- آی یارم بیا... دلدارم بیا... حالا دست دست دست دست... :hungry1:
در چادر کوچک سه جوینده ی جاودانه ساز ها، رون به شدت در حال خوندن آوازهای بسی جک و خفن جواد بود. البته دوستان از پشت صحنه اشاره می کنن آهنگ هاش جواد رو رد کرده و به محمد جواد رسیده.
هرمیون که سعی می کرد روی نوشته های کتاب تمرکز کنه قیافه اش کج و کوله شده بود و هر از چند گاهی نگاه بسیار بسیار خشنی به رون می انداخت که زهر نگاه فیل رو در جا می کشت، اما رون مثل شیر شعر های بسی جک تر و خفن محمد جواد تر میخواند.
بالاخره صبر هرمیون تموم شد و کتاب قطور و شوفصد صفحه ای که دستش بود رو با قدرت، شدت و مهارتی همچین تپل به سمت رون پرت کرد.
صحنه آهسته شد و قیافه ی رون که تازه متوجه این عمل هرمیون شده بود به سرعت در هم رفت و سعی کرد خودش رو از جلوی کتاب کنار بکشه. اما در همین حین کتاب به رون برخورد کرد و از پهنا وارد سوراخ سمت چپ دماغش شد!
در این لحظه صدای نویسنده در فضای رول پیچید و گفت:
- هه هه هه هه... صحنه آهسته بود.
بعد از قطع شدن صدای نویسنده نوبت به هرمیون رسید که چادر رو بذاره روی سرش:
-
مرتیکه ی گوسپند الاغ! چه کارای شعینیه انجام میدی؟ یعنی چه آخه؟ این از تو اینم از اون هری بی شعور که منو با توی گوسپند تنها گذاشته و رفته دنبال یللی تللی... بعد من میخوام بشینم کتاب بخونم ببینم چجوری اون ولدک بی ناموس رو بکشیم، اونوقت تو نشستی داری برای من امشو شو شه میخونی؟ :vay:
رون:
- چرا دو تا شکلک پشت هم میزنی ابله؟ الان نمیگی این ریگولوس میاد گیر میده این بچه رو تأیید نمی کنه؟
رون که بدفرم در ترس و وحشت فرو رفته بود گفت:
- باو آخه دو تا دلیل برای ترس وجود داشت دیگه. هم اینکه تو قاطی کردی و دیوونه شدی، هم توی حرفات اسم اون ولدکو گفتی و الان این مزدورا میریزن میگیرنمون به فنا میریم. البته الان خودمم دوباره اسمشو گفتم!
لحظاتی بعد صدای هلیکوپتر، تانک، زره پوش، اسب، شتر و انواع و اقسام وسایل نقلیه ی نظامی در طول تاریخ به گوش رسید.
ناگهان صدای بلندی از بیرون چادر به گوش رسید:
- آآآآآآآآووووووووووووووو ( افکت زوزه کشیدن
)
بعد چند ثانیه صدای این بلندگو پلیسیا به گوش رسید:
- فنریر گری بک هستم از اداره ی آرشاد لرد ولدمورت. به ما گزارش رسیده که شما دختر و پسر جوان در این چادر در حال اعمالی بسی بی ناموسی هستین. هر چه سریع تر دستاتون رو سرتون بذارین و بیاین بیرون. مدارک جرم رو هم از بین نبرید که کار داریم باش. آآآآآآآووووووووووووو...
رون و هرمیون:
فنریر گری بک:
نویسنده ی پست:
دقایقی بعد رون و هرمیون در حالی که بسته شده بودن در وسط محوطه ای که حالا کاملاً نظامی شده بود قرار داشتن و در حال بازجویی شدن بودند!
- آقا به جون مامانیم ما کاری نمی کردیم. تازه داشتیم دعوا هم می کردیم. ببینین این دختره کتابو کرد تو سوراخ چپ دماغم.
فنریر خنده ای کرد و گفت:
- بیا... دیدی داری دروغ میگی. اول گفتیی کاری نمی کردیم ولی بعد گفتی داشتیم دعوا می کردیم. تازه حتماً یه کاری کردی، یه پیشنهادی دادی که بی ناموسی بوده و این دختره تو رو گرفته زیر بار کتک دیگه. فک می کنی من نمی فهمم اینا رو؟
هرمیون که دید اوضاع مناسبه به فنریر گفت:
- حاج گری بک... میگم ما از این بیسکوییت استخونیا هم داریما، خیلی هم خوشمزه س. میخواین؟ اگه ما رو آزاد کنین بهتون میدم بخورینش. :pretty:
فنریر که با این پیشنهاد دامنش به کلی از دست برفت کل اون منطقه ی نظامی رو در کسری از ثانیه شپلخ کرد و بعد از گرفتن بیسکوییت استخونی از هرمیون خودش هم رفت پی کارش و رون هم مُرد!
پ.ن: در جواب اونایی که می پرسن رون چرا مرد باید بگم که این مشکل شخصیه نویسنده با رون بوده و به هیچ کس ربطی نداره... اهه!
-----
برو باوو تو هم !
لوس !
واسه من مثه کودکان طفل معصوم ستم دیده از این قرتی بازیا در نیارید. در خفا نور بالا بدید، بعدشم یه راست برید شخصیت وردارید دیگه. این جوجوک بازیا چیه دیگه !
در راستای حمایت از شکلک متوالی:
تایید شد !!!