغل کرد.
-نه خواهش میکنم.هر چی بخوای بهت میدم.یویومو ازم نگیر.من بدون اون میمیرم.

نارسیسا در نهایت خشانت یویوی صورتی رنگ جیمز را گرفت.
-این دیگه یویو نیست.این گروگان ماست.میدونم که فردا همه مدیرا برای خوردن پودینگ مخصوص مری باود به کافه محفل دعوت شدن.وقت انتقامه.شما دو تا باید برین کافه محفل و همه پودینگای توت فرنگیشونو برای ما بیارین.و فردا...فردا آبروی محفل جلوی مدیرا میره..موهاهاهاها..وگرنه....

نارسیسا چاقوی کوچکش را روی یویوی صورتی رنگ گذاشت.

تد ریموس به چشمان پر از اشک جیمز نگاه کرد.مطمئن بود که جیمز به هیچ قیمتی حاضر نیست یویو را فدا کند.باید این ماموریت را انجام میدادند.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ شنبه ۴ آبان ۱۳۸۷

دراکو مالفوی old***


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۹ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۳۱ سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۷
از بغل دست رفقای بامرام و باحال
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 11
آفلاین
اوهوووم...اهوووم...

چی میگی تو؟ شما دو تا دزدا دخالت نکنین ...

جیمزکه از بند شکنجه رهایی یافته بود لحظه ای خیره ماند و تد او را آرام از روی زمین بلند کرد سپس لبخ ندی زد وگفت:

-باشه، پس میشه برین کنار ما کیکو برداریم بریم ... دیگه داره دیر میشه.

نارسیسا و بلا تریکس همچنان در حال کل کل و شلخ و شونه کشیدن برای همدیگه بودن و به کل دزدها را فراموش کرده بودند .

نارسیسا: خیلی بی شعوری ، ئهه، ئهه ،ئهه

بلا:

تد در حالیکه ظرف کیک را با خونسردی بر میداشت ناخنکی به آن زد و رو به بلا گفت:

ببخشید دخالت میکنم ها، ولی فکر میکنم حق با نارسیسا باشه ...درست نمیگم جیمز؟

جیمز لحظه ای درنگ کرد و سپس ادامه داد: آره ، منم فکر میکنم که اینطوره ولی موضوع رو عوض نکن . ببینم چرا ناخونک میزنی به کیک ؟ مگه مال توئه؟ بده من کیکو... سپس با یویوئش به پیشانی تد کوبید و کیک را از دستان او قاپ زد.

تد دوباره دیس کیک را گرفت و سعی کرد آن را از دستان جیمز جدا کند .

تد در حالی که زور میزد:بدش من اون لامصبو...مال خودمه ... من بودم که گفتم کیکای شکلاتی اینجا حرف نداره.

جیمز: ساکت شو بوقی ، من بابام هریه همه کاره منم ...تو که بابات هری نیس!

نارسیسا و بلا با دیدن آن دو دست از دعوا برداشتن و نارسیسا در حالیکه اشکهایش را پاک میکرد گفت:

حالا دعوا نکنین به همه میرسه ....

بلاتریکس لحظه ای خاطرات چند دقیقه پیش را در سر گذراند ...یخچال...کیک شکلاتی...نصفه شب...اس ام اس ...دزد...تیمور لنگ...

بلا: دزدای کثیف...کروشیو...بوم....دیش دان دیش داران اوه اوه....

طلسم کروشیو ی بلا به جیمز برخورد کرد و اورا به دیوار کوبید.تد در همان لحظه کیک را به صورت بلا کوبید و دو طلسم اکسپلیارموس به سمت دو خواهر فرستاد و چوبهای آنها به طرفی افتاد .

شترق...!!!!

تد یک چرخ زد و باسر به درون یخچال فرو رفت.

نارسیسا در حالیکه نفس نفس می زد با دمپایی بالای سر او ایستاده بود ...


من با فاشیسم مخالفم !

آدرس سایت توسط مدیر برداشته شد.


