هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۶

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
و از انجا که آستوریا کارش را خوب انجام داده بود حالا حالا خبری از شکار و غذا نبود عنکبوت کوچک و چشم سرخ همینطور که با تارش خانه ریدل را فنگشویی میکرد بویی به مشامش خورد. سریع از توی سوراخ ها خزید و خودش را به اتاق اصلی رساند که میزی بزرگ با صندلی هایی بزرگ و لوستر کریستالی تیره ای که از سقف اویزان بود جلوه ی عجیبی به اتاق داده بود.

تمام مرگخواران سر جاهایشان نشسته بودند و منتظر لرد بودند تا بیاید و غذایشان را بعد از اجازه لرد بخورند.

اراگوگ با خوردن بوی غذا به بینی اش دهانش اب افتاد و به سرعت سر میز غذا رفت و پاهایش را در ظرف سوپ یکی از مرگخواران گذاشت و اخیییشی از ته دل گفت سپس نی از ناکجایش در اورد و کل سوپ را با نی فورت کشید.

ارسینوس که تا ان لحظه داشت برنامه های کاری فردایش را چک میکرد با دیدن ظرف خالی سوپ اعصابش خورد شد. اصلا تحمل این شوخی را نداشت و نزدیک ترین مضنون رودولف بود که بغل دست او نشسته بود و سرش را زیر میز کرده بود. ارسینوس پس گردنی محکمی به رودولف زد.

-آخخخخ! هی چیکار میکنی ؟
-خودت چیکار میکنی ؟ چرا سوپ منو خوردی ؟ اصن چرا سرتو کرده بودی زیر میز؟
-داشتم دید میزد... . چی ؟ من سوپ تورو نخوردم.
-دروغ نگو!

و از ان طرف میز صدایی دیگر شنیده شد.

لینی که با دست های کوچکش گردن هکتور را گرفته بود و فشار میداد.
-چطور تونستی لیوان شهد منو سر بکشی؟
-من به شهدهای تو کاری نداشتم.

-قهرم اقا اصن! چرا غذای منو خوردین ؟
-وزیر غذای بقیه را نخورد. غذای خودش هم نیست بود. هر کی غذای وزیر رو خورد کوفتش شده بود.

و از طرفی دیگر صدایی دیگر و بحثی دیگر. کم کم همهمه ی مرگخواران بلند شد و به دعوا تبدیل شد. ظرف های غذا یکی پس از دیگری خالی میشدند و مرگخواران همدیگر را مقصر میدانستند و بر سر و کله همدیگر میزدند و میز غذا تبدیل به میدان جنگ شد.




ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۹ ۱۸:۲۵:۳۶

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۶

آراگوگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 57
آفلاین
سوژه جدید


-نتن!
-می تنم!
-دِ می گم نتن!
-تنیدم تموم شد.
-من این اتاقو همین امروز صبح تمیز کرده بودم.
-مگه من کثیفم؟
-دیدم اون تارو از کجات در آوردی. الان می خوای لرد سیاه بیاد ببینه این جا تار عنکبوت بسته؟
-خودم براشون توضیح می دم.
-چیو توضیح می دی. تو اول باید توضیح بدی اینجا چیکار می کنی. نه مرگخواری نه قیافه درست و حسابی داری و نه حتی آدمی.
- اون خیلی آدمه؟

یکی از هشت پای آراگوگ به لینی اشاره می کرد. ولی فقط همین نبود! یکی دیگر از هشت پایش به وینکی و چهار پای دیگرش به کراب، باروفیو، لوسیوس و هکتور اشاره می کرد و از دو پای باقیمانده برای ایستادن بهره می برد!
-بازم اشاره داشتما...ولی بقیه پاهامو لازم دارم.

آستوریا، در حالی که جارویی کاملا غیر پرنده در دست داشت شروع به تهدید عنکبوت ناخوانده کرد.
-ببین...تا سه می شمرم...از اون بالا میای پایین. تارتم جمع می کنی می بری. ما اینجا حشره نمی خواییم.

