- بفرمایین این هم بلیت کافه! به مری سلام برسونید
- ای جـــــــــــان کافه! بزن بریم گراوپی.
بدین ترتیب دامبلدور جان مرد بیچاره را نجات داد!
- خوب دیگه اینم که نجات دادیم. حالا میتونیم بریم خونه.
دامبلدور چند قدمی رفته بود که ناگهان ایستاد!
- من که برای نجات این نیومده بودم! پس برای چی اومده بودم؟
امون از آلزایمر!
دامبلدور که هر چی فکر کرده بود نه هدف از این جا آمدنش را به یاد آورده بود و نه میدانست چرا این شکلی شده به خانه 13-1 آپارات کرد و پس از این که خودش را به شکل عادی درآورد روی مبل دراز کشید و ریشش را داخل پیژامه اش کرد و خوابید.
یک ساعت بعد- عمــــــــــــــــو دامبل!
- خررررر پفففف!
- عمـــــــــــــویـــی، دمبل جــــون!
- خووووررررررر پوووففففف!
جیمز در یک حرکت آنتاحاری نوشابه ای روی شکم دامبلدور پرید.
(از پشت اشاره میکنن این کجاش آنتاحار داشت؟ باید ارض کنم این حرکت علاوه بر بیدار کردن دامبلدور ممکن بود باعث خفگی خود جیمز هم بشه )دامبلدور از جا پرید و پس از اجرای طلسم 'بیبوییوس' با خشم از جیمز پرسید: چه خبرته بچه نمیگی من پیرمردم میمیرم خونم گردنت میفته؟
جیمز که از خجالت سرش را پایین انداخته بود و به یویوی ضد آبش زل زده بود گفت: خوب آخه بیدار نمیشدی عمو!
- خیلی خب بسه نمیخواد ادای بچه خجالتی واسه من درآری. بگو ببینم چی شده عمو؟
- چیزی نشده میخواستم ببینم برای جذب اعضاء چی کار کردین؟
- جذب اعضاء؟ آهان! راستش هیچی عمو جون!
- دست گلتون درد نکنه
حالا چه غلطی بکنیم؟
- نمیدونم پسر گلم! باید با یکی از شاگردای قدیمیم در این باره مشورت کنم اون در این مورد تجربه داره.
- کدوم شاگرد؟
- تامی دیگه!
دامبلدور 1100 اش را از جیبش درآورد و شماره لرد را گرفت.
یک ربع بعد- چی شد عمو؟
- نمیدونم پسرم این لامصب آنتن نمیده که!
- اون گوشی عمرشو کرده عمو بیا اینو بگیر زنگ بزن.
- پدرسوخته ما دوزار پول نداریم یه چیزی کوفت کنیم میری واسه خودت آیفون فور میخری؟
- چینیه عمو از کوچه ناکترن خریدم یک گالیون.
- چی؟ تو کوچه دیاگون چه غلطی میکنی بچه نفهم میگیرن ازت سوء استفاده کودکان میکنن
چرا حرف تو کلت نمیره؟
-
عمو میخوای زنگ بزنی یا نه؟
- من عمرا با این زنگ نمیزنم شاید نوکرای ولدمورت این گوشیو به تو فروخته باشن حرفامونو شنود کنن!
- عمو شما میخوای با خود اسمشو نبر حرف بزنیا! اسمشو نبر حرفای خودشو شنود کنه که چی بشه؟!!!
- این هم ایده ایه پسرم! بده من زنگ بزنم.
خانه ریدل- ارباب! همین الان من از گوشی که به جیمز فروخته بودم استراق سمع کردم و اطلاعات مهمی به دست آوردم!
- آفرین دراکو! کارت عالی بود، بگو ببینم چی گفتن؟
- ارباب دامبلدور به یه نفر به اسم تامی زنگ زد و ازش درمورد جذب جادوگرا به محفل مشورت گرفت. به نظر من اونا قصد دارن گروهشونو قدرتمند کنن تا جلوی ما بایستن.
- هوممم... آفرین دراکو، به نظرت این تامی کی میتونه باشه؟ باید دست به کار شیم! تو فعلا برو که به کس دیگه ای زنگ نزنن تا ارباب در این مورد فکر کنه.
- بله ارباب.
دراکو تا کمر خم شد و سپس از اتاق خارج شد.