هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما

در تاریکی نشسته بود افکار پیچیده اش او را احاطه کرده بودند با وجود گرمای اتاق تنش می لرزید قهوه تلخش را روی میز گذاشت و با خود فکر کرد دیگر چه وقت می تواند لبخند بزند ناگهان خشمش فوران کرد و شی ای را که کنار دستش بود به داخل آتش پرت کرد ناگهان شعله ها زبانه کشیدند به شومینه نگاه کرد و جواب سوالش را گرفت او دیگر هیچ وقت نمیتوانست لبخند بزند شعله های قرمز چوبدستی اش را در بر گرفته بودند بی تردید این پایان زندگی او بود او شکست خورده بود.


آقا ما دفعه اولمون بود اگه بده ببخشید

این پست باید تأیید می شد. سوژه،شروع و پایان، همه چی خوب بود. اما چرا تأیید نمی شه؟ یه پاراگراف 5 خطی بدون هیییییچ علامت نگارشی!!
آخر هر جمله حتماً حتماً باید علامت نگارشی داشته باشیم. ساده ترین حالت اینه که از یکی از این 3 تا استفاده کنیم :«. ؟ !»
لطفاً پست رو با رعایت علائم نگارشی بازنویسی کن.
تأیید نشد.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۵ ۳:۰۷:۲۲


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲

مینروا مک گونگال old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵
از تیمارستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما

شب شده بود ... باز مثل همیشه روی صندلی چوبی اش کنار شومینه نشسته و loبوی قهوه داخل لیوان قرمز رنگش در فضای خانه پیچیده بود.
لبخند رضایت آمیزی بر لبانش نشسته بود،چیزی که برای کسانی که او را میشناختند چیز عجیبی بود.بی تردید اتفاق خوبی افتاده بود که اینقدر خوشحال شده بود.

یکدفعه صدایی بلندی آمد ، و سکوت خانه را شکست.

از جایش بلند شد ؛ دستش را به آرامی داخل جیبش کرد و چوبدستی شکسته خود را از درون جیبش در آورد ، و به انباری خیره شد.افکار عجیبی در سرش می گذشت.
آهسته چند قدم برداشت، در انباری را باز کرد و داخل شد.چند دقیقه بیشتر طول نکشید تا به تاریکی عادت کند ، دوباره آن صدا آمد ، به سرعت برگشت تا ببیند صدای چه چیزیست.

داشت به پایین پله ها می رفت ، اما هر چه نزدیک تر می شد گرمای بیشتری را احساس می کرد . برای چند لحظه طبقه پایین ایستاد ، اما متوجه شد بوی سوختگی می آید و انباری به تدریج روشن تر می شود

ناگهان پشتش را نگاه کرد ، جیغ بلندی کشید و گفت : شنلم!...

تأیید شد.
پست نسبتاً خوبی بود ولی بی دقتی هم زیاد داشت. یه جا کلمه ی استفاده شده رو با آندرلاین مشخص کردی و بقیه جاها کلمات رو بولد کردی.
اون «lo» وسط نوشته چی بود؟!
حتماً حتماً یکی دوبار پستت رو بخون و بعد دکمه ارسال رو بزن.
اشتباه دیگه ای که چند بار توی پستت تکرار شده استفاده نا به جا از ویرگوله. مثلاً این جمله اصلاً ویرگول نیاز نداره: «یکدفعه صدایی بلندی آمد ، و سکوت خانه را شکست.»
یه نکته دیگه هم که از نظر شکلی باید رعایت کنی اینه که فقط بعد از ویرگول یا نقطه ویرگول فاصله می ذاریم. شما هم قبلش فاصله گذاشتی هم بعدش که این درست نیست.
لطفاً به ظاهر پست بیشتر اهمیت بده.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۵ ۳:۰۲:۰۸




پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲

جیمز  پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۰ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۸:۳۰ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
تاریکی شب هاگوارتز را به خواب برده بود. کنار شومینه گرم، روی کاناپه قرمز رنگ نرم، در حالی که فنجانی قهوه در دست گفته بود غرق در افکار پیچیده اش شده بود. کل زندگی اش جلوی چشمانش رژه میرفت. بی تردید زندگی وحشتناکی تجربه کرده بود! سراسر پیاده روی در جهنم... ولی ناخوداگاه خنده روی لبانش بود! خنده ای متعجبانه! اینکه هنوز زنده بود برای خودش هم عجیب بود... چوبدستی در لا به لای انگشتانش بازی میکرد.

