هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۰:۰۳ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸
#37

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
دادگاه وارد شورت میشه. نه ببخشید، دادگاه وارد شور میشه.

سیریوس بلک دم در نشسته بود و با خودش هر هر میخندید. یهو در باز میشه سیریوسو روزنامه میکنه تو دیوار.

لوسیوس مالفوی با گام هایی محکم وارد دادگاه میشه و مستقیم میره کنار قاضی و یه کاغذ میکوبه رو میز و بعد میپره میره پشت جایی که معمولا وکیلا وایمیسن از موکل دفاع میکنن.

لوسیوس یه کپی از اون کاغذ رو از جیبش در میاره:
جناب قاضی! بر طبق این سند، سیریوس بلک چند سال پیش در بخش اسرار وزارتخانه کشته شده. آدم مرده که نمیتونه مدعی مال و منال بشه! این یا روح سیریوسه، یا یک کلاهبردار شارلاتانه که خودشو جای اون جا زده.


سیریوس خودشو از دیوار جدا میکنه و میاد رو یه صندلی دیگه میشینه.

قاضی چشماش چهار تا شده. یه نگاه دیگه به گواهی میندازه و بعد میده به مشاور دست راستش.

= بله جناب قاضی این برگه با حاشیه آبی و امضای ثبت احوال کاملا قانونی و درسته.


قاضی بلند میشه و جیغ میکشه: رووووووووح!!!!!!


بعد از حال میره.

(بقیه هم میرن وارد شور میشن)


ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۹:۲۱ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
#36

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
ریگولوس: خوب من الان برم بیرون یا بشینم اینجا ور دل شما؟!

قاضي: هر طور مايليد، در هر حال اين دادگاه تا زماني كه آقاي سيريوس بلك مدرك اصلي خودشون رو آماده نكردن ادامه داره.

ريگولس به طرف صندلي خالي گوشه دادگاه ميرود و بر روي آن
مينشيند.
همگي انتظار ميكشند. دادگاه غرق در سكوتي مبهوت و مبحم است. دادگاه گرم شده بود. يا هوا گرم شده بود. ولي آن ها وسيله خنك كننده هم نداشتند

(اين اتفاقات كه تا اينجا نوشتم براي قبل پست فرمانده ماركوس هستش، بعد فرمانده مياد)

(حالا بعد از پست فرمانده ماركوس من وارد دادگاه ميشم.)

سيريوس وارد دادگاه ميشه و به قاضي تعظيم ميكنه و يك نگاه هم به آن موجود ميكنه.

سيريوس: اهم اهم، خب، اينم از سند.البته اون غلط املايي اولش اشتباه تايپي بوده. آخه ميدونيد اينا براي تنوع از دستگاه هاي مشنگا استفاده ميكنند.

سيريوس برگه سفيدي با حاشه قرمز از توي جيبش در مياره و به قاضي ميده.

- درسته. درسته. چكش كن. اون غلط مشكلي نداره.

برگه رو به مشاور دست راستش ميده.

مشاور: مجوز اصل هست قربان.

- خيلي خب. اينطور كه معلومه همه چيز درسته آقاي بلك؛ فقط يك موضوع ميمونه، اونم سحم برادرتون ريگولس هستش.

- ريگولس!

- بله برادر. من 3 دانگ رو اون زمين رو در اختيار دارم با سند
، كه قبلا" ارائه دادم.

- من حاضرم سحم برادرم رو به هر قيمتي بخرم. اگر هم نشد عيبي ندارد. اون سه دانگ مال برادم، بقيه شم مال خودم. فوقش اگر نشد بسازم ميرم زميناي اطراف رو ميخرم. ولي بايد بگم كه بقيه اون زمين مال خودمه. هرچند كه شما خودتون ديدين كه من كل اون زمين رو با 75000 گاليون از وزارت خريدم و سندش هم پيشتونه. اگر لازم شد يك فتوكپي ازش رو دوباره ميارم.

- درسته. دادگاه وارد مشورت ميشود.


