wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
ارسال شده در: دوشنبه 30 مرداد 1396 02:48
تاریخ عضویت: 1395/10/05
تولد نقش: 1395/10/06
آخرین ورود: چهارشنبه 15 دی 1400 05:55
از: همه جا
پست‌ها: 225
آفلاین
دستشویی خانه ریدل
تمام مرگخوار ها خودشون به زور توی دستشویی خانه ریدل جا کرده بودند و نصفشون با دستشون دماغشون گرفته بودن.
آرسینوس که به شدت معلوم بود از وضعیت ناراضی هستش، پرسید:
- آستوریا این همه جا حالا چرا مسترا آخه؟
- چون اینجا تنها جاییه که مطمئنم بخاطر بوی گندش، اون عنکبوته نمیاد.

- میشه زودتر جلسه شروع کنیم؟ من دارم خفه میشم.

آستوریا یک عکس از آراگوگ نشون داد و شروع کرد به توضیح دادن:
- همونطور که میدونید به تازگی یه عنکبوت وارد خونه ریدل شده که موجب دردسر های زیادی از جمله جنگ جهانی سوم سر میز خونه ریدل شده!

آستوریا شروع کرد به قدم زدن وسط دستشویی و درحالی که بعضی از مرگخوار ها مشغول یادداشت برداری از حرفاش بودن ادامه داد:
- همچنین جون مرگخوار بیچاره لینی هم تهدید کرده!

در همین لحظه در دستشویی باز شد و لینی درحالی که با مهارت تمام گریم شده بود تا مظلوم و بیچاره به نظر برسه وارد شد:
-

یکی از مرگخوار ها با تردید دستش را بالا برد. آستوریا متوجه مرگخوار شد و پرسید:
- بله؟
- میشه از اینجا برم؟ دیگه نمیتونم تحمل کنم.

آستوریا ناخن هایش را در شکم مرگخوار بیچاره فرو کرد و مقدار زیادی از اجزای داخلی آن را بیرون آورد؛ سپس بدن بی جان مرگخوار را روی زمین انداخت.
مرگخوار ها:
-

آستوریا رو به مرگخوار ها پرسید:
- اعتراض دیگه ای نیست؟

مرگخوار ها، همگی سرشان را به نشانه منفی تکان دادند.

- خب پس ادامه میدم.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
ارسال شده در: یکشنبه 29 مرداد 1396 22:06
تاریخ عضویت: 1396/03/26
تولد نقش: 1396/05/08
آخرین ورود: یکشنبه 9 مهر 1396 15:54
از: این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
پست‌ها: 229
آفلاین
بعله میز غذا تبدیل به میدان جنگ شده بود.
-چرا سوپ منو خوردی؟
-من سوپ تو رو نخوردم،اصلا ببینم شاید تو لیوان اب منو نوشیدی؟
-ساکت!میخوام بدونم کی سوپ منو خورده؟

استوریا تازه به سر میز اومده بود و همین که دید همه دارن باهم دعوا میکنن قیافش پوکر شد و با اون ناخون های بلندش روی دیوار کشید.
صدای خیلی بدی داد و همه از اون صدای خیلی بد و خش دار، دست از دعوا کشیدن گوشاشون رو گرفتن وقتی که صدا رو شنیدن و بعدش استوریا گفت:
-اینجا چه خبره؟
-رودولف سوپ منو خورده.
-نخیرشم، ارسی سوپه منو خورده.
-هکتور لیوان شهد منو خورده، من میخواستم اونو بخورم.
-دروغ میگه اصن لینی اومد لیوان اب منو خورد.
-اصن رودولف پای منم لگد کرد و همچنین داشت زیر میز رو نگاه میکرده.
-اصن این چه ربطی داشت.
-فقط خواستم یه حرفی بزنم.
-ساکت، اصن میشه یه لحظه سکوت کنین، ایا ما قبلن این اتفاق واسمون پیش اومده بود؟
ارسینوس گفت:
-منظورت از این حرف چیه؟
-از وقتی که اون عنکبوت اومده این اتفاقا داره میوفته.
-ولی قبلن هم بدتر از این اتفاقات برامون پیش اومده بود.
-نخریشم نیومده بود، اگر حرفم رو قبول نکنی...این ناخونا رو میبینی، اینا رو میکنم تو چشت.

