نام: آرا
نام خانوادگی: گوگ
گروه: فعلا بی گروه
جارو: هرگز! از تار و وسیله نقلیه مخصوصش استفاده می کند!
چوب دستی: هشت چوب دستی با جنس و ابعاد و کارایی های مختلف دارد. همیشه باید با دست پر به مصاف دشمن رفت!
سن:88 سال تمام!
محل زندگی:غار...سوراخ...دخمه...ترک دیوار...
پاتروناس: رودولف لسترنج شفاف!
ظاهر: بسیار زیبا و دلنشین. با هشت پای بلند و کشیده و هشت چشم که با مهارت و زیبایی روی صورتش چیده شده اند.
زندگینامه:
از لحظه ای که چشم به جهان گشودم، همه جا را سفید دیدم.
چون من هنوز توی تخم بودم...و هنور برام زود بود که چشم به جهان بگشایم!
در این فکر بودم که چه کنم...چطور این دیواره های سخت و سنگین دورم رو شکسته، و متولد بشم!
جهان داشت منو فرا می خوند و این دیواره ها، جلوی رسیدن این فراخوان به من رو می گرفتن.
توی تخم نشستم و فکر کردم...تا این که صدای گفتگویی به گوشم رسید!
-نیمرو!
-املت!
-گفتم نیمرو و حرف حرف منه. ساکت می شی یا نیشت بزنم؟
-انتخاب کن. اول معجون پراکنی کنم یا هوارهوار راه بندازم؟
شخص دوم که خواهان املت بود، زورش زیاد بود! منو برداشت...ولی کاش بر نمی داشت...
این شخص دچار لرزه ها و پس لرزه های فراوانی بود.
منو لرزوند و لرزوند و لرزوند...تا این که پوسته دورم ترک خورد و شکاف برداشت.
چیزی نمی دیدم...نور چشممو اذیت می کرد. ولی صداهای خفه و مبهمی می شنیدم!
-این چیه؟ بکشش...
-خوشگله...
-املت نمی شه این؟
-دست بهش بزنی نیشه رو خوردیا...
ظاهرا اون بیرون سر من دعوا بود...
آراگوگ همواره عنکبوت بد شانسی بود...
به محض تولد، سر تا پایش با سس گوجه که هکتور برای پخت املت در دست گرفته بود، پوشیده شد.
اول فکر کرد اتفاق خاصی نیست...
سس، حتی اگر مصرانه وارد هشت چشمش نمی شد، می توانست خوشمزه محسوب شود.
ولی اتفاقی که افتاد این بود که آراگوگ رشد کرد...
چرا که سس، حاصل دسترنج معجون سار بی استعدادی به نام هکتور بود.
رشد کرد و رشد کرد...
تا این که تبدیل به هیولا شد!
هیولایی که فقط توسط هیولای دیگری به نام هاگرید پذیرفته شد.
آراگوگ سختی های زیادی را پشت سر گذاشت...به او تهمت قتل زدند...با سم پاش دنبالش کردند...برایش تله خرس گذاشتند...
ولی آراگوگ جنگید و زنده ماند.
چرا که هدف بزرگی داشت!
لینی را به عنوان وسیله نقلیه جدیدش انتخاب کرد...او را زین کرد و چهار نعل به سمت سرنوشت شتافت!
تایید شد. ✋️