هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ پنجشنبه ۱ مهر ۱۳۹۵

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۴:۵۱ سه شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


سالن اجتماعات خانه ریدل مملو از جمعیت بود... تا این قسمت از کار، برای روز جلسه مرگخواران عادی بود. ولی این بار چهره های نا آشنای زیادی بین مرگخواران دیده می شد. چهره هایی خالی از احساس، و ساکت...
لرد سیاه پشت میز بزرگی نشسته بود و چکشی در دست داشت که گاهی با عصبانیت آن را روی میز می کوبید.
-ساکت! فرمودیم ساکت!

-ارباب ما که ساکتیم!
-الان حرف زدی...نزدی؟
-زدیم که بگیم ساکتیم!
-آهان...بازم زدی...اینو دستگیرش کنین. نظم دادگاه ما رو به هم زد.

پس از دستگیری مرگخوار مذکور، وینکی دستش را بلند کرد و بعد از کسب اجازه پرسید:
-این چهره های ناآشنا کی بود؟ وینکی عصبی شد. وینکی ندونست که باید اینا رو کشت یا نباید اینا رو نکشت. وینکی جن مکشوک؟

لرد سیاه که مشخص بود از صدای چکش خوشش آمده آن را مجددا روی میز کوبید.
-ساکت...ساکت...اینا چهره هستن...ما ظاهرشون کردیم که این جا رو شلوغ تر جلوه بدیم. چون دیگه صبرمون تموم شده. خواستیم به میزان منفور بودن این شخصیت در انظار عموم بیفزاییم!

انگشت اشاره لرد سیاه به سمت متهم بخت برگشته رودولف نامی که کت بسته پشت میزی ایستاده بود برگشت.
-همین شخصیت! دیگه جون ما رو به لبمون رسونده...شکایت پشت شکایت. استعفا پشت استعفا! طی یک ماه گذشته تعداد ساحره های ارتش سیاه نصف و تعداد ساحره های ارتش سفید دو برابر شده...چرا؟...به چه علت؟ این حتی اون قدر به محضر دادگاه احترام نذاشته که لباس مناسبی بپوشه. ما الان این جا قاضی هستیم. ولی قاضی عادلی هستیم. نمی خواییم صدای نحست رو بشنویم. برای همین وکیل مدافعی برات تدارک دیدیم. وکیل متهم وارد بشه.

در دادگاه باز شد و مشنگ وحشت زده خون آلودی با لگد به طرف جایگاه پرتاب شد.
-تته...پته...ثته...

رودولف به وکیلش خیره شد...
-ارباب وکیل ما زیادی روان سخن می گه. مسحور شدیم!

لرد لبخندی زد.
-به این جهت که ما مایل نبودیم صدای نحس اونم بشنویم! زبانش را از حلقوم بیرون کشیدیم. و حالا که دفاعیات وکیل رو هم به طور کامل شنیدیم، حکم رو صادر می کنیم. قبلش با خودمون وارد شور می شیم.

لرد سرش را پایین انداخت و شروع به پچ پچ کردن با خودش کرد. بعد از پنج دقیقه چکش را برداشت! مشخص بود که کل "شور" برای همین فرصت کوبیدن دوباره چکش بوده.
-ساکت...صامت...ما پس از کشمکش و بحث فراوان با خودمون به نتیجه رسیدیم! ما دیگه تحمل اینو نداریم. باید نیست و نابود بشه. متهم به روش خفه شدگی در دریا اعدام خواهد شد و تمامی اموالش به ارباب تعلق خواهد گرفت. حکم همین امروز در حضور ما و بقیه یارانمان اجرا خواهد شد. آماده شوید. به دریا می رویم!




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۰:۵۳ جمعه ۱ مرداد ۱۳۹۵

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۴:۵۱ سه شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)

-خب...سه...

همه مرگخواران شروع به دویدن کردند. لرد خشمگین و متحیر فریاد زد:
-دارین چیکار می کنین؟ ما که هنوز نشمردیم...یعنی شمردنمون تموم نشده.

مرگخواران متوقف شدند.

-ارباب فرمودین سه...با شماره سه همه می دوئن خب.

لرد سیاه گوشزد کرد که مفهومی به نام شمارش معکوس هم وجود دارد. ولی مرگخوار کم آی کیو دیگر زنده نبود که این توضیح را بشنود. با آواداکداورای لرد نقش زمین شده بود...و بعد سایه شفافی از جسمش بلند شد که در لحظه آخر زبانش را تا ته برای لرد سیاه در آورد و در سقف غار ناپدید شد.

