هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲
#1
فقط آیلین پرنس,
اصلا آیلین یدونه باشه


تا توانی وردی به دست اور ورد اشتباه گفتن هنری نمیباشد


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲
#2
اسکورپیوس:مامان,بابا؟نارسیسا,بلا؟همگیبیاید
بلا:اسکور من نارسیسا نیستم که به حرفای تو گوش بدم و در پیدا کردن اون عکسای عجیب غریب مشنگی تشویقت کنم,در ضمن لوسیوس"نارسیسا,آستریاودراکو رو برده مرکز شهر خرید.
اسکور:بلا جان ارباب بیا دیگه کارواجبت دارم
بلا:کروشیو :
اسکور:آخ آی بلا این کارا چیه؟؟ چیه خب یه درخواست کردم که به اتاق من بیای یه چیزی بهت نشون بدم
بلا:اینکارو کردم به دو دلیل:اول:اینکه منو با اسم کوچیک صدا نزن مگه من رز ویزلیم؟؟که بخوای بهم با اسم کوچیکم طعنه بزنی؟دوم:هیچ وقت اسم ارباب مرلین بیامرز رو قسم نخور
اسکور:بیای به نفعته ها؟میشه کادوی تولدتا!!!
بلا:تبلور؟؟چی میگی تو؟؟اینا رو از اون دوسته دو رگت یاد گرفتی؟چند بار گفتم با این دوست پیدا کردنت داری اعتبار سه خاندان رو زیر سوال میبری؟
اسکور:با من دعوا نکن میای یا نه؟؟؟؟؟ بلا:نههههههههههههههههه
پس از چند دقیقه صدای بلند اما جذابی از اتاق اسکور میاد
بلا:اسکوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووور چی کار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
صدای لردولدمورت میاد:افرین اسکورپیوس توافتخار خاندان مالفوی هستی!از دراکو لوسیوس که بخاری درنیومد.
بلا با تعجب به اتاق اسکورپیوس نزدیک میشه ودر رو باز میکنه ارررررررررباب!؟!؟
لرد:سلام بلا,به خانه ی ریدل خوش اومدی من با تلاش اسکور اینجا اومدم مرسی اسکور.
اسکور:خواهش
بلا:م م م م من گ گ گ گفتم چیزز....سنگ جادوو؟اسکور؟
در ورودی خانه باز میشه:استریا:مامان من فک کنم اون قهوه ایه بیش تر به بلا میومدا!
نارسیسا:نه عزیزم بلا قهوه ای رو دوست نداره لوسیوس کجا موندی؟ لوسیوس:خب کلاگیس ارباب بزرگه طول کشید بیارم.دراکو:گفته بزرگ بگیریم از دامبل پشمک کم نیاره!! استریا:ششششش ساکت دراکو,لرد میشنوه. اسکورپیوس انجامش دادی؟ اسکوربه سمت در میره:سلام همگی!بله مامان ارباب اینجاست
ولدمورت به سمت آستریا میاد:عروس خانواده مالفوی.....به به چه بانویی!!
آستریا:اختیار دارید ارباب
بلا با تعجب به صحنه خیره میشه: اینجا چه خبره؟؟ :vay:
اسکور"بلا,بیا بریم بهت بگم............


تا توانی وردی به دست اور ورد اشتباه گفتن هنری نمیباشد


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ پنجشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۲
#3
نام:اسکورپیوس مالفوی

گروه:اسلایترین

ویژگی های ظاهری شخصیت:موی بلوند,چشمان سیاه,قد نسبتا بلندودارای تمام خصوصیات ظاهری پدرم

چوبدستی:درخت کوئیچ و موی تکشاخ,دقیقا ده اینچ و قابل ارتجاع

چوب جارو:نیمبوس 2012

علاقه مندی ها:طعنه زدن به رز ویزلی ,یادگیری طلسم های ممنوعه

معرفی کوتاه:چند سال پس از نبرد هاگوارتز پدرم با یکی از دختران اسلایترین به نام آستریا گرین گرس ازدواج کرد ومن نوه ی خانواده مالفوی هستم,به عنوان یک اصیل زاده سعی میکنم قوانین خاندان مالفوی,بلک وگرین گرس را رعایت کنم.بسیار آرام مثل مادرم بسیار جدی مثل پدر بزرگم وبسیار مغرور مثل پدرم هستم



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به ایفای نقش خوش آمدید
تایید شد.




ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۹ ۱۵:۴۸:۳۶

تا توانی وردی به دست اور ورد اشتباه گفتن هنری نمیباشد


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۲
#4
چند وقتی بود که لیلی مثل همیشه توی خانواده محبوب نبود و مثل همیشه توی خانواده حرفاش تاثری نداشت ماجرام از یک روز سرشام شروع شد که لیلی هنوز از قدرت جادوییش خبری نداشت,سر شام بود که پدرومادر لیلی و پتونیا مشغول مشاجره بودند,لیلی هرچه درخواست یک لیوان آب کرد کسی نبود که بهش آب بده لیلی افسوس خورد:کاش میتوانستم یک لیوان آب داشته باشم!!!سرانجام یک لیوان به طرز نامعلومی بین دست لیلی قرار گرفت. وقتی سه عضو درحال مشاجره ی خانواده متوجه ماجرا شدند علاوه بر برخورد تند بالیلی اورا از انجام کارهای مورد علاقش منع کردند. سه هفته بعد

لیلی پارک نزدیک خونشون رو خیلی دوست داشت حاضر بود به خاطرش هرکاری بکنه,به همین خاطر به دست و پای پتونیا افتاد و پتونیا ضامن شد که خانوادش با لیلی آشتی کردن,پس از درخواستای مکرر لیلی مادر لیلی اجازه داد که لیلی به پارک بره البته با پتونیا.توی راه پتونیا خیلی غرزداما لیلی همه ی اینا رو به جون خرید ارزششوداشت
چون با اولین قدمی که لیلی به پارک گذاشت چشمش به پسر کوچکی افتاد که گوشه ای توی فکرش خودش بود.
لیلی:پتونیا میشه چند لحظه تنهام بذاری؟؟
پتونیا:فقط حدود5دقیقه بعد زود بر میگردیم خونه.
لیلی:باشه,خیلی خیلی ممنون پتونیا
پتونیا:خواهش ولی زیاد پرو نشو!!من میرم :tab:
لیلی:باشه,مرسی
پتونیا رفت و لیلی با تبسمی از شادی و قدم های شمرده به پسرک نزدیک شد وبا لحن دلسوزانه ای گفت:ببخشید مزاحم شدم آقا دیدم تنهایید گفتم بیا پیشتون من لیلی اونز هستم
پسرک سرش رو گرفت با وتو چشمای لیلی نگاه کرد چشماشون برقی زد
پسرک واقعا زیبایی بود با موهای مشکی و اون نگاه آرامش بخشش دستش رو به سمت لیلی دراز کرد:خوشبختم منم سوروس هستم. بعد صحبت و نگاه های طولانی......
لیلی به اطراف نگاهی کرد:
پتونیا:
اسنیپ: :hyp:
وقتی به پارک نگاه کرد اولین چیزی بود که دید,با تمام وجود به نگاه کرد..اونو توی دست های خودش دید با نگاهی مملو از عشق به سوروس تقدیمش کردو اسنیپ هم با تمام وجود اونو پذیرفت,
در همه ی حالات پتونیا با حسادت تمام به این صحنه نگاه میکرد:عجب غلطی کردم این دختر رو آدم حساب کردم بعدا تلافیشو سرش در میارم
لیلی متوجه پتونیا شد ولی چهره ی اسنیپ ارزش تنبیه رو داشت.
اسنیپ:لیلی خونمون رو به روی همین پارکه شما کجایید؟
لیلی به خونشون اشاره کرد:ما اینجاییم,چه جالب ما درهمسایگی همیم.
اسنیپ:خوشبختانه!!!!!!!!!
پتونیا با گام های تندو عصبی به آنها نزدیک شد:لیلی فک کنم دیگه کافیه تا اینجاشم خیلی زیاده روی کردی زود باش.
لیلی:امیدوارم بعدا ببینمت!!
اسنیپ:با تمام وجودم من هم امیدوارم!!!
پتونیا:فک نکنم بتونید همو ببینید.
پتونیا دست لیلی رو گرفت واونو باخودش برد.اسنیپ با نگاهی خیره به آنها اشک درچشمانش حلقه زد .پتونیا وقتی به خانه رسید تمام ماجرا را برای مادرش تعریف کردو لیلی به خاطر حسادت خواهرش مجبور شد کل تعطیلات تابستان را در اتاق زیر شیروانی بماند.اسنیپ هم هروقت به پارک میرفت اشک در چشمانش حلقه میزد! درطی این ماجرا دامبلدور همه رو تماشا میکرد و وقتی به هگوارتز رسید اولین دعوت نامه رو برای لیلی اونز و سوروس اسنیپ نوشت.اونها قبلا نام هاگوارتز رو شنیده بودن و از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدند اما هیچ کدام نفهمیدند چه وقایع شومی در انتظار آنهاست