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۵۹ شنبه ۴ آبان ۱۳۸۷

نیمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۸ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۸۷
از خانه گريمالد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 55
آفلاین
بلا هر چه قدرسعی کرد تا موهای کثیف و فرفریش را که بیشتر شبیه به پشم گوسفند بود از یخجال جدا کند نتوانست () و نارسیسا که عجز و ناتوانی اورا دید به کمکش شتافت .

-آی .... ارومتر بوقی .... درد داره !
-تا تو باشی یه گوشه لم ندی با لرد اس ام اس بازی کنی .
-ببین تو به روابط من با لرد حسودیت میشه .
-واقعا برات متاسفم .... اخه اون با کله ی کچلش چی داره که من به روابط عشقولانتون حسودیم بشه .
-هوی به لرد توهین ..... ! آی آرومتر..... آی... !

بلا جیغی بس خفن زد و به کله کچلش دستی کشید !

-موهام کو بوقی ؟! کندیش . چی کارش کردی .
-به من چه ربطی داره () ! دیگه هم به من نگو بوقی ! بوقی عمته .
-کچل شدم . جوابو لردو چی بدم . اون منو با موهام دوست داشت ! دیگه منو نمیگیره ! وای !یا مرلین چی کار کنم ! ترشیدم رفت .
-ولی خودمونیما خیلی خوشگل شدی . به هم میاید! تو خوشگل اون خوشگل ! تو کچل اون کچل ! بچتونم به بچه ی خوشگلو کچل میشه . ()

نارسیسا پس از گفتن این حرف خنده ای بسیار ملیح کرد (). بلا که از این حرکت نارسیسا عصبی شده بود چوب دستیش را در دماغ نارسیسا فرو کرد و سپس به سمتش حمله ور شد و با دندانهایش گوش نارسیسا را گاز گرفت .
نارسیسا که تازه عمق فاجعه را درک کرده بود با یک حرکت شانگولری خود را از بلا جدا کرد و با یک کف گرگی دماغ بلا را طوری پرس کرد که شباهتی بسیار با لرد پیدا کرد .
بلا و نارسیسا در کشمکش بودند که صدای شخصی آندو را از حرکت بازداشت .


ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۴ ۲:۰۳:۰۹

ما چیزی رو داریم که ولدمورت نداره!؟
چیزی که ارزش جنگیدن رو داره!
:mama:


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۰:۳۸ شنبه ۴ آبان ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
قیژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ ( لازمه بگم افکت چیه ؟ )
نارسیسا و بلاترکس خود را تا می توانستند عقب کشیدند . دست کوچکی که پوست آدامسی را نگه داشته بود ، درب یخچال را باز کرد . بلاتریکس چوبدستی خود را آماده نگه داشت که به محض باز شدن درب ، ورد مورد علاقه خود را زمزمه کند . همینکه درب به طور کامل باز شد :
- کروش ... بابا خاموش کن اون چراغ لعنتی رو !

با باز شدن درب یخچال ، چراغ اتوماتیک آن روشن شده بود و نورش چشمان بلاتریکس را میزد . نارسیسا که قبلا فکر این قسمت رول را کرده بود و عینک آفتابی خود را به همراه آورده بود ، وردی را زمزمه کرد و دزد کوچولو به شکل مجسمه ای منجمد درآمد که دستش به درب یخچال چسبیده بود .

- دزد کوچولو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نارسیسا با پشیمانی آمیخته با اندوه به مجسمه کوچکی که در برابرش می دید زل زده بود . بلاتریکس که چشمانش به تاریکی عادت کرده بود ، نارسیسا را به کناری پرت کرد تا حساب دزد دومی را برسد ولی همزمان ، یخچال پشت سرش سقوط کرد :
- آی آی آی ... چی شد ؟

نارسیسا به خواهرش نگاه دقیقی انداخت :
- بلا ، تو بسکه خودتو تو یخجال فرو کرده بودی موهات توی یخدون رفته و یخ زده . تو الان به یخچال چسبیدی !



