- یوهو!
مورفین با اشتیاق میگوید: دیدی،دیدی عجب ایده ی خفنی دادم. حالا هی بکوبین تو شرم،با همین خاموش کردن ایده ها در نطفه باعشه ایجاد مشیبت میشین.
مورفین که از شدت ذوق متوجه اطرافش نبود،بعد از انداختن نگاهی گذرا به اطراف دریافت که همگی رفته و او را تنها گذاشته اند.
- باز دوباره شما نابغه باژی در آوردین؟ آخه اشن مگه من گفتم چی باید به خوردشون داد؟ شهل انگاری به این بژرگی؟ اینطوری ایده میگیرین؟
مورفین همچنان به خیره به شدن به در و دیوار ادامه میداد تا اینکه مرگخواران متوجه شوند و خودشان نزد او برگردند. مدتی بعد مرگخواران ِ دست از پا درازتر برگشته:
- نارنژک!
- What the ...؟
ایوان برای دیگر مرگخواران ترجمه می کند: نارنجک! ( بعد از درک کردن مفهوم نارنجک »»») چـــــــــی؟ میخوای بمب بترکونی؟
مورفین دستش را محکم رو پیشانیش فرود می آورد و سرش و تنش و به دنبالش دستش همگی نقش زمین می شوند. ایوان دست های اسکلیتش را به سمت مورفین دراز کرد و او را از جا کند.
مورفین تکانی به ردای پاره و وصله پینه دارش میدهد و می گوید: نه بابا،مواد ژدیده، یک بار امتحان کنی مشتریش میشی.
لحظه ای بعد مورفین در حالی یافت شد که همراه مرگخواران به جلو حمل میشد.
بعد از مدتی:بلا شیشه را بالا گرفته بود و خودش از پایین در حال مشاهده کردن محتوای درون آن بود. مورفین هم گوشه ای رها شده بود و تنها لبانش مشاهده میشد که در حال توضیح دادن طرز استفاده از آن است.
فلور بعد از به پایان رسیدن سخنرانی طولانی مورفین میگوید: خب حالا کی اونجا میره و اینارو به خورد نگهبانا میده؟
سر تمام مرگخواران بی درنگ به سمت ایوان برمی گردد. ایوان با حیرت یک قدم به عقب بر می دارد و می گوید: نه نه من نمیتونم. یه اشاره کنن من خورد شدم! :vay:
صدای مورفین از گوشه ی اتاق شنیده می شود که می گوید: فلفل نبین چه ریژه،بشکن ببین چه تیژه! اشن تو شاخته شدی برای این کار،تاژه بهت شک هم نمیکنن اشکلت!
مسلسل چشم غره های ایوان سمت مورفین نشانه می رود و او را از ادامه ی حرف زدن باز می دارد.