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به نظر میرسید که قصد داشتید طنزی رو به پستتون بدید و سعی داشتید با استفاده از شکلک ها به این موضوع کمک کنید. اما خب چندان جالب توجه نبود. نوشته معمولی بود. به نظر من بهتره به جای اینکه با توصیف های زیاد طول نمایشنامه رو زیاد کنید، روی در آوردن سوژه طنز از اون تلاش کنید. دقیقاً مسئله این نیست که عین اتفاق افتاده در کتاب نوشته بشه. اصلا می تونید عوض کنید کل داستان و محوریت سوژه رو. دست شما آزاده. ولی با این وجود، بدون در نظر گرفتن مواردی مثل خلاقیت که زمان بره و تدریجاً با حضور در ایفای نقش تکمیل میشه، میشه گفت نوشته تقریباً خوب و مناسبی بود. ولی جای کار داشت به عنوان یک نمایشنامه طنز.

تایید شد.


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۹ ۱۱:۲۷:۵۷

تا توانی وردی به دست اور ورد اشتباه گفتن هنری نمیباشد


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱
#5
شب هالوين اسكورپيوس مالفوي با يك سنگ وارد خانه شان شد:مامان بابا كجاييد؟استريا در حالي كه دست هايش را خشك ميكرد به اسكور نزديك شد.دراكو هم پشت سر او وارد هال شد:اسكور مگه نگفتي تو هاگوارتز ميموني؟چرا مامان گفتم.ولي بعد به خودم گفتم كه بجاي تمرين با هم تيمي هام،برگردم با شما ها تمرين كنم،بهتره.دراكو گفت:هم تيمي!چه قدر مسخره،بيا اسكور ما داشتيم شام ميخورديم.اسكور:ممنون سيرم.اين سنگه برات آشنا نيست؟دراكو:تو اينو از كجا پيدا كردي،اسكور؟اين سنگ براي احضار روحه!اسكورپيوس:توي جنگله ممنوعه.آلبوس نشونم داد.دراكو:استريا نظرت درباره ي استفاده از اين چيه؟استريا:يا مرلين.دراكو سنگو روشن كرد چون كه سنگش update شده بود.بلافاصله تصوير ولدمورت روي ال اي دي مالفوي ظاهر شد و گفت:سلام،دراكو ميدونم كه فقط تويي كه جرأت اين كارو داري،اولا كه من برنميگردم اون ور اين دنيا بيش تر خوش ميگذره!با بلا جام جهاني كوييديچ راه انداختيم.نگا كن،هر كي از هر كي متنفر بود با اون هم گروه.اينجا ليلي داره با بلا بازي ميكنه جيمز با اسنيپ.سدريك ديگوري دنبال چانگ ميگرده،ولي هنوز پيداش نكرده.دراكو،به مامان بابات بگو اگه دوست دارن بيان اينجا.باي باي!وقتي تصوير ولدمورت رفت،عكس العمل اين مدلي بود.دراكو گفت:اون بلاتريكس بود؟ استريا گفت:هي واي من! اسكور:ميكشت آلبوس!