لینی: اهم اهم!

-یعنی حشره بیشتری نمی خواییم. همین یکی کافیه. اینم هر روز مجبور می کنیم دوش بگیره و تو سرکه بخوابه که انگل زدایی بشه. تازه این شکل و قیافه خوبی داره. ولی تو رو ببین!

به نظر آراگوگ، شکل و قیافه خودش به مراتب بهتر از حشره آبی رنگ بود. ولی فعلا مهم این بود که او اصلا و به هیچ عنوان قصد ترک خانه ریدل ها را نداشت. تارش را تنیده بود...پیش بندش را بسته بود و در انتظار اولین شکارش به سر می برد.


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۹ ۱۳:۲۰:۱۴


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)

ولی لرد بیشتر از هر کسی به خودش علاقه داشت و هرگز نمی توانست از ته دل، شکنجه شدن خودش را بخواهد.

برای همین شکنجه نشد!

-رودولف...به این ما بگو زیادی ناز نکنیم که دیگه کم کم داریم شورش رو در میاریم. ما عاشق خودمون هستیم ولی دیگه نه اونقدرا! خودمونو ول می کنیم می ریم و دیگه تا آخر عمر کسی سراغمون نمیاد ها! اینا رو به ما بگو.

رودولف در دو راهی عجیبی گیر کرده بود.

اگر می گفت، ممکن بود در اثر این همه گستاخی به قتل برسد...و اگر نمی گفت در اثر سرپیچی از فرمان!

رودولف به فکر فرو رفت...

فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد...

ولی فراموش کرده بود که لرد، از انتظار هم خوشش نمی آید.
-آوادکداورا رودولف!

رودولف فرصت نکرد حتی "آخ" بگوید! با چشمانی باز و چهره ای متحیر روی زمین افتاد. فورا رودولف شفافی از جسمش خارج شد.
-ارباب...ما مردیم...الان دیگه جا داره یه غر حسابی بزنیم!

لرد سیاه به رودولف توجهی نکرد. حرف های آخرش را به خودش زد و خیلی زود با خودش به توافق رسید.
لرد سیاه نیمه گمشده خودش را که هرگز گم نشده بود پیدا کرده بود.

-ما همراه خودمون به ماه عسل می ریم...تا وقتی برگردیم این جسد رو تاکسیدرمی کنین بذارین گوشه اتاقمون هر روز ببینیمش و به زندگی امیدوار بشیم!


مرگخواران امیدوار بودند این خلوت باعث از بین رفتن اثر معجون بشود!


پایان




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۷ سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
چند دقیقه بعد:

بلاتریکس و رودولف گل و شیرینی به دست وارد خانه ریدل شدند.

- آماده هستید؟ ما نمیتوانیم برای بله خودمان به خودمان صبر کنیم!
- بله ارباب حاضریم. عاقد تشریف آوردن؟
- بله بلاتریکس. عاقد هم رسیدند.

سالن پذیرایی خانه ریدل ها:

- آیا بنده وکیلم که جناب آقای لرد رو به عقد دائم جناب آقای لرد دربیاورم؟
- بله وکیل هستید...خیر...بله...خبر...ما میگویم بله تو چطور جرئت میکنی خودت به خودت نه بگویی؟

و در این لحظه رودولف وارد کادر شد و شروع به حرف زدن کرد:
- ارباب اگه زمین به نامشون بزنید و یه 200 سکه هم مهریه بذارید براشون، فکر کنم موافقت کنن.
- ما زمینمان را به اسم کس دیگری بزنیم؟ مهریه بگذاریم؟ ما لرد هستیم!
- ارباب زمین رو میخواید بزنید به اسم خودتون. مهریه هم که به خودتون میرسه چون خودتون دارید با خودتون ازدواج میکنید.
- ما نمیتوانیم این گستاخی هارا تحمل کنیم!