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
صداي اول:اينقدر سر و صدا نكن بوقي.اصلا به جهنم،همون يويو بازي كردنتو ادامه بده.حداقل صداش كمتره.
صداي دوم:ديدي گفتم جرات تغيير شكل نداري؟اوووووووووووم!(افكت زبون درازي)
صداي اول به صداي دوم:حالا كه اينجوريه پس تماشا كن...(اول صداي جيغ و داد به گوش ميرسه ولي بعد صدا تبديل به خرخر و زوزه گرگ ميشه!چند لحظه بعد صدا دوباره به جيغ و داد تبديل ميشه و كمي بعد سكوت همه جا رو فرا ميگيره)!

-خيلي خب ببينم حالا ميتوني يويو بازي كني يا نه.
-اوهوووووو...ئههههههه خيلي نامردي يويو منو قورت ميدي؟اگه امشب به بابا نگفتم!
-اه بس كن ديگه بيا زودتر كيك رو برداريم برگرديم كافه.مشتري ها خيلي زياد شدن.خدا كنه امشب بيشتر كيك درست كرده باشن!
بلا كه از اين همه ديالوگ اول پست خسته شده بود چندتا سيب و خيار رو از جلوي صورتش زد كنار و اس ام اسي براي نارسيسا فرستاد.

نارسيسا كه متوجه ويبره گوشيش شده بود اون رو از توي قالب يخ برداشت و مشغول خوندن اس ام اس بلاتريكس شد:
دزدا بايد همين بوقي ها باشن.آماده باش وقتي در يخچال رو باز كردن غافلگيرشون كنيم.
نارسيسا كه از بلا زرنگ تر بود براي اينكه هزينه تلفنش زياد نشه در جواب به جاي اس ام اس زدن به بلا تك زنگ زد و منتظر شد كه در يخچال باز بشه!

در بيرون هنوز سر و صداي زيادي به گوش ميرسيد.به نظر نمي آمد دزد هاي آنان زياد حرفه اي باشند.چون مدام به اين طرف و ان طرف ميخوردند يا با صداي بلند با هم حرف ميزدند.بلا سعي كرد از روي دا شناسايي شان كند ولي هرچه فكر كرد چيزي به يادش نيامد.گرچه صدا و حرف هايشان خيلي آشنا بود.

در بيرون يخچال:
سارق اول به آرامي به طرف پيشخوان كافه رفت و با حسرت به بطري هاي خالي پشت آن نگاه كرد و به ديگري گفت:ببينم به نظرت اونا خون گلاسه هاي اضافه شون رو شب نگه ميدارن؟خيلي دلم ميخواد يه چندتاشو با خودمون ببريم.
سارق دوم كه يويو ديگري از جوراب پاي چپش بيرون كشيده بود و مشغول بازي با آن بود گفت:آره آره...من خون گلاسه ميخوام،ميــــــــــــخوام!

صداي اول با ترس به اطراف نگاه كرد و گفت:آروم بابا.الان جادوهاي سياه اينجا رو بيدار ميكني.بذار اول كيك رو برداريم بعد ميريم سراغ خون گلاسه ها.بدون كيك برگرديم تو كافه راهمون نميدن!
سارق دوم كه جويدن ادامس را به يويو بازي كردنش اضافه كرده بود گفت:اوكي،پس من ميرم كيك رو از توي يخچال بيارم.تو هم برو سراغ بطري ها خون گلاسه.
با شنيدن اين حرف بلا و نارسيسا تا جايي كه موقعيتش را داشتن حالت جنگي گرفتن و در حالي كه به صداي كشيده شدن نخ يويو گوش ميكردند منتظر باز شدن در يخچال شدند!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
همان شب ...

نارسیسا و بلا لباس عملیاتشون (متشکل از از یک پیشبند قصابی و دو عدد قابلمه بر روی سرشون) پوشیدن و در حالی که یک میز رو واژگون کردن و پشتش پناه گرفتن ؛ نارسیسا با یک دوربین شکاری اطراف رو میپائه و بلا هم اس ام اس میزنه!