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۵ ۹:۳۰:۱۸


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۸:۴۹ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
#35

فرمانده مارکوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۵ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ پنجشنبه ۹ مهر ۱۳۸۸
از ارزشستان!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 15
آفلاین
_ نه، تو بشین همین نزدیکا!


ریگولوس میشینه، در یهو باز میشه!



یک عدد موجود دریاچه ی هاگوارتز، خیلی شیک و مجلسی، در حالی که یه عصا توی دستشه و سگرمه هاش حسابی توی همه، فریاد کنان وارد میشه:


_ من اعتراض دارم! من به تمامی کارهای شما انسان های بی خرد اعتراض دارم! من معاون هاگوارتز تعیین میکنم!!! ...


همینطور جلو میره و عصاشو فرو میکنه توی چشم قاضی!


قاضی: آی.. وای... مردم... آی ... وای...


یک ساعت بعد


قاضی: آی.. وای... مردم... آی ... وای...


موجود یکی دو تا میزنه پس گردن قاضی و دوباره فریاد میزنه:

_ چیچی هی داد و قال میکنی؟! مرد حسابی، میگم این معاون هاگوارتز، داره تمام زندگی ما و ماهی مرکبا رو از بین میبره!... فاضلاب کارخونه ای وارد آب دریاچه میکنه!!!


ابرکسس تحت تاثیر این سخنان میره که لباسشو دربیاره!



_ این پیرزن جلف که میگن وزیرم هست، رفته کارخونه زده درست وسط زمین کوئیدیچ هاگوارتز! نمیدونم چیچی تولید میکنن که روزی هزارتا خاور و کامیون می یان جنس میبرن! این عجوزه شورشو درآورده! مردم من دارن هلاک میشن، شما نشستین اینجا دارین به زلفای شهلای ریگولی نگاه میکنین؟ این بچه که بود می یومد با شامپو ریجویس سرشو توی دریاچه می شست!!!!!


ترورس که گویا منشی دادگاهه:
_ اسم شریف؟!


یک آهنگ وسترن نواخته می شه؛ موجود بادی به غبغبش میندازه، انگشت اشارشو میزنه لبه کلاهش و میگه:


_ فرمانده! فرمانده مارکوس!


همه ی حاضرین الاف جمع، خیلی لذت می برن و میرن امضا بگیرن!


لوسیوس نگاهی میندازه به مابقی ارزشی های حاضر در جمع و یه سری صحبت های چشمی انجام میدن و بعد میگه:


= قاضی محترم! ما به یک نتیجه رسیدیم! به نظر ما تمامی شواهد دال بر موش دووندن این وزیر مشکوک، این معاون مرموز، این عجوزه ی چروک؛ مینروا مک گونگال؛ هست!!!


ابرکسس:

_ اون داره با پرویز شایسته بازی، واسه خودش گالیون گالیون پول درو میکنه! کارخونه هم که زده!! اون باید تحت پیگرد قانونی قرار بگیره!!!!!



در حالی که قاضی داشت حکم جلب مینروا رو امضا میکرد، حاضرین بیکار یه مشت گوجه پرت میکنن سمت ابرکسس با این دیالوگ مزخرفش!


.


[b]ارز


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۸
#34

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس بیرون دادگاه سیریوس رو می بینه که داره می دوه تا بره مجوز بیاره...
ریگولوس یه تاب به زلف شهلاش میده
سیریوس که کلی سال بود برادرشو ندیده بود ذوق زده میشه و میپرن بقل هم، و حالا گریه نکن، کی بکن!
از اوج ارزشی بودن این صحنه دیدار دو برادر، یه سری زوج هایی که واسه طلاق اومده بودن نادم میشن و میرن سر خونه زندگیشون.و 6 تا دخترم به ریگولوس شماره میدن
ریگولوس:برادر،
سیریوس:دادش کوچولو
ریگولوس: خوب من باید برم، فعلا!
و بعد ریگولوس میره دادگاه