لرد هم که نمی توانست از سقف رد شود...برای همین وانمود کرد که صحنه زبان درازی را کلا ندیده.

مراسم شمارش دوباره شروع شد.
-سه...دو...یک...بدوووو!

مرگخواران دویدند...و صدای مهیبی به گوش رسید.


چند ثانیه بعد...

-ریگولوس؟
-بله اربوب؟
-تو چرا هنوز زنده ای؟ د بمیر دیگه!
-ارباب سعی کردم...نشد...این سنگه ها چیزی نبودا...یه سنگ ترک خورده بود. پامو که گذاشتم روش صداهای اضافه تولید کرد.
-اون صدای مهیب مال چی بود؟
-ازدحادم جمعیت ارباب!

گرود و خاک کمی فرو نشست...و لرد سیاه یارانش را دید که به طرف دیواره غار دویده بودند...و چون روح نبودند به شدت با آن برخورد کرده و به اطراف پراکنده شده بودند.
دست آرسینوس از مچ قطع شده بود و در دهان رودولف قرار داشت. بال های لینی جدا از بدنش، در اثر وزش باد داخل غار به رقص در آمده بود. نیوت روی زمین افتاده بود و جک و جانوران فراوانی همچون ماموت جادویی، اژدها، دایناسور های خشمگین و موجودات دیگری که لرد سیاه نامشان را بلد نبود، یکی پس از دیگری از جیب هایش خارج می شدند و دوان دوان و بال بال زنان از غار خارج می شدند.

-ریگولوس؟ اینا مُردن؟
-نمی دونیم اربوب...شایدم بیهوش شدن.
-ما رو از این جا ببر ریگولوس. ما طاقت دیدن این صحنه رو نداریم!


پایان.




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ سه شنبه ۸ تیر ۱۳۹۵

سیوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۹ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۱ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۶
از :yphbbt:
گروه:
مـاگـل
پیام: 51
آفلاین
- ریگولوس نگو که پاتو روی سنگ اشتباهی گذاشتی! هیچ تکون نخور! :vay:
لرد سیاه بلافاصله با در نظر گرفتن احتمالات بلافاصله جمله اش را تصحیح کرد و گفت:
- هیچکی تکون نخوره!
- ارباب من یک پام توی هواست!
- و حرف نزنه!
- آخه الان می خورم زمین.

لرد سیاه چرخید تا با مرگخوار گستاخ روبه رو شود. اما وقتی نور چوب دستی در حالت چرخش بود. بجای مرگخوار خاطی یک لنگه پا، آرسینویوس را دید:
- اوععع . در حدی که دستت رو از توی اون سوراخ دماغت بکشی بیرون مجازی حرکت کنی آرسینوس!

آرسینوس در شرمساری ذوب شد. مرگخوار تمیز و شیک و پیک ناخواسته در توطئه ای گرفتار شده بود. او سیاست مدار بود و مرد عمل. باید جلسه می گذاشت. باید رسانه ها را در جریان حقایق پشت پرده قرار می داد. اما اکنون در جا و مکانبی نبود که بتواند حرکتی بکند. مخاطبش لرد سیاه بود! بعدا مردک یک لنگه پا را ادب می کرد.

لرد سیاه برگشت و چوبدستیش را به سمت در و دیوار گرفت و به آرامی مشغول زمزمه کردن. مرگخوارها حضور امواج نامرئی را در اطراف خود حس می کردند که با گذشت زمان و با زیر و بم شدن صدای لرد قوی و ضعیف می شد.

- خوبه. آنالیز نشون میده 75 درصد شانس نجات داریم.
- سرورم میشه بدونم اون 25 درصد دیگه قراره چطور بشن.
- چند بار باید بگم بدون اجازه من کسی حرف نزنه! 25 درصد دیگه قراره در راه سرورشون جان فدایی کنند. با این حال در صورتیکه زنده موندید نفری چند کروشیو اضافه خواهید خورد. ریگولوس تو تنها کسی هستی که با فرمان من از جاش تکون نمی خوره. روشن شد!
- یعنی من باید فدا شم!
- ممکنه این افتخار نصیبت بشه که در راه نجات اربابت فدا بشی.
-
- با شمارش من همه به سمت راست دیواره بدوید. من هم به سمت اون ستونه می رم.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۸ ۲۱:۲۱:۵۶

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power.