نارسیسا: خب ببین ... همه منطقه مجهز به اشعه لیزر شده ... د ... لامصب وقتی من حرف میزنم اس ام اس نزن ... در پشت بومم تمام ساختمون های اطراف تک تیرانداز گذاشتیم .. خاموشش کن اون صاااب مرده رو دهِه! ضمنا گروه ضربت هم در اتاق پشتی تو کابینت ها مخفی شده و در صورت لزوم وارد صحنه میشه .. سوالی داری؟
بلا: ببینم .. جریان این یک لنگه دمپاییه که گذاشتی پشت گوشِت چیه؟

نارسیسا: هین؟ خب میدونی ... آدم نباید همیشه یک بعدی باشه ... اومدیم نتونستم از چوبدستیم استفاده کنم .. نباید اسلحه دومی داشته باشم و نباید برگ برنده دیگری در جیب داشته باشم؟
بلا!!!!!!!

نارسیسا: خب ... حالا نوبت اجرای مرحله دوم نقشه هست ...
بلافاصله نارسیسا از غیب دو عدد کاپشن باشکوه با نشان خاندان اصیل و باستانی بلک ها ظاهر میکنه ...
نارسیسا: بدو بپوش ... بجنب .. باید هر چی سریع تر بریم تو یخچال کاملا استتار کنیم تا به موقع مچ دشمن رو بگیریم ...

بلا: اینجوری که هر موقع در یخچال رو باز کنن ما رو میبینن!
نارسیسا: خب مام اونا رو میبینیم و مچشونو میگیریم ...
بلا: ولی یخچال خیلی تنگه .. اگر در رو باز کنن نمیتونیم درست شدت عمل نشون بدیم!
نارسیسا: نگران نباش با طلسم گشاد کننده یخچال رو جادار کردم دو تامون به راحتی شدت عمل نشون میدیم و مچشونو میگیریم!
بلا: ولی اینجوری ما از اوضاع بیرون خبر نداریم و نمیفهمیم بیرون اتاق چی میگذره ..
نارسیسات: اشکال نداره ... وقتی در یخچال رو باز کردن ما هم میفهمیم بیرون چه خبره و هم مچشونو میگیریم ...
بلا: ولی ما میتونیم خیلی بی دردسر "تر" غافلگیرشون کنیم ...
نارسیسا: مهم نیست ... وقتی در یخچال رو باز کردن سعی میکنیم بیش از اندازه غافگیرشون کنیم و مچشونو میگیریم!

بلا: خب پس بریم تو یخچال کاملا استتار کنیم...
نارسیسا: نه صبر کن ...
بلا!!!!!!!
نارسیسا: من یاد یکی از اشعار زیبای کتاب بیدل آواز خوان افتادم که در این وصف چه قشنگ سروده اند که ... شبا که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره! ما خواب خوش میبینیم اون دنبال شکاره!
بلا: مطمئنی اینو بیدل نوشته؟
نارسیسا: آره تازه پشت جلدشم برام امضا کرده .. ایناهاش!
بلا: خیله خوب ... بیا حالا بریم کاملا استتار کنیم ...

بدین ترتیب بلا و نارسیسا میپرن تو یخچال و نارسیسا تو جا یخی قایم میشه و بلا هم میره تو جا میوه ای لابه لای میوه ها استتار میکنه ...

زمان میگذرد و اتفاق خاصی نمی افتد ....
پاسی گذشته از شب ...

- تـق تـــق تـق!
نارسیسا: بلا، جون من اس ام اس نزن انقدر. صداش رفته رو اعصابم ...
بلا: خرچ خرچ خرچ! تقصیر من نیست .. ارباب بی خوابی زده به سرش هی اس ام اس قلب میفرسته! تق تق ... خرچ خرچ خرچ ...
نارسیسا: تق تق کم بود خرچ چرم بهش اضافه شد؟
بلا: چیزی نیست دارم خیار میخورم ... راستی تو یخچال نمکدون نداری؟
نارسیسا!!!!!!!