ارسینوس که از ناخونای استوریا میترسید ساکت شد.
استوریا گفت:
-باید یه جلسه بذاریم.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در 1396/5/29 22:15:09
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در 1396/5/29 22:15:47
ویرایش شده توسط دافنه مالدون در 1396/5/29 22:18:59
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
ارسال شده در: یکشنبه 29 مرداد 1396 19:15
تاریخ عضویت: 1394/04/07
تولد نقش: 1394/04/07
آخرین ورود: جمعه 25 خرداد 1403 11:57
از: زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
پست‌ها: 255
آفلاین
و از انجا که آستوریا کارش را خوب انجام داده بود حالا حالا خبری از شکار و غذا نبود عنکبوت کوچک و چشم سرخ همینطور که با تارش خانه ریدل را فنگشویی میکرد بویی به مشامش خورد. سریع از توی سوراخ ها خزید و خودش را به اتاق اصلی رساند که میزی بزرگ با صندلی هایی بزرگ و لوستر کریستالی تیره ای که از سقف اویزان بود جلوه ی عجیبی به اتاق داده بود.

تمام مرگخواران سر جاهایشان نشسته بودند و منتظر لرد بودند تا بیاید و غذایشان را بعد از اجازه لرد بخورند.

اراگوگ با خوردن بوی غذا به بینی اش دهانش اب افتاد و به سرعت سر میز غذا رفت و پاهایش را در ظرف سوپ یکی از مرگخواران گذاشت و اخیییشی از ته دل گفت سپس نی از ناکجایش در اورد و کل سوپ را با نی فورت کشید.

ارسینوس که تا ان لحظه داشت برنامه های کاری فردایش را چک میکرد با دیدن ظرف خالی سوپ اعصابش خورد شد. اصلا تحمل این شوخی را نداشت و نزدیک ترین مضنون رودولف بود که بغل دست او نشسته بود و سرش را زیر میز کرده بود. ارسینوس پس گردنی محکمی به رودولف زد.

-آخخخخ! هی چیکار میکنی ؟
-خودت چیکار میکنی ؟ چرا سوپ منو خوردی ؟ اصن چرا سرتو کرده بودی زیر میز؟
-داشتم دید میزد... . چی ؟ من سوپ تورو نخوردم.
-دروغ نگو!

و از ان طرف میز صدایی دیگر شنیده شد.

لینی که با دست های کوچکش گردن هکتور را گرفته بود و فشار میداد.
-چطور تونستی لیوان شهد منو سر بکشی؟
-من به شهدهای تو کاری نداشتم.

-قهرم اقا اصن! چرا غذای منو خوردین ؟
-وزیر غذای بقیه را نخورد. غذای خودش هم نیست بود. هر کی غذای وزیر رو خورد کوفتش شده بود.

و از طرفی دیگر صدایی دیگر و بحثی دیگر. کم کم همهمه ی مرگخواران بلند شد و به دعوا تبدیل شد. ظرف های غذا یکی پس از دیگری خالی میشدند و مرگخواران همدیگر را مقصر میدانستند و بر سر و کله همدیگر میزدند و میز غذا تبدیل به میدان جنگ شد.


افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط گیبن در 1396/5/29 19:25:36
هافلپافی خندان
تصویر تغییر اندازه داده شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.
پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
ارسال شده در: یکشنبه 29 مرداد 1396 14:17
تاریخ عضویت: 1396/04/17
تولد نقش: 1396/04/23
آخرین ورود: چهارشنبه 10 آبان 1396 22:31
پست‌ها: 57
آفلاین
سوژه جدید


-نتن!
-می تنم!
-دِ می گم نتن!
-تنیدم تموم شد.
-من این اتاقو همین امروز صبح تمیز کرده بودم.
-مگه من کثیفم؟
-دیدم اون تارو از کجات در آوردی. الان می خوای لرد سیاه بیاد ببینه این جا تار عنکبوت بسته؟
-خودم براشون توضیح می دم.
-چیو توضیح می دی. تو اول باید توضیح بدی اینجا چیکار می کنی. نه مرگخواری نه قیافه درست و حسابی داری و نه حتی آدمی.
- اون خیلی آدمه؟

یکی از هشت پای آراگوگ به لینی اشاره می کرد. ولی فقط همین نبود! یکی دیگر از هشت پایش به وینکی و چهار پای دیگرش به کراب، باروفیو، لوسیوس و هکتور اشاره می کرد و از دو پای باقیمانده برای ایستادن بهره می برد!
-بازم اشاره داشتما...ولی بقیه پاهامو لازم دارم.

آستوریا، در حالی که جارویی کاملا غیر پرنده در دست داشت شروع به تهدید عنکبوت ناخوانده کرد.
-ببین...تا سه می شمرم...از اون بالا میای پایین. تارتم جمع می کنی می بری. ما اینجا حشره نمی خواییم.

