ناگهان در دادگاه با صداي مهيبي باز ميشه و سگي بزرگ و سياه وارد ميشه. همه جيغ و داد ميزنن و يكي فرياد ميزنه:
طالع نحزسگ جلو ميره و روبروي قاضي تغيير شكل ميده.
نيروهاي امنيتي براي اينكه آرامش رو برقرار كنند چند پرتو سرخ رنگ از نوك چوبدستي هايشان خارج ميكنند.
هنگامي كه دادگاه دوباره ساكت شد آن مرد شروع به صحبت ميكند:
- اهم اهم، من سيريوس بلك هستم. ببخشيد كه دير كردم چون رفته بودم مسافرت و بايد اين رو بگم كه از صحبت هايي كه گفته شده خبر ندارم بجز اينكه قضيه طلاق و طلاق كشي هست. ديروز به من خبر دادن كه به دادگاه بيام و درباره ويلا و قصر مالفوي ها، مالكيت زمين و از اين جور چيزا ادعا كنم و از اينا.
قاضي كه متحير گشته بود دوباره آرامش خود را بدست مياورد و ميگويد:
- حال كه شما از صحبت ها خبر نداريد عيبي ندارد زيرا بيشترش حاشيه بود، ادعاي خود را مطرح كنيد.
- در مورد ويلا چيزي نميدونم چون منو از ارث محروم كرده بودن و از تو شجره هم اسممو سوزونده بودن. ولي درباره قصر بايد بگم كه اونجارو من همين چند روز پيش از خود وزارت سحر و جادو خريدم البته فعلا" سندش حاضر نيست ولي بهم گفتن كه تا فردا حاضر ميشه.
قاضي: چرا از وزارت سحر و جادو؟
- براي اينكه اونجا جز مناطق فرسوده حساب ميشه و اين مناطق در اختيار وزارت سحر و جادو هستش، در اين مورد هم مدركي دارم كه البته الان همراهم نيست.
كل حانواده ي مالفوي:
اعتراض دارم.- اعتراض تا زمانيكه آقاي بلك مدارك خودشون رو براي دادگاه نياوردن وارده. ادامه بديد.
- بله، من اونجارو خريدم و قراره بكوبم و يك زمين كوييديچ اختصاصي براي پسر و نوه ام، هري پاتر و جيمز سيريوس پاتر بسازم.
- آقاي بلك، به شما 24 ساعت وقت ميدهيم تا مدارك خود را براي دادگاه بياوريد ولي تا زماني كه مدارك رو نياورديد صحبت هاي شما صحت ندارد.
سيريوس دوباره تغيير شكل ميده از دادگاه خارج ميشه و همهمه مشاورين و ناظرين دوباره در دادگاه ميپيچه.
صبح روز بعددر دادگاه باز ميشه و اول از همه قاضي وارد ميشه، بعد مشاوران، نيروهاي امنيتي، شاكيان و مدعيان و در آخر شاهدان و تماشاگران. همه در سر جاي خود مينشينند و منتظر شروع دادگاه ميشوند. قاضي چكش رو ورميداره:
تق تق تق- جلسه شماره ... حالا شماره مهم نيست. آغاز جلسه رو اعلام ميكنم.
همه ساكت ميشوند. جوي خفيف بر فضا حاكم است.
- ديروز آقاي سيريوس بلك مدت 24 ساعت وقت براي آماده كردن مدارك لازم داشتند. خب آقاي بلك، اگر حاضريد بفرماييد.
سيريوس: با اجازه از قاضي دادگاه. من همون طور كه گفتم قصر مالفوي هارو خريدم، از خود وزارت خانه، اينم
حكمش.
سيريوس يك كاغذ سفيد از درون جيبش بيرون مياره و به قاضي ارائه ميكنه.
- درسته ولي ...
او برگه را به مشاور سمت راست خود ميدهد و به او ميگويد:
- چكش كن كه تقلبي نباشه. خب، اگر فرض كنيم كه اين حكم تقلبي نيست و شما واقعا" زمين رو خريده ايد ... سند قصر كجاست.
- اين جاست قربان اينم از
سند. همون طور كه ميبينيد خود وزير زيرشو امضا كرده. البته اين برگ اول سند هستش.
- هوممممممممم درسته، اينم چكش كن. همين يك برگ كافيه.
و برگه رو به همان مشاور ميدهد.
- خب نتيجه؟
مشاور: برگه ها اصل هستند قربان.
لبخندي بر لب سيريوس نقش ميبندد.
- خب آقاي بلك اگر فرض كنيم ...
- فرض كنيم؟!! چرا فرض كنيم؟ مگه نگفتيد كه اصل هستند.
- درسته. اگر اين دو برگ اصل باشن كه هستن، شما بايد يك مجوز ساخت هم داشته باشيد، درسته؟
- درسته. ولي من كه هنوز قصد نكردم كه ورزشگاه رو بسازم.
قاضي با بقيه مشاوران مشورتي ميكند و ميگويد:
- تا اين جا ما تمام حرف هاي شما رو قبول داريم ولي تا وقتي كه مجوز رو نياورديد باز هم حرف هاي شما در هاله اي از ابهام قرار ميگيره، ولي من گفتم كه ما حرف هاي شما رو قبول داريم. فقط براي محكم كاري بايد مجوز ساخت ورزشگاه رو هم بياريد... چي؟ رو اول برگه نوشته به نام مرلين ... آواداكداورا!
سيريوس جاخالي ميدهد و ميگويد:
- بابا اينو اونا نوشتن.
- كه اونا نوشتن. باشه برو بيرون و مجوز ساخت رو بيار. فقط 12 ساعت وقت داري.