شما باید بر اساس این عکس نمایش نامه خودتون رو بنویسید.
تایید نشد.


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۵ ۱۰:۱۸:۳۰

تا توانی وردی به دست اور ورد اشتباه گفتن هنری نمیباشد


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۱
#6
بلا کلا ازترسوندن من خوشش میاد داستان های زیادی از تکشاخ برام تعریف میکرد.توی کاغذ مینوشت وبرام باجرقه میفرستاد.ان قدر بلا منو ترسوند که بالاخره شجاع شدم بایه قفس رفتم به شکار تکشاخ داشتم تله کار میذاشتم یهو دیدم بلا بایه دست خونی بالا سرم وایساده منم گرخیدم ز بونم بند اومد جیغ زدم فرار کردم به طرف درخچه به همین سادگی

جان مرلین ردم نکنید. تک شاخ:کاغذ:جرقه:قفس:خون:زبون:جیغ:درختچه





-----
چندان مفهوم خوش مزه ای نداشت.
ولی به هر حال، قابل قبول !
برید به کارگاه نمایشنامه نویسی
تایید شد !



ویرایش شده توسط asteria در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۲۷ ۲۳:۲۶:۰۹
ویرایش شده توسط asteria در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۲۸ ۱۷:۱۰:۳۴
ویرایش شده توسط asteria در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۲۸ ۱۷:۱۰:۵۹
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۲۸ ۲۲:۲۰:۵۲

تا توانی وردی به دست اور ورد اشتباه گفتن هنری نمیباشد


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۱
#7
نام:نارسیسا بلک_مالفوی
تاریخ تولد فرضی:1955
رنگ مو:بلوند رنگچشم:ابی نزاد:اصیل زاده/خالص
عضویت در:جرعه مرگخواران
گروه بندی:اسلترین وضعیت:همسر لوسیوس مالفوی/مادر دراکو مالفوی
میدونم با شناسم فرق داره ولی اگه اشکالی نداره باشم:token/متشکر




------
دوست عزیز

شما باید ابتدا و کاملا به ترتیب در تاپیک های بازی با کلمات و کارگاه نمایشنامه نویسی شرکت کرده و در ویرایش پست هایتان "تایید" دریافت کنید. سپس به اینجا بیاید و معرفی شخصیت کنید. الان مثلا هنوز در "بازی با کلمات" تایید نشدید. به ویرایش پستتون در بازی با کلمات مراجعه کنید. ایراد ازتون گرفته شده. چند دقیقه بیشتر وقت و حوصله برای تفریح خودتون بذارید. ارزششو داره.

فعلا تایید نشد !


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۲۷ ۲۰:۳۸:۲۸

تا توانی وردی به دست اور ورد اشتباه گفتن هنری نمیباشد


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۱
#8
سلام من یه ذره از دفترچه خاطرات مادر شوهرم نارسیسا کش رفتم به نوشته ی خودش توی سال چهارم نارسیسا و بلا از پله های برج بالا میرفتن جام سگانه شروع شده بود وتوی پله ها یکی از افراد انتخاب شده و دوستش از این دوتا خواهر اصیل زاده درخواست همراهی با ان هارو کردن اونام بد از کلی ادا و اطوار قبول کردن.روز جشن نارسیسا باهمراهش کلی کلاس گذاشت هین شکلی ولی بلا نبود اون داشت با سیریوس دوئل میکرد نارسیسا اون روز این شکلی بود :aros: قیافش بد شنیدن این خبر *





-----

دوست عزیز

شما باید ابتدا در تاپیک بازی با کلمات شرکت کرده و پس از تایید در آنجا، به این تاپیک آمده و نمایشنامه ای بر اساس عکسی که در چند پست پایین تر داده شده و نکات نوشته شده در رابطه با شیوه صحیح نمایشنامه نویسی، یک نمایشنامه بنویسید.

فعلا تایید نشد !



ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۲۵ ۱۷:۳۴:۱۲
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۲۵ ۱۷:۳۵:۰۲

تا توانی وردی به دست اور ورد اشتباه گفتن هنری نمیباشد






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.