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ سه شنبه ۸ تیر ۱۳۹۵

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
مـاگـل
پیام: 529
آفلاین
خلاصه : لرد برای کشف غاری که در خواب دید، همراه مرگخورارها به قطب شمال رفته. اون غار در اعماق اقیانوس کشف میشه و همگی واردش میشن.بعد از گذر از موانع مختلف، با معجون کوچک کننده هکتور وارد یک دری میشن که ارتفاعش خیلی کمه، اما دوباره به سایز اصلی‌شون برمیگردن و از اونجایی که هکتور مجعون رو پشت در جا گذاشته، حالا مجبورن مسیر رو ادامه بدن ...

---

لوموس!

ریگولوس طبق فرمان لرد، در خط مقدم شروع به حرکت کرد و با اینکه ترسیده بود اما بازهم سعی کرد حالت لوتی‌وار خودش را حفظ کند. چاک سینه‌ش را جلو داد، لای کَت‌هایش را باز کرد و آرام آرام قدم برداشت..

- اربوب خیلی ببخشیندا! اما میتونم یه سوالی بپرسم؟

- بپرس ریگولوس! فقط حواست باشه با پاتو اشتباها روی چیزی نذاری

- نه باو، حواسم هس! البته فضولیه‌ها، اما میگم توی اون خواب‌تون متوجه نشدید چی توی غار هـَ؟

- نه‌خیر! نفهمیدم چی توی غار هـَ! حالا مسیرتو ادامه بده..

- البته شرمنده بازم فضولیه، اما شاید تله‌ای چیزی باشه خو!

- اگه شما حواستو جمع کنی، به هیچ تله‌ای ...

چــیریـــک!

- ریگولوس نگو که پاتو روی سنگ اشتباهی گذاشتی! هیچ تکون نخور!

-




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ سه شنبه ۸ تیر ۱۳۹۵

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
از تو تالار
گروه:
مـاگـل
پیام: 265
آفلاین
لرد سیاه و یارانش بزرگ و بزرگ تر شدند تا اینکه به اندازه و سایز اولیه ی خود رسیدند.

- هکتور؟
- بله ارباب؟
- در اولین فرصت یادمون بنداز که مرگ وحشتناکی رو برات در نظر بگیریم که در خور و شایسته ی خود خودت باشه. اما فعلا فقط می خوایم از اینجا خارج شیم.
-
- اون قیافه رو هم به خودت نگیر.
- بله ارباب.
- خب یاران ما! از اونجایی که راه بازگشت نداریم و به سایز اولیه ی خود برگشتیم، چاره ای جز ادامه دادن نداریم.

لرد سیاه اولین گام را بر می‌داشت که...
- ارباب؟
- بله ریگولوس؟
- حالا چیکار کنیم؟
- بیوفت جلو ریگولوس.
- چی ارباب؟
- بیوفت جلو! شما زین پس پشت سر هکتور حرکت می کنی.
- ولی آخه اربوب...
- وقت ما رو تلف نکن ریگولوس.
- چشم اربوب.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ دوشنبه ۷ تیر ۱۳۹۵

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
مـاگـل
پیام: 336
آفلاین
همه با اين موضوع موافقت كردند و به ايده ي خوب لرد سياه آفرين گفتند.

- آفرين ارباب، واقعا ما خوش شانسيم كه اربابي مثل شما داريم.
- هه... پس چه انتظاري داشتين؟ نكنه منو دست كم گرفتين! ها؟
- نه ارباب، ما غلط بكنيم شما رو دست كم بگيريم!
- ارباب دير شد ها، نميخوايم بريم؟ وقت زيادي نداريم.

با صداي هكتور لرد سياه به سمتش برگشت و گفت:
- آره آره، داره دير ميشه. همش تقصير اينايه، هي منو به چالش ميكشن و سوال پيچم ميكنن!
- ارباب ما كي سوال پيچون كرديم؟
- حرف نباشه، فكر نكنين چون كوچيك شدم ميتونين رو حرف من حرف بزنين، من هنوز همون لرد سياه هستم. مفهومه؟
- بله ارباب سياهي ها.
- اوهوم... حالا شد.
- ارباب... دير شد ديگه، بريم.
- خيلي خب... اول تو برو داخل هكتور... همگي آماده باشين.