ناگهان صدایی از بیرون یخچال شنیده میشه و خیلی سریع دو خواهر به بحث خودشون خاتمه میدن. در کافه باز میشه و صدای پایی به گوش میرسه و سپس صدای شکستن چندی از ظروف شکستنی به گوش میرسه ...
- ششششششششش !!! هزار بار گفتم موقع دستبرد زدن یویو بازی نکن پسره کور خنگ...
- نــــــــــــــومـــــــــــــوخواااااااااااام! (با صدای بلند خوانده شود)
- ششش ... ساکیــــــــت! زیادی حرف بزنی تغییر شکل میدما .. تغییر شکل میدما!
-

نارسیسا و بلا در یخچال!!!!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۷ ۱۳:۴۳:۱۸
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۷ ۱۴:۱۵:۴۹
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۷ ۱۴:۲۴:۱۸



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۴ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جديد

نارسيسا خسته از كار روزانه پيشبندش را باز كرد و به كناري انداخت.
-آخيييش.بالاخره اين ظرفا تموم شدن.اين لردم وسواس داره ها.هر دفعه مياد اينجا هشتصد تا ظرف كثيف ميشه.

بلا درحاليكه سعي ميكرد بارتي را به سر چوبي بسته و از آن به عنوان "تي" استفاده كند لبخندي به نارسيسا زد.

نارسيسا در يخچال مشنگي را باز كرد.
-بلا كيك شكلاتي تموم شده.ازش فقط يه تيكه كوچيك مونده.

بلا دست از سر بارتي برداشت.
-تموم شده؟ولي كيك شكلاتي رو ديشب درست كردم.چطور ممكنه؟

نارسيسا به يخچال خالي اشاره كرد.
-ام..نميدونم.راستش چند روزه اوضاع همينجوريه.يعني ما اينقدر فروش كيك داريم؟

بلا با تعجب به جاي خالي كيك خيره شد و به فكر فرو رفت.كيك شكلاتي كافه سياه در دنياي جادويي شهرت زيادي داشت.ولي به دليل اينكه اين كافه پاتوق مرگخواران بود كسي جرأت نميكرد قدم به آن بگذارد.

در كافه باز شد و ريگولس درحاليكه آب از سرو رويش ميچكيد وارد كافه شد.
-اوه..عجب بارونيه.يه بستني توت فرنگي لطفا.

نارسيسا همانطور كه در فكر بود مشغول آماده كردن بستني شد.
ريگولس جاروي خيس شده اش را در گوشه كافه جلوي شومينه گذاشت.
-الان از جلوي كافه محفل رد ميشدم.نميدونين چه خبر بود.توي كافه پر آدم بود. يه عالمه جادوگر و ساحره هم جلوش صف كشيده بودن.ميگن تازگيا كيك شكلاتي آوردن.مزه اش حرف نداره.البته چيزه ها...من خودم نچشيدم.فقط شنيدم.

بلا و نارسيسا با ترديد به هم خيره شدند.نارسيسا به بلا نزديك شد.
-يعني ممكنه؟به نظر تو بهتر نيست امشب بمونيم اينجا تا ببينيم موضوع چيه؟




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
بلـیز خواست فریاد بزند که «این عروسک بارتیه اونم توپشه» که یاد انگشتر لرد و تدی افتـاد و با عجلـه به طرف آنی مونی رفت!

از میان آبها و سنگلاخ ها گذشت ، حتی چیزهای لزجی که مانند جلبک به زیر پایش میرفتند ، هم مانعی برای مسیرش نبود. به سرعت هرچخ تمام تر میرفت و میرفت و میرفت! (چی گفتم؟ )

آنی مونی دست کوچک را از زیر کوه چیز ها بیرون کشید و در همین لحظه بلیز با خشانت هرچه تمام تر دست تیکه تیکه شده رو از چنگ آنی مونی بیرون کشید.