تأیید شد.
به نظرم توی این جمله:«بی تردید زندگی وحشتناکی تجربه کرده بود!»بهتر بود «زندگی وحشتناک» رو به عنوان مفعول در نظر می گرفتی و بعدش یه «را» می آوردی.
یعنی به این شکل:«بی تردید زندگی وحشتناکی را تجربه کرده بود!»
و توی این جمله:«ولی ناخوداگاه خنده روی لبانش بود!» هم به عقیده ی من استفاده از فعل «بود» مناسب نیست و باید فغلت با بقیه افعال هماهنگی داشته باشه. مثلاً می تونستی به جاش از «پدیدار شد» یا «آمد» استفاده کنی. اینجوری:
«ولی ناخوداگاه خنده روی لبهایش پدیدار شد!»
یا
«ولی ناخوداگاه خنده بر لبانش آمد!»
همین نکات ساده می تونن یه پست رو از خوب به خیلی خوب و عالی تبدیل کنن.
راستی استفاده از «...» آخر همه ی جمله ها مناسب نیست. می تونستی آخر بعضی جملات از ویرگول با نقطه ویرگول استفاده کنی.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۵ ۳:۱۷:۰۲


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۲۳:۴۱ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
شومینه، گرما،افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند

در حالیکه کنار شومینه نشسته بود و گرمای لذت بخش فنجان قهوه را در دستانش حس می کرد از پنجره به تاریکی شب چشم دوخت. ماه با وضوح هرچه تمامتر در آسمان شب می درخشید و نسیم ملایم شبانگاه برگ تک درختی را که در مقابل پنجره قامت برافراشته بود به رقص وا می داشت. با این همه آن چشمان قرمز رنگ براق هیچکدام از اینها را نمی دید. در حالیکه در افکارش غرق شده بود نگاهش را از پنجره برگرفت و به فنجان کوچک دوخت.بی اراده لبخند شومی بر لبانش نقش بست. بی تردید حتی آن پیرمرد نیز قادر نبود به پیچیدگی نقشه ای پی ببرد که او برای تصاحب ابر چوبدستی کشیده بود.

پ.ن:با اجازتون منم بازی!



پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۲۱ دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما

بی تردید گرمای شومینه ی قرمز، افکار لرد تاریکی را قهوه ای کرده و لبخند رضایت بر لبان صاحب ابرچوبدستی پیچیده می نشاند!

بخشی از سخنرانی پرسش مهر آلبوس دامبلدور به مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید هاگوارتز



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 30
آفلاین
« شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما »

شعله های قرمز رنگ ِ آتش ِ شومینه به تاریکی و سردی اتاق، نور و گرما میبخشیدند.

- به چی فکر میکنی ؟
دخترک که غرق در افکار خود بود، به خود آمد. آرام سرش را بلند کرد و به مرد جوانی که روبه رویش نشسته بود نگاهی انداخت. مرد، فنجان قهوه ای را به سمت دخترک هل داد. دختر با لبخندی از مرد تشکر کرد و شروع به نوشیدن قهوه کرد و درحالیکه خاطرات مبهمی از گذشته را به خاطر می آورد اشک از پهنای صورتش جاری شد... :

مرد سیاه پوشی، در حالیکه دستانش را دور گردن دختر حلقه کرده بود، رو به پدر دخترک با لحن تهدید آمیزی فریاد زد :
- کارو از این پیچیده تر نکن! چوبدستیت رو کنار بذار...
دخترک با نگاهی اشکبار به پدرش التماس میکرد که تسلیم نشود. اما پیرمرد تحمل گذشتن از دخترش را نداشت. بی تردید چوبدستی اش را به طرفی پرت کرد.

- آواداکداورا

و پیرمرد با چشمانی ثابت مانده بر روی دخترش با صدای مهیبی بر زمین افتاد.


_________________

آقا ماهم بازی


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۱ ۲۰:۲۳:۵۷

Those who don't believe in magic,will Never find it

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین

شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما

- تو نمیای؟

دختر جوان، پشت به او و جلوی شومینه ایستاده بود. شومینه‌ای که به فضای سرد ِ میانشان، گرما می‌بخشید. نور شومینه، صورت مرد را روشن می‌کرد، ولی تاریکی افکارش فراتر از این‌ها بود. غمگین بود و هراسان. دلش می‌خواست چهره‌ی دخترک را ببیند. دلش می‌خواست لبخندش، روشنی‌بخش این شب ِ تار شود. ولی دختر، پیچیده در شنل ِ قرمز رنگ، این را دریغ می‌نمود.