لرد با فرمت angry birds man چوبدستی اش را درآورد، به سمت خودش گرفت و فریاد زد:
- کروشیو!


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۵

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۳ شنبه ۱۸ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۷:۲۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
از ما به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
- بعد اونوقت یعنی چی ارباب؟
- یعنی که باید کاری کنین که راضی بشیم خودمون به خودمون افتخار بدیم و با خودمون وصلت کنیم!
- بعد اونوقت چطوری میشه که اینطوری میشه؟
- اینطوری میشه که... صبر کنید ببینیم! اصلا چرا ما باید راهنمایی کنیم؟ ما می رویم روی صندلی مخصوص خودمان می نشینیم و منتظر می مانیم تا بیایید و وای به حالتان اگر دیر کنید!

لرد سیاه رویش را برگرداند و به سمت صندلی اربابی خود رفت و مرگخواران را که پاتیل چه کنم چه کنم در دستشان بود، تنها گذاشت. مرگخواران بعد از دور شدن اربابشان، دور هم جمع شدند و سعی داشتند تا برای وضعیت جدید پیش رو، چاره ای پیدا کنند.

- همش تقصیر توئه هکتور! حداقل یه معجون عشق درست و حسابی هم نمی تونی درست کنی که ارباب عاشق یه نفر بشن و بدونیم چه خاکی باید به سرمون بریزیم!
- خیلیم دلتون بخواد! اصلا به من چه؟ همش تقصیر رودولف بود.
- ببین منو! چنان با دسته قمه م میزنم تو دهنت که هر چی معجون خوردی تا حالا بالا بیاریا!
- برو عمه تو تهدید کن بد قواره!
- شوخی عمه ای نداشتیما، چنان میزنمـ...

- دِ بس کنین دیگه!

بلاتریکس با عصبانیت فریاد زد و ادامه داد:
- ارباب قربونشون برم همیشه عاشق ظواهر و تجملاتن. اگه میخوایم واقعا راضیشون کنیم باید واقعنی بریم خواستگاریشون.
- ینی دقیقا چیکار کنیم؟
- پاشین برین گل و شیرینی بگیرین، ما هم اینجا دو نفر رو میذاریم جای پدر و مادر لرد و از خودشون، خواستگاریشون می کنیم.

مرگخواران به یکدیگر نگاه کردند. یعنی واقعا راه چاره ای برای عشق و عاشقی لرد وجود داشت؟


Always


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
سکوت مرگباری بر فضا حاکم شده بود...اما مرگخواران میدانستند که اگه سکوتشان طول بکشد و سوال لرد بی پاسخ بماند،نتیجه اش مرگ تعدادی از آنها توسط طلسم مرگ لرد میشد...به همین خاطر کم کم شروع به نطق کردند!
_ارباب فکر کنم که شما فکر میکنید و تصمیم گرفتید که دوباره با ما قرار بذارید!
_خیر بلاتریکس!
_ارباب ایا شما نتیجه رسیدین که عشق چیز مزخرفیه؟
_خیر!
_ارباب نظر جدید شما اینه که عاشق معجون های ما بشید!
_مگه اینکه تو خواب ببینی هکتور!
_ارباب به این نتیجه رسیدین که به جای اینکه خودتون ازدواج کنید،بذارید من دوباره تجدید فراش داشته باشم!
_شما یه بار فراش دار شدی برا هفت پشتت بس نبود رودولف؟خیر،نمیخواد تجدیدش کنی!
_ارباب شاید شما نظرتون اینه که من باهوشم،اکسپلیارموس هایی که میزنم هم کار میکنه!
_چه ربطی به تصمیم جدید ما برای عشق و ازدواج داشت آریانا؟

مرگخواران با تعجب همانند لرد به آریانا خیره شدند...آریانا چیزی نگفت،اما لرد ادامه داد:
_خیر آریانا...تصمیم ما این نسیت..ما تصمیم گرفتیم که لایق خانواده خودمون بشیم تا با خودمون ازدواج کنیم!

