آمادهاید شاهد یکی از بزرگترین و نفسگیرترین رقابتهای تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و اینبار نهتنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانهای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار میگیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همهچیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود میگیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته میشود و تنها یک گروه میتواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پستها را بخوانید، از خلاقیتها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!
والا یه روزی قرار بود دوستی به من اینجا رول نویسی یاد بده، ولی زیر قولش زد و منو با این روحیه ی حساس در سطح سایت رها کرد و من فش شنیدم! بعد الان که میخام نقل قول بزنم ازش، می بینم اصلا نیست همچین دکمه ای! یا اگه هست من روحیه ام حساسه و زلفام کمنده, نمی تونم ببینمش.
ریگول و فیلچ توی اتاق وایستادن و از پنجره ملتو دید می زنن
فیلچ: بیا ارباب، اینا ترقه اس..اینام فشفشه... بعد هم دست می کنه تو شورتش و همه چیو میریزه بیرون
ریگول ترقه و فشفشه رو میگیره و بو می کنه : خوبه تو شورت فینیاس نبود که قارتی شه! فیلچ قارت قارت می خنده و از پنجره به دامبل که داره رد میشه اشاره می کنه
بچه که یکی از اعضای سردر گم شده ی این تاپیک بود رفت داخل جسم مورفین که ببینه اصلا سوژه چی هست... همینطوری که داشت از داخل جسم مورفین عبور می کرد، از دریچه چشم مورفین ریگول رو دید که داره با یه صندوق گنج حرف میزنه
گنج: الحمد الله...
ریگول صندوق رو می زنه زیر پیرنش و بقیه کاسه بشقابا رو هم میگیره زیر بغلش و میاد که از در گورستون بره بیرون که ولدی در نقش نگهبان گورستون جلوشو میگیره ولدی: اینا چیه؟ دزدیه؟ اون چیه زیر پیرنت؟ ریگول: من حامله ام...بچه تو دلمه... ولدی: اا به سلامتی، بچه چندمته؟ ریگول: والا بچه اولمه ولدی: به سلامتی، پسره؟ ریگول: نمی دونم...سونوگرافی نرفتم ولدی: زیاد وول می خوره؟ ریگول: اره لامصب ...خیلی هم سنگینه ( بعد یه ذره بالا پایین مپره که یهو در صندوق گنج باز میشه و یه گردنبند اویزون میشه ) ولدی: چی شد؟! خانوم چی شد؟! ریگول: چیزی نشد.. ولدی : نه، من فکر کنم شما میخاید وضع حمل کنید... ریگول سعی می کنه از دست ولدی فرار کنه: نه بابا شما نگران نباش...من الان برم خونه حالم خوب میشه ولدی: نه امکان نداره، به لطف بچه های سایت و سوژه ها شون، من بعید نیست که ده سال قابله بوده باشم، من تو رو میزاونم!
ولدی ریگول رو می خوابونه و بهش میگه: اسمون رو ببین، الانه که لک لک ها بیان و بچه تو بیارن! تحمل کن! ریگول: اقا دست نزن به من! مگه نمی گی اسمونو ببین! ولدی: تو سرت بالا باشه
همین که ریگول سرش بالا بود، یهو یه لک لک تو اسمون ظاهر شد و یه بقچه انداخت پایین بقچه کنار ولدی افتاد زمین و ولدی با ذوق بقچه رو باز کرد که یهو دید ابرکسس لخت توی بقچه نشسته!