مرد با موهای جوگندمی، کمی جلوتر رفت:
- تو نمیای دورا ؟

دختر در اعماق قلبش می‌دانست. می‌دانست که بی‌تردید، هرگز بازنخواهند گشت. می‌دانست که وقتی برای تلف کردن ندارند، اما اگر بود، دلش می‌خواست با پدر ِ فرزندش، یک فنجان قهوه بنوشد. یاد فرزندش، او را غمگین کرد. جای فرزندشان امن بود، اما آیا هرگز می‌فهمید پدر و مادرش برای چه جنگیده‌اند؟

نفس عمیقی کشید. برگشت و به مردش چشم دوخت. مردی با چوبدستی ِ کشیده، آماده برای جنگ!

لبخندی زد و بالاخره... آن شب روشن شد:
- بریم ریموس! وقتشه!
______________________________________

اهم! می‌شد ما هم پست بزنیم؟! البته ما که همه‌جا می‌تونیم پست بزنیم. فقط خواستیم بدونیم!




دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
برای ورود به ایفای نقش، داستانی کوتاه با استفاده از 10 کلمه زیر بنویسید.

کلمات جدید
شومینه، افکار، تاریکی، قهوه، بی تردید، چوبدستی، پیچیده، قرمز، لبخند، گرما

(لطفاً کلمات استفاده شده رو بولد کنید یا با رنگ دیگه ای بنویسید که مشخص باشه)




پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۲

آنجلینا جانسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۶:۴۴ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
مال من نه تایید شده نه رد!لطفا رسیدگی کنید.


قدم قدم تا روشنایی،از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر.
میجنگیم تا آخرین نفس!
میجنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!!
برای گریفیندور

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۰۰ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۲:۳۲ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶
از خونه بلک ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
نسیم خنک شبانگاهی مو های پریشانش را به بازی گرفته بود و با هر وزش پرتو های نوازشش به صورت خسته اش می تابید...نفس عمیقی کشید و به انعکاس عکس ماه در انتهای دریاچه خیره شد...یک آن احساس دلتنگی سراسر وجودش را فرا گرفت...اما نه من چرا باید دلتنگ اون ترسو بشم؟اون مارو رها کرد...دوباره پشیمان از دلتنگی به قهرمان دوران کودکی اش اندیشید...رونالد ویزلی با اینکه چیزی نداشت و هیشه در پس پرده ی برادران و دوستانش مانده بود اما همیشه با شجاعتش بر قلب او حکم رانی میکرد و این رازی بود که تا ان زمان هرگز فاش نشد...به این فکر کرد که ایا قهرمانش هرگز فکر بازگشت دارد؟پاسخی نبود...
هری:هرمیون عزیز؛ایا به من حقیر اجازه ی ورود به خلوت همایونی را میدهید؟
هرمیون پاسخ داد:مسخره بازی درنیار هری...تو اجازه لازم نداری.
هری: اون برمیگرده...مگه نه؟
هرمیون: در این صورت از من یه نفرین پا ژله ای به عنوان کادوی برگشتش میگیره

تأیید شد.
البته باید اون 10 تا کلمه رو بولد می کردی یا با رنگ دیگه ای می نوشتی ولی اینبار اشکالی نداره.
دو تا ایراد بارز توی متن وجود داشت، یکی بولد کردن دیالوگ ها که توی ویرایش پست کارگاه نمایش نامه نویسی مفصل توضیح دادم.
ایراد بعدی هم این جمله ست «هری:هرمیون عزیز؛ایا به من حقیر اجازه ی ورود به خلوت همایونی را میدهید؟»
این کتابی شدن متن و استفاده از ترکیب«خلوت همایونی»، باعث شده فضای جدی متن از بین بره و حالت طنز پیدا کنه و به یکپارچگی پستت لطمه بزنه. به جز این موارد، پست خوبی بود.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۰ ۱۵:۴۷:۱۴
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۰ ۱۵:۵۷:۲۳

وارد نشوید

بدون کسب اجازه صریحی ازطرف
ریگولوس ارکتوروس بلک







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.