انگشتری با سنگ بیریختی در تیکه دستی بود که مطمئنا باید برای تدی میبود.

بلیز : هوم! بلاخره انگشتر این کله کچل پیدا شد...

و به سمت در حفره برگشت. آنی مونی نگاهی به تل چیزهای رنگارنگ انداخت و گفت:

_پس جنازه ی این پسره چی؟

بلثیز بدون اینکه برگردد به آنی مونی جواب داد:

_ اون هم قاطی غذا هات!


در اتاق



بارتی روی زمین داره جیغ و ویغ و اینا میکنه.

_بابایی...مگه قرار نبود رنک رو به من بدی؟ پس چرا کروشیو میکنی؟

لرد سیاه چوبدستش رو از بارتی کنار کشید. کله ی کچلش رو خاروند.

_هوم! نیدونم!

سوروس به لرد نزدیک شد و درگوشی چیزی به لردسیاه گفت. ولدمورت سری به نشانه ی فهمیدن چیزی تکان داد.

_آها! یادم اومد! چون من لردولدمورت هستم !

ملت مرگخوار برای لردولدمورت دست زدند.

بارتی:



*
و بدین ترتیب انگشتر لردولدمورت پیدا شد . تدی در راه خروج از فاضلاب تیکه تیکه شد. بارتی تا 6 ماه از حقوق کار در کافه محروم شد.
جسد جیمز تیکه تیکه شده (بعد از تلاش فراوان برای سرهم بندی)به فاضلاب انداخته شد تا در کنار برادر خودش آرام گیرد.

پایان سوژه


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۴ ۱۳:۳۳:۵۹

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۵:۴۲ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
آنی مونی و بلیز در حالـی که سعی می کردند از میان چیزهای زرد ()جسد تیکه تیکه شده ی تدی را پیدا کنند هردو روی یک کپه چیز قهوه ای سر خوردند و با سر در یک کپه چیز نارنجی فرو رفتند!

بلیز با انزجار بلند شد و در حالی که از صحنه روبرو حالش بهم خورده بود لگدی به آنی مونی زد و گفت
_اَه اَه اینا چیه؟؟ تصویر کوچک شده

آنی مونی انگشتش را در کپه نارنجی رنگ فـرو کرد و بعد در حالی که زیر ناخن هایش پر از چیز های نارنجی رنگ شده بود تو دهنش برد
_هووم.،جقد خوشمزه هم هست..بلیز اون جوری نگاه نکن یک مزه ی استیک له شده با سس قرمز رو میده!

بلــیز با یادواری غذای دیـشب که فقط رودولف بهش دست زده بود حالش بهم خورد و با عصبانیت گفت
_پاشو اه حالمو بهم زدی! تصویر کوچک شده

دو مرگخوار کمی جلـو تر رفتند ،انی در حالی که دچار دلضعفه شده بود با صدای لرزانی که حاکی از حال خرابش بود گفت
_ بلیز نیگا کن این چیزای قهوه ای بوی کباب های بلا رو میده! تصویر کوچک شده

بلیز که کم کم دچار سرگیـجه شده بود بی تفاوت به انی مونی به راهش ادامه داد که ناگهان روی جنازه ی موش سر خورد و روی مایع زرد رنگ و بدبویی افتاد و تمام لباس هایش خیس شد.می خواست ناله کند که انی مونی صدایش کرد
_بلـیز نگاه کن بین این کباب ها یک دسـت پیدا کردم که یک چیز گـرد هم تو مشتشه!

بلـیز خواست فریاد بزند که «این عروسک بارتیه اونم توپشه» که یاد انگشتر لرد و تدی افتـاد و با عجلـه به طرف آنی مونی رفت!


بیرون فاضلاب لـرد همچنان سعی می کرد که بارتی را از بالای دیوار پایین بکشـد
_عزیز بابا بیا پایین

بارتی در حالی که دیوار را محکم تر گرفته بود تا سر نخورد گفت
_نمی ام بابایی .کروشیو می کنی!