مرگخواران به خود لرد با تعجب نگاه کردند...لرد چگونه میخواست که لایق خودش شود؟
_ارباب...چطور این کار رو میکنید!
_من این کار رو نمیکنم،شما میکنید!
_
_بله...زودتر لیاقت های خودمون رو به خودمون بگین تا ما راضی بشیم!

مرگخواران تا به حال در مشکلترین ماموریت هایی که به آنها محول شده بود هم به اندازه خواستگاری لرد از خودش،سختی ندیده بودند!




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ یکشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۵

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد سیاه با ابهت و صلابت به طرف اتاقش راه میفته.

-تو چرا داری همراه ما میای؟
-عه؟ ارباب؟ شما منو می بینین؟ :worry:
-کور که نیستیم. ردای به این بلندی پوشیدی.
-آهان. فراموش کرده بودم ردامو در بیارم ارباب!

لرد سیاه به خلائی که در کلاه بانز، جایی که اصولا باید صورتش باشه خیره میشه.
-نگاهمون تاثیری داشت بانز؟
-بله ارباب. از ترس دارم زهره ترک میشم.

لرد سیاه قانع میشه و به اتاقش میره.


فردای اون روز.

همه تو اتاق لرد جمع شدن و رودولف مثل همیشه خودشو میندازه جلو.
-ارباب، چایی نمیارین؟
دست لرد به طرف چوب دستیش میره.
-ما حرف از خواستگاری زدیم روی تو زیاد شده.چای جوشان میاریم.از این سوراخ دماغت میریزیم و از اون یکی خارج میکنیم. بعد همونو به خوردت میدیما.
حساب کار دست رودولف میاد.
-بله. چشم ارباب. چایی نمیخواییم. غرض از مزاحمت اینه که ما شما رو برای شما پسندیدیم.

-بیخود!
-بله ارباب؟
-فرمودیم بیخود! به چه جراتی؟
-ارباب خودتون فرمودین خب!
-ما هر چی فکر کردیم دیدیم اونقدر با شکوه و با عظمت هستیم که از سرخودمونم زیادیم! ما لیاقت خودمونو نداریم. برای همین موافقت نمیکنیم. در این فاصله نظرمون عوض شد. میخوایین بدونین نظر جدیدمون چیه؟
مرگخوارا واقعا نمیخواستن بدونن.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین

خلاصه:

لرد سیاه معجونی نوشیده و چپ و راست عاشق همه می شه.

...........................

مرگخواران سرگشته و حیران از این وضعیت جدید لرد سیاه، به دنبال راه چاره ای برای بازگشت اربابشان به گذشته بودند.

-ارباب؟ مایلین چند تا کروشیو به رودولف بزنین؟
-ارباب؟ چشمای آرسینوسو براتون دربیارم بخندین؟
-ارباب دستور نمی دین بریم کله زخمی رو دستگیر کنیم و زنده برای شما بیاریم که خودتون بتونین بکشینش؟
-که بعد باز یه اتفاقی بیفته و از دستمون در بره و ضایع بشیم؟

لرد سیاه پاسخ نمی داد. جلوی آینه ایستاده بود و به شدت در افکار خودش غرق شده بود.
مرگخواران امیدوار شدند. شاید زمانش رسیده بود که لرد به خودش بیاید!

-ارباب؟ الان دارین به خودتون میایین؟

پاسخ لرد سیاه چیزی نبود که انتظارش را داشتند.
-چقدر ما زیباییم!