--- توی دادگاه
قاضی نشسته و هی مدارک رو بالا پایین میکنه...
ریگولوس: با اجازه ریاست محترم دادگاه و ملتی که همیشه همینطوری فرتی توش نشستن،

قاضی: بعله، نکنه تو هم مدرک اوردی!؟
ریگولوس:ای به قربان اون شاخ رعنای شما، بعله که اوردم!
این یه مدرکه در مورد فروش 3 دانگ قصر مالفوی ها به من...
بعد میره و مدرک رو میزاره رو میز قاضی
سند

و میره عقب.
ریگولوس: بر طبق این سند و همچنین پست های زده شده در قصر مالفوی ها، این زمین، 3 دانگش برای منه.

قاضی: باشه، بررسی میشه...

ریگولوس: خوب من الان برم بیرون یا بشینم اینجا ور دل شما؟!


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸
#33

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
ناگهان در دادگاه با صداي مهيبي باز ميشه و سگي بزرگ و سياه وارد ميشه. همه جيغ و داد ميزنن و يكي فرياد ميزنه: طالع نحز
سگ جلو ميره و روبروي قاضي تغيير شكل ميده.
نيروهاي امنيتي براي اينكه آرامش رو برقرار كنند چند پرتو سرخ رنگ از نوك چوبدستي هايشان خارج ميكنند.
هنگامي كه دادگاه دوباره ساكت شد آن مرد شروع به صحبت ميكند:

- اهم اهم، من سيريوس بلك هستم. ببخشيد كه دير كردم چون رفته بودم مسافرت و بايد اين رو بگم كه از صحبت هايي كه گفته شده خبر ندارم بجز اينكه قضيه طلاق و طلاق كشي هست. ديروز به من خبر دادن كه به دادگاه بيام و درباره ويلا و قصر مالفوي ها، مالكيت زمين و از اين جور چيزا ادعا كنم و از اينا.

قاضي كه متحير گشته بود دوباره آرامش خود را بدست مياورد و ميگويد:
- حال كه شما از صحبت ها خبر نداريد عيبي ندارد زيرا بيشترش حاشيه بود، ادعاي خود را مطرح كنيد.

- در مورد ويلا چيزي نميدونم چون منو از ارث محروم كرده بودن و از تو شجره هم اسممو سوزونده بودن. ولي درباره قصر بايد بگم كه اونجارو من همين چند روز پيش از خود وزارت سحر و جادو خريدم البته فعلا" سندش حاضر نيست ولي بهم گفتن كه تا فردا حاضر ميشه.

قاضي: چرا از وزارت سحر و جادو؟

- براي اينكه اونجا جز مناطق فرسوده حساب ميشه و اين مناطق در اختيار وزارت سحر و جادو هستش، در اين مورد هم مدركي دارم كه البته الان همراهم نيست.

كل حانواده ي مالفوي: اعتراض دارم.

- اعتراض تا زمانيكه آقاي بلك مدارك خودشون رو براي دادگاه نياوردن وارده. ادامه بديد.

- بله، من اونجارو خريدم و قراره بكوبم و يك زمين كوييديچ اختصاصي براي پسر و نوه ام، هري پاتر و جيمز سيريوس پاتر بسازم.

- آقاي بلك، به شما 24 ساعت وقت ميدهيم تا مدارك خود را براي دادگاه بياوريد ولي تا زماني كه مدارك رو نياورديد صحبت هاي شما صحت ندارد.

سيريوس دوباره تغيير شكل ميده از دادگاه خارج ميشه و همهمه مشاورين و ناظرين دوباره در دادگاه ميپيچه.

صبح روز بعد


در دادگاه باز ميشه و اول از همه قاضي وارد ميشه، بعد مشاوران، نيروهاي امنيتي، شاكيان و مدعيان و در آخر شاهدان و تماشاگران. همه در سر جاي خود مينشينند و منتظر شروع دادگاه ميشوند. قاضي چكش رو ورميداره: تق تق تق

- جلسه شماره ... حالا شماره مهم نيست. آغاز جلسه رو اعلام ميكنم.