لرد :نه عزیز بابا تو بیا پایین من بهت شوکولات می دم
بارتی :نمی ام بابایی!شوکولات دندونامو خراب می کنه..خاله بده گفت که شوکولات بخورم باید مسکوات بزنم

لرد با خشم به بلاتریکس نگاه کرد و بعد گفت :
_خب تو بیا عزیز بابا من برات جایزه می خرم
بارتی _چی می خری بابایی؟!
_چی می خوای عزیز بابا؟!

بارتی نگاهی به جسد تیکه تیکه شده ی جیمز انداخت و اب دهنش رو قورت داد و گفت :بابایی من رنک بهترین جادوگر رو می خوام!
لرد :باشه عزیز بابا بیا پایین بهت می دم
بارتی از روی دیوار سر خورد و جلوی پای لرد شپلخ گشت!
_مرسی بابایی خیلی مرسی تصویر کوچک شده
_کروشیو پسرم!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بـــــــــــــــــــــنگ!
لرد: ای بابا چرا میزنی؟
کارگردان: گلگومات رفته تو باغ گلابی خورده دل تو درد گرفته کچل؟
بلافاصله عرق شرم بر صورت لرد میشینه .
کارگردان: خیله خب ... مثلا من نفهمیدم تو گلابی های گلگو خوردی و تو هم نفهمیدی که دلت درد گرفته ... 1 2 3 .. اکشن...

در میشکنه و گلگو میپره تو ....
گلگو: اوه ... وضع گلگو وخیم ... گلگو نمیتونه تحمل کنه ... گلگو باید بره مرلیـــــــــــــــــــــــــن گــــــــــــــــــاه!
بلافاصله جیمز به خودش نارنجک میبنده میره زیر گلگو ...
جیمز: تدی جون خودتو نجات بده ... من جلوشو میگیرم ... برو .. برو!
بـــــــــــــــــــــووووووووووووووووووم!!!
همه!!!

چند لحظه بعد ...

بارتی در حالی که پنج چوبدستی از جهات مختلف در چشم و گوش و حلق و بینیش فرو رفته و مغزشو هدف قرار داده جلوی لرد به زانو درومده ...

لرد: مرگخوار! برای منفجر شدن مرلینگاه یک میلیون دلاری کافه! قطعه قطعه شدن فجیع جوان ناکام، جیمز سیریوس پاتر یازده ساله ، مفقود شدن مظنون اصلی این پرونده اون پسره تدی و از همه مهمتر پاک نشدن اجزای بدن گلگو بر روی در و دیوار چه توضیحی داری؟
بارتی: نمیدونم .. من رفته بودم بستنی قیفی بگیرم .. ببین دور لبمم سفیده!
لرد: بیا جلو ببینم .. هووووم .. هااااوووم هووووومک! شیطون این بستنی قیفیه؟

بارتی: ضمنا عضلاتمم درد میکنه!
لرد: لووووووهاهاها! ایول .. الان گرخیدی؟ میدونم ترسیدی بازم شکنجت کنم داری بهانه میاری کروشیوت نکنم!
بارتی: نه بابا شکنجه چیه؟ ... با بروبچ رفته بودیم بدن سازی.... دو تا صد کیلو پرس سینه زدم .. عضلاتم درد میکنه الان ...
لرد!!!!!!!!!!!!!

چند لحظه بعد ...
بارتی به سقف کافه چسبیده و لرد با خشم سعی داره وی رو برای از سرگیری شکنجه ها به پایین بکشه و در همون حال گروهی شدیدا سرگرم کار بر روی به هم وصل کردن اجزای مختلف بدن جیمز هستن و گروهی دیگر نیز به چاه داخل مرلینگاه اعزام شدن تا تدی رو پیدا کنن ...


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۸ ۲۳:۴۰:۳۵
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۸ ۲۳:۵۰:۴۹








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.