مشق شب ! - بوق بهت !
- بوق به خودت !
- بوق به جفتتون ، آف میشید یا نه ؟
این دعوا بین سه تا بچه بود که سعی میکردند وارد یه مخروبه خاک گرفته به اسم بورگین و بارکز شن .
- ببینم این چیز نداره ... چی میگن .. ام ... دزد گور !
دختر جلویی که یه شنل آبی پوشیده و با فرو کردن چوبدستیش سعی داشت قفل رو باز کنه ( این از همون اولش هم نمیدونست کاربرد چوبدستی چیه ، فشفشقه بدبخت !
) در حالی که چشماش اندازه نعلبکی شده بود پرسید : چی نداره !؟
اون یکی سرش رو خاروند و شروع کرد به سوت زدن : دزد گور دیگه ، همون که مشنگا میزنن به خونه هاشون دزد نیاد . به جای این طلسم ها !
تق ( افکت صدای برخورد دست با گردن ) . سومی بعد از یه پس گردنی توپ میگه : خاک بر سرت کنن . اون دزدگیره نه دزد گور !
اولی با زبون درازی گفت : همون !
و بعد برای پیچوندن رفت جلو : ویولت میشه دقیقا بگی داری چیکار میکنی ؟! چرا اونو کردی اون تو ؟! درش بیار خنگ صاف کردی سوراخو . باب سوراخ کلید تنگه ، واقعا فکر کردی چوبدستی ِ تو توش فرو میره ؟
سومی در شرف دیوانگی : برید اونور از جلوی چشمم . منو ببین با چه ابله هایی اومدم تکلیف دفاع در برابر جادوی سیاه انجام بدم . خدا رو شکر مای لرد آموزش های لازمو به من داد . آلو هولورا ، نه ... ام ... آلو هلو را ... آلو شفتالو را . ای مرگ خبرت باز شو دیگه کروشیو !
- آلوهومورا !
این ندا از غیب جهت جلوگیری از خشم خواننده و شهید شدن نویسنده ظاهر میشه و سه کله پوک .. عذر میخوام ... سه کودک وارد مغازه میشن .
ویولت به گابریل که سعی داشت اصلا سوتی ِ دم درش رو به روی خودش نیاره گفت : خب حالا تکلیف چی بود ؟
گابر : بذار من میگم . باید یه ورد میخوندیم و تمام ِ چیزای چیز ... چیز ... چی میگن ، غیر قانونی رو کشف میکردیم . وایسا الان بهت میگم ، سُسماریوس !
لونا برای اولین بار در طول عمر بی مصرفش به درد میخوره (
) : باب گابر ، سیسماریوس .
ویولت زیر لب گفت : باس یه کلاس طلسمات پاس کنی تو .
چوبش رو به سمت سقف گرفت و با صدای ملایمی گفت : سیسماریوس .
گرد قرمز روی همه جا میشینه . هر سه نفر هم زمان عینک آفتابی در میارن و میزنن به چشمشون . نور قرمز که از گوشه گوشه مغازه ساطع میشد در تلاش بود کورشون کنه .
ویولت : ای ول ، چه آدم جیگزی ! آآآههه ... بچه ها حتی تو مرلینگاه هم رنگ قرمز نشسته !
لونا : باز تو چرت گفتی ؟ بورگین و بارکز مرلینگاه داره آخه بوقی !؟
گابریل همونطور که ویولت داشت میگفت " پس وقتی دچار مشکلات ِ درونی میشه کجا میره " و لونا داشت جواب میداد " لابد پشت مغازه " به سمت در رفت و دستش رو دراز کرد تا در رو باز کنه .
- جیــــــــــــــــــغ ... دزد ... بورگیـــــــن ... دزد اومده . دزد اومده .
ویولت جیغ زد : آپارات کنین .
پاق !
کیلومتر ها اونورتر .
پاق !
- ایول ، بالاخره تکلیفمون رو انجام دادیم .
پاق ! ( افکت صدای برخورد دو طلسم هم زمان و فرو رفتنش توی دماغ گابر
)