همه ساكت ميشوند. جوي خفيف بر فضا حاكم است.

- ديروز آقاي سيريوس بلك مدت 24 ساعت وقت براي آماده كردن مدارك لازم داشتند. خب آقاي بلك، اگر حاضريد بفرماييد.

سيريوس: با اجازه از قاضي دادگاه. من همون طور كه گفتم قصر مالفوي هارو خريدم، از خود وزارت خانه، اينم حكمش.

سيريوس يك كاغذ سفيد از درون جيبش بيرون مياره و به قاضي ارائه ميكنه.

- درسته ولي ...

او برگه را به مشاور سمت راست خود ميدهد و به او ميگويد:

- چكش كن كه تقلبي نباشه. خب، اگر فرض كنيم كه اين حكم تقلبي نيست و شما واقعا" زمين رو خريده ايد ... سند قصر كجاست.

- اين جاست قربان اينم از سند. همون طور كه ميبينيد خود وزير زيرشو امضا كرده. البته اين برگ اول سند هستش.

- هوممممممممم درسته، اينم چكش كن. همين يك برگ كافيه.

و برگه رو به همان مشاور ميدهد.

- خب نتيجه؟

مشاور: برگه ها اصل هستند قربان.

لبخندي بر لب سيريوس نقش ميبندد.

- خب آقاي بلك اگر فرض كنيم ...

- فرض كنيم؟!! چرا فرض كنيم؟ مگه نگفتيد كه اصل هستند.

- درسته. اگر اين دو برگ اصل باشن كه هستن، شما بايد يك مجوز ساخت هم داشته باشيد، درسته؟

- درسته. ولي من كه هنوز قصد نكردم كه ورزشگاه رو بسازم.

قاضي با بقيه مشاوران مشورتي ميكند و ميگويد:

- تا اين جا ما تمام حرف هاي شما رو قبول داريم ولي تا وقتي كه مجوز رو نياورديد باز هم حرف هاي شما در هاله اي از ابهام قرار ميگيره، ولي من گفتم كه ما حرف هاي شما رو قبول داريم. فقط براي محكم كاري بايد مجوز ساخت ورزشگاه رو هم بياريد... چي؟ رو اول برگه نوشته به نام مرلين ... آواداكداورا!

سيريوس جاخالي ميدهد و ميگويد:

- بابا اينو اونا نوشتن.

- كه اونا نوشتن. باشه برو بيرون و مجوز ساخت رو بيار. فقط 12 ساعت وقت داري.


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳ ۱۰:۲۵:۵۷

تصویر کوچک شده


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۸
#32

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس همین که میاد بره، دست میکنه تو جیبش و یه لنگه جوراب توش پیدا می کنه و میدوه تو دادگاه

ریگولوس: جناب قاضی، جناب قاضی! من تقاضای فرجام می کنم...من این مدرک رو یادم رفت به شما بدم.

(ریگولوس طرف میر قاضی میره و یه تاب به زلف شهلاش میده و قاضی هم تحت تاثیر قرار می گیره)

مدرک یک عدد جوراب پاتر : جوراب هری پاتر

ریگولوس که خیلی خوشتیپ بوده:میگم که قاضی جان، این هیت منصفه شما کجان؟! چرا هیت منصفه ندارید؟ من بیام جزو هیت منصفه؟؟خوشتیپم ها! اصیل زاده ام هستم!

قاضی یه نگاه چپ میکنه و ریگولوس میره سرجاش: من به رای دادگاه هم اعتراض دارم و 6 دانگ اون ویلا به نام منه و اصلا به نام نارسیسا مالفوی نبوده که شما بخواید ضبطش کنید! من با هزرا شوق کودکانه اونجا گودال واترپلو کندم...لرد سیاه همیشه اونجا در حال ادامه تحصیله...اوهوهواوهوهوهو

ملت همه تحت تاثیر قرار میگیرن و همه باهم اوهو اوهو اوهو می کنن...