بلاتریکس که تاز به هوش آمده بود با عجله تایید کرد.
-البته که اینطوره ارباب. قرارمون سر جاشه؟

-خیر بلا! سر جاش نیست. ما شیفته خودمون شدیم. هر چی فکر می کنیم می بینیم کسی غیر از خودمون شایسته ما نیست! ما تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم! گروهی از شما فردا بیاد ما رو از خودمون خواستگاری کنه. ما باید بریم! کلی کار داریم که انجام بدیم!





پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲:۳۹ جمعه ۱۴ آبان ۱۳۹۵

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
نارسیسا مژه های نیم متری اش را به هم زد و گفت: قربونت ارباب. راستی اربابٰ یه خبر! دراکو زنده است، ارباب! :lol2: به جون ارباب، راست می گم، ارباب!
لرد اگر عاشق نارسیسا نبود، بخاطر آن جمله کبابش می کرد؛ اما چه بد که او عاشق بود و یار (ان) دلربا.

رودولف فری به سبیلش داد و یک دست در جیب و دست دیگرش را روی دوش لرد قرار داد.
لرد همچنین انتخاب بدی نبود. همه ی شروط همسری با رودولف را هم که داشت: ارباب نبود که بود؛ کچل نبود که بود؛ هورکراکس نداشت که داشت؛ رودولف از او بهتر کجا می توانست پیدا کند؟ دیگر از آن بلاتریکس ورپریده که بدتر نبود!

لرد به کفش های مارک چرم طبیعی باروفیو نگاه کرد و گفت: جدیدا تیپ می زنیٰ ناقلا! اع هکتور، تو امروز چقدر جیگر شدی!

از نظر لرد، همه مرگخوارانش جذاب شده بودند. او هیچ وقت به سیکس پک وینکی یا شکن ریش باروفیو یا بازوهای رودولف دقت نکرده بود؛ اما تا کی می خواست از آن ها تعریف کند؟ باید به جلو حرکت می کردند.
- آه، مرگخواران ما! ما مایلیم رابطه مان را جدی تر کنیم. فردا با هم به قرار به قهوه خونه مشتی مراد و پسرش عبدلی که به تازکی کار پیدا کرده می ریم و یه دست کله پاچه رمانتیک می زنیم تو رگ.

بلاتریکس زمزمه کرد: این خوابه؟ ارباب همین الان با ما قرار گذاشت؟
و بعد از هوش رفت.


روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۵

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۹ پنجشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۶
از کاخ مالفوی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
قبل از اینکه رز بتواند جواب هکتور را بدهد، لرد سیاه به او گفت:

- رز برگ هات چه قدر با طراوت شده!

- ارباب با من بودین!؟؟

- مگه رز دیگه ای تو این جمع وجود داره؟

لپهای رز گل انداخته بود

- وای سوروس شامپو تو عوض کردی؟آخه موهات خیلی خوش حالت شده.

- خوش حالتی از موهای خودتونه!! :aros:

و وقتی متوجه شد ارباب مو ندارد خواست که حرفش را درست کند ولی لرد سیاه متوجه حرفش نشده بود.

- وینکی امروز لازم نیست دیوارای سالن رو دستمال بکشی.

- چی فرمودید ارباب وینکی امروز نباید کار کنه؟

- بلونیا می خوای امروز با هم عصرونه بخوریم؟

- با من ارباب؟ :zogh:

- وای لوسیوس امروز هوس کردیم با تو به ماهیگیری برویم. :fishing:

- ماهیگیری ارباب؟

- لینی کجاست؟جاش خیلی خالیه؟

تمام مرگخواران از کار های ارباب تعجب کرده بودند.

که ناگهان ارباب از هوش رفت.

هکتور گفت:

- مجبور شدم.

- چی دادی به خوردش؟

- معجون گل خشخاش تا چند روز می خوابه تا من پادزهرمعجون عشقو پیدا کنم.

ناگهان لردسیاه به هوش آمد.

- نارسیسیا امروز خیلی خوشگل شدی.


مالفوی بودیم وقتی مالفوی بودن مد نبود!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.