هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۸:۲۰ شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶
#1
نام_هستیا

نام خانوادگی _جونز

سن_۱۵

محل تولد_لندن

خصوصیات اخلاقی_شر و شیطون والبته مهربون.اکثر اوقات کمی شرور

خصوصیات ظاهری_قد بلند.تقریبا لاغر.پوست خیلی روشن.چشمهای کشیده ی قهوه ای.موهای بلند و موجدار قهوه ای.لب تزریقی مادر زاد.یه دونه چالم دارم

(فک کنم تو زندگی قبلیم تو محفل ققنوس بودم.)

گروه_ریونکلا

دروس مورد علاقه_تغییر شکل_مبارزه با جادوی سیاه_پرواز_و معجون ها.

دورگه(مادر جادوگر_پدر مشنگ)

خوره ی کتاب دارم.من و بندازید تو کتابخونه درو هم ببیندید دیگه ازتون غذا هم نمیخوام.


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۳۱ ۱۰:۴۵:۱۶


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۶
#2
سلام و درود به کلاه دوست داشتنی.

من واسه گروه بندی پیشت اومدم.

پدرم گریفیندوری و مادرم مال ریونکلا بود.
ایکیوم ۱۸۵

از پیج اینستای مایکل جکسون میترسم.
(چون با این که مرده ولی هنو داره پست میزاره)

به نظرت کدوم گروه واسم مناسبه؟



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۶
#3
_تو شیطانی.نحسی.من دختری مثل تورو نمیخوام.

+من بهت ثابت میکنم که شیطانی نیستم مامان

_تــــو دختر من نیستی.

از ابتدای زندگیم مادرم منو به این اسم میشناخت.

شیطان

او بار ها سعی کرد مرا بکشد تا از شر نحسی من خلاص شود.ولی من اینجام.

سعی کردم به خودم مسلط باشم.درمیان آن همه دانش اموز کسی متوجه اشک های من نمیشد.

اشک هایم را پاک کردم .ردا و دامنم را مرتب کردم .در اینه ی کوچک خودم را نگاه کردم .چشم های دورنگ.ابی و قهوه ای مثل مهری که به پیشانی ام زده بودند خبر از اهریمنی بودنم میداد

با نگاه به اطراف موجی از ارامش درونم شکل گرفت.تمام دیوار های ان قلعه را دوست داشتم. روی دیوار ها نقاشی های متحرکی را دیدم .ان ها به نظر خوشحال و شاد می امدند ولی فقط من متوجه شدم که انها با دلهره به من مینگرند.

سعی کردم تا به ان ها بی اعتنا باشم

با خود گفتم

+اینجا خانه ام است.دیگر به ارامش میرسم.ارام به همراه بقیه ی دانش اموزان وارد سرسرای بزرگ شدم.

نگاهم به سقف سحر امیز و زیبای بالای سرمان افتاد.

غرش اسمان خبر از اتفاق های نگوار میداد.

ترسیدم ولی اهمیتی ندادم.

روی چهار پایه ی نسبتا بلند کلاهی کهنه وجود داشت.

با خوشحالی نگاهم را به کلاه انتخابگر دوختم.

پیرمرد باستانی با ردایی که همرنگ ان موها و ریش های بلند و نقره فامش بود از جای خود بلند شد .اژ پشت عینک نیم دایره ای اش همه جا را با دقت از نظر خود گذراند.

نگاهش چند ثانیه روی من ثابت ماند.

با لبخند گفت

_مفتخریم که ورود دانش اموزان جدید را پذیرا هستیم.
پیش از شروع جشن.دانش اموزان گروه بندی میشوند.
مطمئنم که دانش اموزان با استعدادی هستند.این طور نیست پروفسور مگ گونگال

نگاهم به زنی افتاد که کنار چهار پایه ایستاده بود.لاغر و قدبلند.اثار زیبایی جوانی اش هنوز در صورت چروکیده اش قابل مشاهده و قابل تحسین بود.
چهره ی ارام و جدی اش جای تردیدی باقی نمیگذاشت که نمیتوان روی حرفش حرف زد

جواب داد

_همینطوره پروفسور دامبلدور

با لبخند جلو امد

._خب بچه ها من این کلاه رو روی سر شما میگذارم.اون شمارو به گروه مربوطه میفرسته.

این بار نترسیدم.نور امیدی در دلم روشن شد.

_کریستال ریدل

با شنیدن اسمم جلو رفتم و اروم روی صندای نشستم.

مک گونگال اروم کلاه رو روی سرم گذاشت.کلاه از سرم بزرگتربود.کل صورتم با کلاه پوشیده شده بود

ارام گفتم

_خیلی دوست دارم توی ریون کلاو باشم .تو چی فکر میکنی کلاه.

ولی فقط یک کلمه از دهان کلاه درامد.

شـــــــیــــــــطـــــــان

درود دوباره بر تو فرزندم.

یکم بهتر شد. فقط اینکه بین دیالوگ و گویندش فاصله ننداز.

ارام گفتم:
_خیلی دوست دارم توی ریون کلاو باشم .تو چی فکر میکنی کلاه؟


از علائم نگارشی هم در پایان جملاتت استفاده کن.

تایید شد!

مرحله بعد: کلاه گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۳۰ ۱۳:۳۷:۵۵


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۶
#4

_تو شیطانی.نحسی.من دختری مثل تورو نمیخوام.

+من بهت ثابت میکنم که شیطانی نیستم مامان

_تــــو دختر من نیستی.

از ابتدای زندگیم مادرم منو به این اسم میشناخت.

شیطان

او بار ها سعی کرد مرا بکشد تا از شر نحسی من خلاص شود.ولی من اینجام.

اشک هایم را پاک کردم و در اینه ی کوچک خودم را نگاه کردم .چشم های دورنگ.ابی و قهوه ای مثل مهری که به پیشانی ام زده بودند خبر از اهریمنی بودنم میداد

با نگاه به اطراف موجی از ارامش درونم شکل گرفت.

با خود گفتم

+اینجا خانه ام است.دیگر به ارامش میرسم.

ارام به همراه بقیه ی دانش اموزان وارد سرسرای بزرگ شدم.

غرش اسمان خبر از اتفاق های نگوار میداد.ولی اهمیتی ندادم

با خوشحالی نگاهم را به کلاه انتخابگر دوختم.

مردی با ریش بلند و نقره ای ایستاد

_مفتخریم که ورود دانش اموزان جدید را پذیرا هستیم.
پیش از شروع جشن.دانش اموزان گروه بندی میشوند.
مطمئنم که دانش اموزان با استعدادی هستند.این طور نیست پروفسور مگ گونگال

زنی که مگ گونگاا نام داشت جواب داد

_همینطوره پروفسور دامبلدور

با لبخند جلو امد.

_خب بچه ها من این کلاه رو روی سر شما میگذارم.اون شمارو به گروه مربوطه میفرسته.

_کریستال ریدل

با شنیدن اسمم جلو رفتم و ازوم روی صندای نشستم.

بعد از قرار گرفتن کلاه روی سرم با خود گفتم.

_خیلی دوست دارم توی ریون کلاو باشم .تو چی فکر میکنی کلاه.

ولی فقط یک کلمه از دهان کلاه درامد.

شـــــــیــــــــطـــــــان


درود بر تو فرزندم.

هوووووووم... اعتراف میکنم جالب بود. ولی این موضوع نداشتن توصیفات، یک مقدار توی ذوق میزنه. چون نوشته نتونسته اون حداقل حس و حال صحنه و شخصیت هارو به خواننده منتقل کنه.
برو و بهترش کن...

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۹ ۱۹:۳۱:۲۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.