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۸
#31

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
رسیدگی نهایی به پروندۀ مالفوی - بلک!

راهروی دادگاه!

- نارسیسا از راه برس!بعدا"!

- نمیشه لوسیوس تو قول دادی...

هوا به طور ناگهانی سرد و یخزده میشه و یه دیوانه ساز جلوی این زوج پیداش میشه. بدترین خاطراتشون میاد جلوی چشماشون. توی ذهن نارسیسا:
- واااای... چه روز وحشتناکی بود. قرار بود لوسیوس برام ده تا سرویس جواهر بخره ولی وقتی اومد خونه معلوم شد یکی از اون ده تا، یه انگشترش کمه.

نارسیسا با یادآوری این خاطرۀ غم انگیز غش می کنه. توی ذهن لوسیوس:
- ای واااای! حالا ما یه غلطی کردیم گفتیم این دختر بلوندۀ بلک ها رو می خوایم! ننه هه راس راسی قبول کرد و رضایت باباهه رو گرفت!

لوسیوس از شدت اندوهی که عارضش میشه، هرچی توی دستشه پرت می کنه زمین، عقب گرد می کنه و به داخل دادگاه برمی گرده. کمی بعد، دیوانه ساز هم که نارسیسا رو روی دستاش گرفته وارد دادگاه میشه و نارسیسا رو شاتالاپ!!! پرت می کنه روی یکی از نیمکت های موجود.

ریاست دادگاه، درحالیکه پتو دور خودش پیچیده تا سرمای هوای ناشی از دیوانه ساز رو حس نکنه، یه هدفونم گذاشته توش و داره یکی از آهنگای (جاپونی) که ریگولوس به عنوان زیرمیزی بهش هدیه کرده، گوش میده تا خاطرات بد به سراغش نیان، با حرکت دست چپ دیوانه ساز رو مرخص می کنه و با دست راست، چکشش رو هی می کوبه روی میز تا جایی که تختۀ جلوی میزش نصف میشه و همه متوجهش می کنن که دیگه بسه.

ریاست معظم دادگاه:
- دادگاه رسمی ست!

ملت ساکت میشن. ریاست معظم دادگاه تکرار می فرمایند:
- دادگاه رسمی ست!

ملت منتظرن ببینن که دیگه چه اتفاقی قراره بیفته که ریاست معظم دادگاه بازم تاکید می کنند:
- دادگاه رسمی ست!

اینجا دیگه ابرکسس مالفوی طاقت نمیاره و درحالیکه با یه حرکت بسیار ناهنجار دادگاه رو به درآوردن تنها لباسی که تنشه، تهدید می کنه فریاد می زنه:
- خوب بنال دیه باو! هی رسم و رسوماتشو به رخ می کشه.

ریاست دادگاه راضی میشه که جملۀ جدیدی رو استفاده کنه:
- همه در جای خود قرار بگیرند. رای دادگاه به زودی اعلام خواهد شد.

اینجاست که ترورس چش غره ای به ریاست دادگاه میره:
- کار منشی دادگاهه که این چیزا رو اعلام کنه.

و بعد با صدای بلند، از روی کاغذی که جلوشه اعلام می کنه:
- حمه در جای خد غرار بگی رند. رعی دادگاح به ضودی عالام خاحد شود.

همه ساکت می شینن سرجاهاشون. لوسیوس هنوز به دلیل خاطرۀ وحشتناکش داره می لرزه و شکلات هایی که ریگولوس بهش تعارف می کنه، اینور و اونور پرتاب می کنه. بلاتریکس سعی داره با ملایم ترین کروشیوهای ممکن نارسیسا رو به هوش بیاره. قاضی راضی میشه که بالاخره رای قرائت بشه ولی چون به روخونی منشی اعتباری نمیشد داد، رای رو مشاور شمارۀ 13 به دست می گیره و بلند می خونه:

"با توجه به اعلام انصراف جناب لوسیوس مالفوی از طلاق بانو نارسیسا، و نیز پذیرش بانو نارسیسا به زندگی مجدد با این اشرافزادۀ اصیل، و با توجه به وجود مدارکی دال بر احتمال دائم الخمر شدن قریب الوقوع جناب لوسیوس مالفوی از فراق همسرشون و نیز یافتن مدارکی مبنی بر احتمال خودکشی غم انگیز لیدی مالفوی به دلیل شکست در زندگی مشترک، دادگاه به این نتیجه می رسد که طلاق این زوج را لغو نماید و ازدواج مجدد آنان را به رسمیت بشناسد.

به وسیلۀ این حکم کلیۀ دارایی های دو خانواده به آنان بازگردانده شده، سه دانگ از ملک اربابی مالفوی و سه دانگ از ویلای آباء و اجدادی بلک ها برای رفع هزینه های دادرسی، ضبط می گردد.

البته لازم به ذکر است به دلیل خشونت بار بودن رفتارهای این زوج، همچنان صلاحیت نگهداری فرزندشان از آنان سلب گردیده و به دادگاه سپرده می شود."


صدای چکش، پایان جلسه رو اعلام می کنه. لوسیوس و نارسیسا به آرومی دادگاه رو ترک می کنن. ریگولوس یه ظرف ژل ِ مو از توی جیبش درمیاره و موهاشو مرتب می کنه. ابرکسس دوباره لباسش رو به حالت طبیعی برمی گردونه و همراه فینیاس که سکوتش تنها با قاررررررررت های مخوفی شکسته می شده، با وقار از سالن خارج میشن.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱ ۱۹:۵۰:۵۸
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱ ۱۹:۵۳:۳۴
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱ ۲۱:۰۷:۳۱
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱ ۲۲:۲۵:۳۲


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸
#30

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۷ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 177
آفلاین
-ااااا,قاضی محترم چرا چکش پرت میکنی!من داشتم میرفتم از همونجا حرفامو بزنم.میخواستم با شما روبرو باشم!

قاضی که از حرف نارسیسا قرمز شده بود به روی خودش نمی آورد و با چهره ای حق به جانب می گوید:
-کی گفته من چکش پرت کردم؟!آیا بانک مرکزی جادوگری این رو تایید میکنه؟ آیا کسی شاهده؟

ملت مشاور:
-

-دیدید که هیشکی شاهد نیست پس باید حرفتونو پس بگیرید! و از اونجایی که من خیلی گولاخم نیازی به این کار نیست. میبخشمتون به شرط این که دیگه تکرار نشه!

نارسیسا:
-

-ادامه بدید دوشیزه بلک.

-چی؟

-گفتید میخواین صحبت کنید!

-آهان...ام...چیزه...آهان بله میدونید جناب قاضی من هم از این طلاق صرف نظر کردم.حالا که خوب فکر میکنم ,میبینم ما یه پسر داریم که به محبت پدرو مادرش نیازمنده و نمیتونه طلاق ما رو تحمل کنه.البته این تنها دلیلش نیست!من میدونم که لوسیوس نمیتونه بدون من تحمل کنه و شبا کلی گریه میکنه به خاطر همین هم این پیشنهادش رو میپذیرم!

بلا با چهره ای خشمگین جلو آمد و در حالی که از عصبانیت می لرزید فریاد کشید:
-سیسی تو داری تن مادرمون رو تو گور میلرزونی!چطور جرئت میکنی به خونه ی کسی که ما رو بی آبرو کرده برگردی؟هرچند که اونجا دیگه خونه ی اون نیست.شما باید حق من رو بدیدی.من تو این مدت دراکو رو نگه داشتم و کلی زحمت کشیدم!

-بلا جوری میگی که انگار دراکو بچه ی شش ماهست و تو هر روز بهش شیر میدادی!در ضمن لوسیوس همه ی حق تو رو بهت میده.اینطور نیست لوسیوس؟

لوسیوس که قند در دلش آب می شد با صدایی هیجان زده گفت:
-بله!همشو میدم.

