هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار یادبودها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۹
#42

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
آه ه ه ه ه ه ه اخوووییی

اسمایلی گرفتن زیتون از بللی....

یادته آخرش معلوم شد شیکم پولا رو دزدیده؟ رفته بود تو ساحل عاج وبلا خریده بود ...

رودی رو یادته؟ شوهرت؟ دق مرگش کردی آخر!




Re: تالار یادبودها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۹
#41

بلاتریکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۱ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۹:۴۵ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲
از لیتل هنگلتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
آه خدای من....
به یاد ونوس یه زیتون بزن :دی

یادته ونوس اولین بار چقدر بهت گیر داده بودم؟؟؟ سر دزدی بانک گرینگاتز؟؟ هنوزم پولاش پیدا نشده....همینه اعضای قدیمی رفتن...تو پولا رو بالا کشیدی...حقوق به ما ندادن و ما سرخورده شدیم :دی




Re: دفترچه خاطرات جادوگرانی !
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ شنبه ۵ تیر ۱۳۸۹
#40

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
روزی روزگاری با دنيای جادوگران، در اون اوايل آغاز فعاليتاش آشنا شدم و شروع به فعاليت در اون كردم.

گذشت و گذشت تا اينكه يك روز داستانی رو كه نوشته بودم را با هيجان برای والدينم خوندم و بعدش از اين محيط با اونا صحبت كردم.

مادرم در دم گفت:

_ بچه بجای اين مسخره بازیا، برو بشين درست رو بخون تا در اينده برای خودت كسی بشی، دستت توی جيب خودت باشه، آدم شی!!!



پدرم هم كه خودش دست به قلم بود دراومد كه:

_ دلبندم، الان ديگه وقت خوندن داستان و تاريخ و فرعيات( همين سايتو می گم) گذشته، بچسب به اين كتاب های درسی و ..



خلاصه همه ما رو با دانشگاه، ادم فرض می كردند

منم گوش كردم و كتابام ريختم جلوم و... بله ديگه، سرانجام آدم شدم!

با ورود به دانشگاه احساس می كردم كه بر قله افتخار قرار گرفتم، شور اشتياق وصف ناشودنی از اينكه يكی از آرزوهای خونواده و خودم براورده شده و وارد دنيای جديدی شده ام ذره ذره وجودم را اشغال می كرد.

مدتی گذشت و ما نيز با توشه ای از علم و دانش قدم به بادی طرح و .... گذاشتيم، غافل از اينكه در قبال براورده شدن اين آرزو، اون دنيای زيبا و رنگارنگ تخيل كم كم در وجودم كمرنگ كمرنگ تر ميشد و اون مامنگاهی كه بعد از طوفان های حيله و نيرنگ اطرافيان _ و باران های شديد اه درد و نفرين بيماران كه شاهدشون بودم _ در اون پناه می گرفتم از وجودم رخت بر می بست.

درسته كه توی دنيای ماگلی برای خودم شخصيتی بهم زدم ولی احساساتم، حس قلم زدن و نوشتن رو از دست دادم.

دوباره پدرو مادرم در گوشم زمزمه كردند فرزند رشيدمان!!! آبروی خاندانمان!!! بخون تا به مقطع بالاتر بروی. من هم گوش دادم و دوباره مشغول شدم.

تا اينكه يه شب حدودای 3 صبح بعد از دادن آخرين نمونه های بيمارا به دستگاه، نشستم تا مروری بر كتاب قرض گرفته از همكارم داشته باشم كه لابلای اون، نوشته ای پيدا كردم.

يه داستان كوتاه هری پاتری! نوشته شده توسط همكارم كه اونم مثل من طرحی بود!

عجب!!!

داستان رو خوندم. بعد از مدت ها يه حس قديمی رو در خودم حس كردم.

عصر روز بعد بجای اينكه بعد از 24 ساعت شيفت دادن ( بنا به شعار امسال) استراحت كنم، صاف رفتم سروقت لپ تابم و سايتو پيدا كردم و عضوش شدم،و بعبارتی جادوگر شدم.

حالا يك ماه ديگه آزمون دارم با اين تفاوت كه الان ميدونم اون نويسنده نكته بين، آنتوان اگزوپری رو می گم، توی كتاب شاهزاده كوچولوش می خواسته به امثال من چی بگه!

پايان

« ببخشيد اگه نوشته هام و داستانام خوب از آب در نميان. اخه وقتی بچه بودم قلم ظريف داستانويسم رو ازم گرفتن و قلم زمخمت مدرسه رو دادن!»


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۵ ۱۶:۰۲:۵۴
ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۵ ۱۹:۴۳:۲۸

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: دفترچه خاطرات جادوگرانی !
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ شنبه ۵ تیر ۱۳۸۹
#39

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
یادش بخیر چه روزایی داشتیم،راستش من خاطرات بدم به خاطرات خوبم تو سایت می چربه!
بدترین خاطرم بلاک شدنم بود که هیچ وقت فراموشش نمی کنم.