هكتور اولين نفري بود كه داخل شد. پس از آن لرد سياه و بقيه هم همينطور به صف وارد ميشدند. آنها وارد يك سرسراي خيلي بزرگ شده بودند كه شباهت خيلي زيادي به سرسراي عمومي هاگوارتز داشت.

- واي، اينجا چقدر شبيه سرسراي عمومي هاگوارتزِ.
- آره، خيلي خيلي شبيه.

كم كم همه ي مرگخواران وارد شدند.

- ارباب، اين قسمتو توي خوابتون نديده بودين؟
- نه...
- ما الان بايد چيكار كنيم؟
- نميدونم.
- خب ارباب ما الان بيكاريم، يه تصميمي بگيرين ديگه.
- اي بابا، دو دقيقه ساكت باشين ببينم بايد چيكار كنم.

همگي با داد لردسياه ساكت شدند، هكتور هم كه تا الان رو ويبره بود، رو سايلنت رفت. لرد سياه تصميم گرفت يه نگاهي به اطراف بندازي بلكه بتونه چيزي پيدا كنه. اما هرچي بشتر ميگشت، كمتر به نتيجه ميرسيد. پس تصميم به بازگشت گرفت... اما همين كه خواستند از در اسرار آميز خارج بشن به اندازه ي واقعي خودشون تبديل شدن.

- اي واي چي شد؟
- فك كنم زمان معجون تموم شد.
- هكتور؟
- بله ارباب؟
- اون معجونو بردار بيار ديگه، مگه نمي بيني ميخوايم بريم بيرون؟

اما هكتور هيچي نگفت.

- هكتور با توام!

هكتور كمي با انگشتانش بازي كردو در آخر گفت:
- راستش ارباب، موقعي كه ميخواستيم بيايم داخل، با خودم گفتم حتما تا موقع تموم شدن وقت معجون ميريم بيرون. به همين خاطر من معجونو با خودم داخل نياوردم.

و اين بود آغاز يك بدبختي جديد براي لرد سياه و مرگخواران.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۷ ۱۴:۰۱:۱۸

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
- باشد هکتور.قبول می نماییم.اما اول بقیه بخورند بعد ما.اول خودت بخور هکتور!

- چشم ارباب!

هکتور چوب پنبه روی معجونش را با کمک قمه های رودولف برداشت و وقتی هنوز در حالت ویبره بود چند قلپ از معجون را سر کشید.ناگهان حالت ویبره هکتور سریع و سریعتر شد تا ناگهان...هکتورِ ورژن مینی!هکتور که حتی در حالت مینی هم دست از ویبره رفتن بر نمی داشت گفت:

- ارباب بهتون گفته بودم که معجونم کار میکنه!

- بله هکتور، دیدیم.بقیه هم معجون را بخورند.ما یکم از بقیه کمتر میخوریم تا بزرگتر بمانیم.

معجون دست به دست چرخید و قلپ قلپ خورده شد.رودولف ساز کوچک، تراورز سایز کوچک، دای سایز کوچک، آرسینوس سایز کوچک و مرگخواران دیگر هم به سایز مینی رفتند تا در آخر هم لرد چند قلپ از آن را خورد و به سایز مینی رسید.ولدرمورت گفت:

- با اینکه کوچک شده ایم اما هنوز قوانین تغییری نکرده است.ما هنوز ارباب شما هستیم!

- مگه ما میتونیم به شما خیانت کنیم ارباب؟!

این هم که صدای هکتور بود.دیگر خودتان بهتر لحن صحبتش را میدانید.در این لحظه آرسینوس جلو آمد و گفت:

- ارباب، حرکت کنیم بریم تو؟!

اما ولدرمورت جوابی نداد و به شدت در فکر فرو رفته بود.

- ارباب؟! حالتون خوبه؟ چرا جواب نمیدین؟

باز هم ولدرمورت چیزی نگفت و به شدت در فکر فرو رفته بود.

- ارباب!

این بار ولدرمورت دستش را از زیر چانه اش برداشت و گفت:

- ما یک مشکلی داریم.اگر جلو تر از همه وارد شویم خطرناک است و همانطور که میدانید ما نباید بمیریم! اما لرد سیاه نمی تواند آخر صف هم باشد.

- خب قربان وسط صف باشید نمیشه؟!

- نه.یک فکر بهتر داریم.هکتور که قرار بود جلو تر از همه برود، برود! ما هم پشت سرش میرویم!راه بیفتین دیگر!