نارسیسا برای این که جلوی صحبت مدعی های دیگر را بگیرد بار دیگر رو به قاضی کرد و با صدای بلند گفتم:
-قاضی محترم ما دیگه دادگاه رو ترک میکنیم.

و هردو با سرعت به راه افتادند.

راهروی دادگاه


لوسیوس با غرور رو به نارسیسا کرد و گفت:
-میدونم که امروز خیلی خوشحالی به خاطر همین شام مهمونت میکنم.

-آره لوسیوس من خیلی خوشحالم.دیگه کم کم داشتم دیوونه میشدم!نمیتونستم ویلای آبا و اجدادیمون رو از دست بدم مطمئنم تو هم واسه قصرت نگران بودی.اینطور نیست؟

-چی؟یعنی تو از اینکه بر میگردی سر خونه زندگیت خوشحال نیستی؟

-چرا اتفاقا"!دلم واسه دراکو خیلی تنگ شده بود .تازه همه ی لباسام مونده بود خونه.با این وضع کلی به دردسر افتادم!

-من چی؟

-چی تو چی؟

-دلت واسه منم تنگ شده بود؟

-تو؟ آره شده بود! تو قول داده بودی که برام سرویس جواهرات میخری!یادت که نرفته؟

نارسیسا از راه برس!بعدا"!

-نمیشه لوسیوس تو قول دادی....


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۱ ۱۷:۲۰:۱۵


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸
#29

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
ادامه جریانات مالفوی ها و بلک ها

در باز میشه همه از دادگاه پرت میشن بیرون، فقط مالفوی ها و بلک ها میمونن با جناب قاضی


لوسیوس میره و در جایگاه شهود قرار میگره. بعد با صدای لرزان و چشمانی غم بار شروع به صحبت میکنه:

= جناب قاضی... جناب قاضی.... جناب قاضی.......

یکی از وسط جمعیت: دِ بنال دیگه!

= آواداکداورا!

اونی که وسط جمعیت بود متلاشی میشه.

= جناب قاضی... من ... من از این دادخواست طلاق... منصرف شدم!!


قاضی اینجوری میشه: چــــــــــــــــــی؟؟؟؟


لوسیوس میگه: اِ نفهمیدی چی گفتم؟ میگم منصرف شدم! طلاق نمیدمش آقا من زنمو میخوام دوباره!!

و به نارسیسا که ته اتاق ایستاده و هنوز باورش نشده نگاه میکنه:

(آهنگ هندی تو بک گراند)

= نارسیسا... من... من نمیخواستم تو رو طلاق بدم. اینا همش بازی بود. این ریگولوس و فینیاس من رو اغفال کردن که بیام تو رو طلاق بدم... نمیدونستم ملک آبا اجدادیم به خطر... چیز! نمیدونستم احساسات عاطفانه و عاشقانه ام به خطر میفته... نارسیسا.... دوباره با من ازدواج کن و قال این قضیه رو بکن!

نارسیسا که قند به شدت تو دلش آب میشده و از خوشحالی میخواست بپره جلوی دادگاه و بندری برقصه، یه چهره ی خشن به خودش میگیره و میگه:

- نههههه! حالا دیگه؟؟؟ تو قلب منو شکستی! چه شیطونی هستی! من... اهو اهو اهوووووو....

بلاتریکس میپره وسط: آقای قاضی به حرف این دو تا گوش ندید اینا امروز با هم آشتی میکنن فردا دوباره طلاق و طلاق کشیه. دو تا خونه ی منو بدید برم.

فینیاس میپره وسط: نخیرم خونه تو نیست این ویلای بلک ها از اولش مال خود خود خودم بوده. اسمم هم از لیست خانواده بلک حذف نشده! آقا این زمین منو بدید برم.

ابرکسس میپره وسط ولی لباساشو در نمیاره!!!! : قصر مالفوی ها هم مال مالفوی هاست! مال منه! کسی حق نداره غصبش کنه، حتی شما دوست عزیز.

