سوژه جدیددالاهوف قدیمی انجمن تفرقه بین دو جبهه سیاه و سفید را تاسیس کرد و به فرزندش دالاهوف جدید، وصیت کرد که راه پدر را ادامه دهد.
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل/تیشهای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند/مرگ، گرگ تو شد ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی/خاک، زندان تو گشت ای مه زندانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی/بی تو در ظلمتم، ای دیدهی نورانی من
-----------
یک سال گذشت ...دالاهوف بعد از مدت ها عزاداری به عمارت اربابی مالفوی برگشت. در بدو ورود لرد ولدمورت و آلبوس دامبلدور را دید که دست در گردن یکدیگر در حال پیاده روی و دیدن مناظر سرسبز عمارت هستند.
همینطور مرگخواران و محفلی ها را دید که مانند دوستان قدیمی با هم رفتار و نشست و برخواست میکنند. ریموس لوپین دست بلاتریکس را گرفته است و فنریر گری بک دست هرمیون را. مالسیبر با مالی ویزلی خوش و بش میکند و آرتور با نارسیسا در حال بگو و بخند هستند.
شب شد ...لرد ولدمورت، آلبوس دامبلدور و سایر مرگخواران و محفلی ها با هم دور میز غذاخوری نشسته بودند. دالاهوف هم آرام و ساکت نشسته بود. بعد از خوردن غذا آلبوس و سایر محفلی ها به قسمت مخصوص خودشان در عمارت رفتند تا بخوابند.
بعد از رفتن آن ها دالاهوف از لرد اجازه گرفت، پیش او رفت و آرام در گوش لرد زمزمه کرد:
_ ای جــــــــــانم ارباب.
لرد: دالاهوف بابات مرد؟
دالاهوف: بعــــــــــله
لرد: عیب نداره، فدای سر ارباب شد. تو به جاش منو داری.
دالاهوف: اوهوم ... اوهوم ... ارباب میخواستم جسارتا یه جسارتی بکنم.
لرد: بگو.
دالاهوف: ارباب زیاد به این دامبلدور نزدیک نشید. شایعه شده که با گریندلوالد ...
لرد: نـــــــــــه!
دالاهوف: به جان مادرم. به سر همایونی قسم!
لرد ناراحت و مغموم با نجینی به اتاق خوابش رفت. دالاهوف بعد از رفتن لرد ولدمورت روبروی همه مرگخواران ایستاد و گفت:
_ خجالت بکشید! غیرتتون کجا رفته؟ شما دارید با یه عده خون لجنی مشنگ پرست نشست و برخاست میکنید؟!
مرگخواران: راست میگه!
بعد از اینکه مرگخواران هم ناراحت و شاکی شدند. دالاهوف به اتاق خواب دامبلدور رفت و به او گفت لرد ولدمورت خواسته یک پیام را به او برساند و بگوید شما شب که میخوابی ریش هایت را زیر لحاف میگذاری یا روی لحاف؟
فردا صبحسر میز صبحانه دامبلدور رفت تا مثل همیشه کنار لرد ولدمورت بشیند اما لرد امتناع کرد و از دامبلدور خواست جای دیگری بشیند. دامبلدور که عصبانی شده بود گفت:
_ تام ریدل منم همچین دل خوشی از تو ندارم عزیزم. دیشب با اون سوالت باعث شدی من تا صبح نتونم بخوابم. هی ریشامو میذاشتم روی لحاف دوباره خوابم نمیبرد میکردم زیر لحاف! وسواس گرفتم!
لرد: کدوم سوال؟ به من تهمت میزنی پیرمرد؟
مرگخواران جام های نوشیدنیشان را بر زمین کوبیدند و در حمایت از لرد فریاد زدند
لرد ولدمورت: اصلا چهار دیواری، اختیاری! نمیخوام دیگه اینجا بمونید برید گوشه خیابون بخوابید!
---------
دالاهوف در گوشه ای نشسته بود و به جنگ و نزاع بین دو جبهه نگاه میکرد. او تا الان توانسته بود با موفقیت وصیت پدرش را عملی کند.