[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: دفترچه خاطرات جادوگرانی !
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ شنبه ۵ تیر ۱۳۸۹
#38

آشا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ شنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۹:۴۶ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 109
آفلاین
اون اولا خيلي اين سايتو دوست داشتم(هنوزم دوست دارم)
و ميخواستم فعالترين عضو بشم اما يه سري مشكل بوجود اومد.
وحالا مشكلات برطرف شده و حالا ميخوام به هدفم برسم!


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: دفترچه خاطرات جادوگرانی !
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ شنبه ۵ تیر ۱۳۸۹
#37

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
یه موقعی بود که من و یکی از بهترین دوستام (که خودم اونو آوردم تو سایت!!) خودمونو داشتیم می کشتیم تا ناظر بشیم.اون موقع آلبوس دامبلدور (ریموس لوپین سابق) تازه ناظر شده بود و فکر می کردیم نظارت بر پایه رول نویسیه!خلاصه من رفتم درخواست دوئل دادم با ریموس و ریموس پستشو زد و من دقیقاً یک ساعت مونده به پایان دوئل رفتم کافی نت و پستمو زدم!اصلاً انگار بالا آورده بودی توش!!

خلاصه امتیازا رو دادن و من از ریموس 27 به 25 باختم!(دقیق یادم نیست) بعد دوستم کینگزلی اومد باهاش دوئل کرد و اونو برد اما هیچ اتفاقی نیفتاد!ما هم آرزو به دل موندیم تا ناظر بشیم تا اینکه یه موقعی آبر و ریتا با هم از نظارت آزکابان استعفا دادن و پیوز بهم گفت دارم کاری می کنم من و تو ناظر اونجا بشیم!منم ذوق ذوق دارم ناظر میشم!!انصافاً داشتم اون موقع آزکابانو می ترکوندم!

در همین زمان مگی رو به عنوان ناظر آزکابان انتخاب کردن و رنگ از چهره من پرید!اون زمان داشت وزیر می شد و اصلاً به آزکابان سر نمی زد و فقط من توش پست می زدم!

حالا منم توی مسنجر باهاش دعوا می گرفتم که توی آزکابان فعالیت کن و اونم میگفت به تو ربطی نداره و باید فعالیت کنی اون موقع هم اینترنت من قطع بود و فقط باید از راه کافی نت آن میشدم!پس محبور شدم کلی پست تکی (مثل هالی ویزارد) توی خونه تایپ کنم و اونجا بفرستم!حالا اعصاب منم خورد بود که ناظر نمی شدم!گذشت و گذشت تا این که مگی استعفا داد و جاش لیلی اوانز رو آورد که مدت ها بود به خاطر کنکور رفته بود و فعالیتی نداشت!

دیگه روانی شده بودم!تا حد مرگ میومدم پست می زدم و اعصابم روز به روز خراب تر می شد تا اینکه آخرسر استر که دلش سوخته بود اومد یه بلیت برام فرستاد برای نظارت و من چند روز بعد که فهمیدم بلیت دارم شبش دسترسیمو گرفتم و داشتم ذوق می کردم....

رفت و رفت تا اینکه جادوگران اعضای خوبش رفتن و سایت به فنا رفت!منم که حوصله اعضای ارزشی ورزشیشو نداشتم درخواست دادم بلاک شم و برای مدت ها رفتم!

الآن که بهش فکر می کنم واقعاً خنده م می گیره که چرا به خاطر یه دسترسی نظارتی خودمو می کشتم


[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: دفترچه خاطرات جادوگرانی !
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ جمعه ۴ تیر ۱۳۸۹
#36

بیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۴ پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۴۸ شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۹
از پناهگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 42
آفلاین
یک بار داشتیم با هری و رون و فرد و جرج کوییدیچ بازی می کردیم که جینی هم گفت می خواهد بازی کندما بهش گفتیم اگه بتونه به رون گل بزنه می ذاریم بازی کنه.اونم گل زد وقتی داشتیم بازی می کردیم جرج یه کمی از همون مواد شوخی خودشون ریختن تو لباس رون اونم اومد خورد به جینی و جینی افتاد.مامان خیلی فرد و جرج را تنبیه کرد.ولی از همون موقع بود که جینی می رفت و با جاروهای شکسته بازی کرد و تبدیل به یک بازیکن خوب شد.از همون موقع بود که فرد و جرج تصمیم گرفتن یه ذره هم تو لباس مالفوی بریزند.


آخرین دشمنی که بایدنابود شود مرگ استتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


Re: دفترچه خاطرات جادوگرانی !
پیام زده شده در: ۰:۰۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۸۹
#35

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
خوب من ابتدا چند تا خاطره قديمي و كوتاه تعريف كنم!