ریگولوس که خیلی خوشتیپ بوده میپره وسط: نخیر من صاحب نصف هر کدوم از این خونه ها و املاک هستم. الانم مهندس سر ساختمون منتظرمه زودتر سندمو بدید برم.


لوسیوس در حالیکه با خودش فکر میکنه این وسط دادگاه چقدر فضا هست که این همه آدم در پیت رو تو خودش جا داده، با یک تیریپ عاشقانه ی دیگه انگشتاشو به هم فرو میکنه و آه میکشه:

= من عاشقتم نارسیسا... میدونم خیلی دلت میخواد جورابامو بشوری... میدونم دلت برای دیر اومدنای من تنگ شده... میدونم خیلی دوست داری دوباره صبح تا شب دعوا کنیمو ظرفای قدیمی رو بشکنیم تا برم برات سرویس های کاسه بشقاب جدید بخرم... میدونم دلت تنگ شده برای غذا سوزوندن و حرص منو در آوردن...

رعد و برق از نا کجا... وسط دادگاه بارون میگیره!

نارسیسا که کاملا تحت تاثیر فضا و حرفای لوسیوس که دل هر بنی بشری رو آب میکنه قرار گرفته، شروع میکنه به دویدن به سمت لوسیوس که یهو قاضی چکششو از دور پرتاب میکنه میخوره به نارسیسا و اونو سر جاش برمیگردونه!

(اگه نارسیسا و لوسیوس به هم برسن، قصر و ویلا دوباره بهشون برمیگرده؟!)


ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸
#28

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
قاضـــــــــــــــــــــــــــي!!!!
گوپس!(افكت با عصبانيت كوبيدن در!)
- ها چي كو كجا!
قاضي كه چرتش به شدت! پريده بود يه نگاه به هدي كه گردن رودولفو گرفته مي‌اندازه.
- چي شده؟
- من مي خوام همين الان يه دادگاه تشكيل بدي!
- الان كه نمي شه ...
- حالا!

===

تق تق تق
- دادگاه رسميست. از وكيل مدافع مي خوايم كه ...
هدويگ وسط حرف قاضي مي‌پره رو ميز:
- ببين قاضي من اين چيزا حاليم نيس! همين الان طلاق اين دست و پا چلفتي( به رودولف اشاره مي كنه) رو برا من مي‌گيري تا بيشتر از اين آبروريزي نشده!
- ولي به اين راحتيا ...
- چرا به هميـــــن راحتيه! دليلشم زيرش بنويس عدم توانايي اداره خود. اين بي عرضه خودشم نمي تونه جمع كنه مي خواد زن داشته باشه؟ يه مشت ساحره جماعت ريختن سرش هركار دوس دارن با اين مي‌كنن اين خاك بر سرم خفه خون گرفته هيچي نمي‌گه! من همين الان! طلاقشو مي‌خوام!
- ولي من نمي‌تونم ...
- چييييييييييييييييييييييييييييي؟!
گرومپس!(افكت با نوك تو شيكم قاضي رفتن!)
*خون در تمام رول پخش مي‌شه و از در و ديوار پست مي‌چكه. عبارت "اين يه حركت قديمي بود" ميون درياچه‌ي! خون حك مي‌شه. خون‌ها كم كم محو‌ مي‌شه...*

===

هدويگ رودولف در يك پر! و حكم طلاق در پر ديگر! از در دادگاه خارج مي‌شه. جلوي در بلاتريكس رو مي‌بينه كه نفس نفس مي‌زنه و به طرفشون مياد.
- رودولف؟ اينجا چه خبره؟ طلاق؟ دير رسيدم به جلسه؟
هدي يه نگاه چپ به بلاتريكس مي‌اندازه:
- چهههههه!
و با رودولف از اونجا خارج مي‌شه!

========

پ.ن : طلااااااااااااااااااق!!!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳۱ ۱۰:۴۸:۴۰








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.