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۷:۵۴ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
مـاگـل
پیام: 529
آفلاین
- ارباب یه موشکلی وجود داره!
- موشکلت چیه؟
- عه ارباب شما دیگه چرا دارید ناخن هاتون رو می جوید؟
- چون ما قادریم هر کاری رو انجام بدیم. مگه در توانایی ما شک داری؟
- چه جالب نمی دونستیم چنین توانایی هایی رو هم دارید!
- حالا از این به بعد بدونید.. خب موشکلت کوجاس؟
- این درِ بودا.. نبودا؟ کلا ارتفاعش سی سانتی متره.. یعنی هکتور که هیچی وینکی هم ازش رد نمیشه..

نویسنده که علاقه‌ای که بنوشتن متن دیگری جز دیالوگ در این رول نبود، برای اینکه خوانندگان را راضی به خانه بفرستد و ساختار شکنی نکند، مجبور شد تا دو سه خط هم چرت و پرت های توصیف کننده بنویسد. الان کی باید ویبره بره و به ارباب پیشنهاد معجون کوچک شونده بده؟ آ باریکلا !
- ارباب؟
- بعله؟
- عه.. چگونه توانستید دو شکل متضاد رو همزمان ادا کنید؟
- چون ما قادریم.. ای بابا! باید حتما دیالوگ بالا رو تکرار کنم؟ پیشنهاد رو بوگو.
- چیزه.. میگم من که دوسدون میدارم! میشه همگی از معجون های کوچک شونده من استفاده کنیم و خیلی شیک و مجلسی از در رد بشیم؟
- یعنی میگی ما با این ابهت‌مون کوچیک بشیم؟

بعد از اتمام مغلطه های شیک ارباب، قبول کرد تا همگی شان کوچک و وارد آن درب اسرارآمیز شوند!




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خلاصه: لرد در خواب غاري رو ديده و همراه مرگخواران براي كشف غار به قطب شمال رفته. اونها غار رو در اعماق اقيانوس كشف ميكنن و واردش ميشن. اولين مانعي كه مقابلشونه يه خرس دريايي هست كه موفق ميشن به كمك معجون هاي هكتور ازش عبور كنن و وارد غار بشن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هكتور كه ويبره هايش غار را ميلرزاند، به سرعت به سوي لرد و مرگخواران به راه افتاد. اما چون اگر به اين سادگي به آنها ميرسيد، اين پست به اتمام ميرسيد و به عبارت ديگري تسترال به لانه اش ميرسيد، راوي هكتور را در حالت "پاوس" قرار داد و دوربين را برداشت و حمله كرد سمت لرد و مرگخواران.

طرف لرد و مرگخواران:


- چرا شصت من رو لگد كردي الان؟
- شصت تو بود؟ من فكر كردم ريگولوسه.
- خب من ريگولوسم ديگه مرتيكه بادمجون.
- همه ساكت باشيد و مثل مرگخواراي درست و حسابي بريد جلو ديگه... هي معطل ميكنيد!‌‌

با شنيده شدن صداي لرد سياه،‌ ملت مرگخوار كه در غارِ باريك به صورت يك صف حركت ميكردند، بر سرعت خود افزودند تا پيش از آنكه لرد از انتهاي صف داد و بيداد راه بيندازد،‌ خود را به انتهاي غار برسانند.
همچنان كه حركت ميكردند، ناگهان صف ايستاد و در نتيجه مرگخواران با يكديگر تصادف كردند.

- چه خبره اون جلو؟ بريد ديگه... مارو معطل كردن. ما بايد هرچه زودتر متوجه بشيم چه چيزي در انتهاي اون غار هست!
- امم... ارباب... چيزه... يه در هست اونجا. خيلي هم عجيب و ترسناكه.
- ما يه ايده اي پيدا داريم... و هركس حدس بزنه اون ايده چيه، جايزه ميگيره.
- من اومدم!

صدا، صداي هكتور بود كه از حالت "پاوس"‌ خارج شده بود و به سرعت و ويبره زنان به لرد و مرگخواران رسيده بود.

- ميدونستيم.
- من دوباره در دو سانتي متري شما هستم ارباب!
- ارباب،‌ نظرتون چيه هكتور رو جلوتر از همه بفرستيم داخل؟‌
- يكبار ديگه ايده هاي مارو كش برو،‌ نابودت ميكنيم.
-








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.