يك بار اوايل عضويتم بود كه ترين هاي هفتگي هم برگزار ميشد. من رفتم ديدم همه توي بهترين امضا به جيمز راي دادند و براي اين كه همرنگ جماعت بشم و رسوا نشم رايو به جيمز دادم؛ غافل از اين كه امضاي جيمز برعليه حزب ما يعني دامبوليسم بود! خلاصه سريع از پشت صحنه به من ندا داده شد و فهميدم كه چه سوتي دادم و ويرايشش كردم و يه شناسه همينجوري نوشتم.
شايد فكر كنيد كه قضيه ماست مالي شد اما اون موقع مثل الان نبود كه، دويست نفر با هم ان بودن و پست زده نشده همه خونده بودنش. جيمز هم متوجه شد و تو چتر منو حسابي به بوق كشيد و من هم كه جوابي نداشتم سه سوته لاگ اوت كردم
-----------------------------------------------------------------------

يك خاطره ديگه مال زمانيه كه به بهانه اين كه با هم برادريم مولتي داشتم!!!
من با شناسه اصليم تو هاگ معلم شدم و بعد با شناسه دومم تو چتر نوشتم: "نمرديم و پروفسور هاگ هم شديم! چه حالي ميده!"
يكي گفت تو كجا پروفسور شدي كه ما خبرنداريم؟
من هم گفتم هيچ جا، همينجوري يه چيزي زدم كه دور هم باشيم و قضيه ماست مالي شد!
-----------------------------------------------------------------------

خاطره بعدي مال وقتيه كه تازه شناسه تانكس رو گرفته بودم. يه روز رفتم تو نحوه و ديدم آبر هر چي از دهنش دراومده به منم گفته و منم سه سوته آي ديشو از سرويس هاي خبري گرفتم و رفتم داد و بيداد كردم. يه پي ام هم تو چتر دادم كه آبر گفت: چي ميگي داوش؟ كي با تو بود خودتو نخود ميكني؟ من با تانكس قبلي بودم! و ما دگرباره چيز شديم رفت و شانس آوردم كه قبل از ارسال پست تو نحوه فهميدم كه اون با تانكس قبلي بوده و الا پست هم آماده شده بود!!!
-----------------------------------------------------------------------

نخند آقا نخند! خوبه شما هم جلو ملت تابلو بشي؟ حالا كه اينجوريه بقيشو نميگم
حالا كه خيلي اصرار ميكنيد و دو تا ديگه هم يادم اومده اينا رو هم تعريف ميكنيم.
-----------------------------------------------------------------------

ي بار در دوران طفوليت و ارزشي گري با شناسه فرانك لانگباتم و عضويت در الف دال ييهو زد به سرم و رفتم درخواست مرگخواري دادم و امضا و آواتارم رو هم سياه كردم رفت!
فرداش اومدم ديدم هم درخواست رد شده و هم حركت خيلي ضايع بوده، امضا و آواتارو درست كردم و بعد بليت زدم كه اي داد! اي هوار! شناسه من هك شده! به الف دالي ها هم همينو گفتم و باردگر قضيه ماست مالي شد!

-----------------------------------------------------------------------

يك بار در همون زمان مولتي بودن با هر دو تا شناسه و با فواصل زماني كوتاه درخواست دوئل با يك نفر رو دادم! اون موقع براي اين كه مولتي گري تابلو نشه با شناسه اول سعي ميكردم خوب بنويسم و با شناسه دوم ضعيف. اين شد كه ما در دوئل اصلي خودمان را كشتيم كه رولمان توپ باشد و در دوئل دوم با شناسه بوقي به اصطلاح برادر كوچك يك رول بوقي ارزشي مذخرف و كار نشده نوشتيم.
نتيجه اين كه در دوئل اصلي شكست خورديم و در دوئل دوم از همان نفر برديم و تازه امتياز خيلي بيشتري هم گرفتيم!!!!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: دفترچه خاطرات جادوگرانی !
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۸۹
#34

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ سه شنبه ۸ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۳:۵۰ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
از بکستان!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 158
آفلاین
خب من خاطره اولین دعوامو میگم.اول توی جوخه عضو شده بودم.بعد روفس ای دیمو گرفت.بعد با هم دوست شدیم.ولی دیری نپایید!
یه بار توی روم به لرد گفتم چرا یه روز خوب نقد میکنید یه روز بد؟
اونم ناراحت شد و یه درگیری کوچیک پیش اومد که ...
بعد چون روفس هم مرگخواریتشو میخواست طرف لردو گرفت.
خلاصه منم از اینوریا مهاجرت کردم اونوریا.این بزرگترین خاطره منه توی جادوگران.
..........
یکی دیگه:این کوتاهه.یه بار من به سیریوس توی روم گفتم سیریش!گفت بار اخرته به من میگی سیریش!بعد یکی از اعضا که یادم نیست کیه گفت اره نیوت به سیریش نگو سیریش!!!!


تصویر کوچک شده
[img]http://www.jadoogaran.org/ima


Re: دفترچه خاطرات جادوگرانی !
پیام زده شده در: ۸:۴۷ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۸۹
#33

mehrannajafi23@yahoo.com


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۵ شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱:۱۶ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 70
آفلاین
من يادمه كه اولا همش تو سايت دعوا مي شد
ديگه خاطره ي خاصي ندارم
ولي تازگي ها اتفاق خاصي تو سايت برام افتاد كه تا ابد برام خاطرست









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.