لینی: اهم اهم!

-یعنی حشره بیشتری نمی خواییم. همین یکی کافیه. اینم هر روز مجبور می کنیم دوش بگیره و تو سرکه بخوابه که انگل زدایی بشه. تازه این شکل و قیافه خوبی داره. ولی تو رو ببین!

به نظر آراگوگ، شکل و قیافه خودش به مراتب بهتر از حشره آبی رنگ بود. ولی فعلا مهم این بود که او اصلا و به هیچ عنوان قصد ترک خانه ریدل ها را نداشت. تارش را تنیده بود...پیش بندش را بسته بود و در انتظار اولین شکارش به سر می برد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط آراگوگ در 1396/5/29 14:20:14
پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
ارسال شده در: سه‌شنبه 22 فروردین 1396 22:59
تاریخ عضویت: 1386/08/08
تولد نقش: 1387/08/11
آخرین ورود: یکشنبه 18 آبان 1404 15:18
از: ما گفتن...
پست‌ها: 6961
آفلاین
(پست پایانی)

ولی لرد بیشتر از هر کسی به خودش علاقه داشت و هرگز نمی توانست از ته دل، شکنجه شدن خودش را بخواهد.

برای همین شکنجه نشد!

-رودولف...به این ما بگو زیادی ناز نکنیم که دیگه کم کم داریم شورش رو در میاریم. ما عاشق خودمون هستیم ولی دیگه نه اونقدرا! خودمونو ول می کنیم می ریم و دیگه تا آخر عمر کسی سراغمون نمیاد ها! اینا رو به ما بگو.

رودولف در دو راهی عجیبی گیر کرده بود.

اگر می گفت، ممکن بود در اثر این همه گستاخی به قتل برسد...و اگر نمی گفت در اثر سرپیچی از فرمان!

رودولف به فکر فرو رفت...

فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد...

ولی فراموش کرده بود که لرد، از انتظار هم خوشش نمی آید.
-آوادکداورا رودولف!

رودولف فرصت نکرد حتی "آخ" بگوید! با چشمانی باز و چهره ای متحیر روی زمین افتاد. فورا رودولف شفافی از جسمش خارج شد.
-ارباب...ما مردیم...الان دیگه جا داره یه غر حسابی بزنیم!

لرد سیاه به رودولف توجهی نکرد. حرف های آخرش را به خودش زد و خیلی زود با خودش به توافق رسید.
لرد سیاه نیمه گمشده خودش را که هرگز گم نشده بود پیدا کرده بود.

-ما همراه خودمون به ماه عسل می ریم...تا وقتی برگردیم این جسد رو تاکسیدرمی کنین بذارین گوشه اتاقمون هر روز ببینیمش و به زندگی امیدوار بشیم!


مرگخواران امیدوار بودند این خلوت باعث از بین رفتن اثر معجون بشود!


پایان

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
ارسال شده در: سه‌شنبه 22 فروردین 1396 12:47
تاریخ عضویت: 1395/06/03
تولد نقش: 1395/06/06
آخرین ورود: پنجشنبه 9 اسفند 1403 22:55
از: سفر برگشتم!
پست‌ها: 234
آفلاین
چند دقیقه بعد:

بلاتریکس و رودولف گل و شیرینی به دست وارد خانه ریدل شدند.

- آماده هستید؟ ما نمیتوانیم برای بله خودمان به خودمان صبر کنیم!
- بله ارباب حاضریم. عاقد تشریف آوردن؟
- بله بلاتریکس. عاقد هم رسیدند.

سالن پذیرایی خانه ریدل ها:

- آیا بنده وکیلم که جناب آقای لرد رو به عقد دائم جناب آقای لرد دربیاورم؟
- بله وکیل هستید...خیر...بله...خبر...ما میگویم بله تو چطور جرئت میکنی خودت به خودت نه بگویی؟

و در این لحظه رودولف وارد کادر شد و شروع به حرف زدن کرد:
- ارباب اگه زمین به نامشون بزنید و یه 200 سکه هم مهریه بذارید براشون، فکر کنم موافقت کنن.
- ما زمینمان را به اسم کس دیگری بزنیم؟ مهریه بگذاریم؟ ما لرد هستیم!
- ارباب زمین رو میخواید بزنید به اسم خودتون. مهریه هم که به خودتون میرسه چون خودتون دارید با خودتون ازدواج میکنید.
- ما نمیتوانیم این گستاخی هارا تحمل کنیم!

لرد با فرمت angry birds man چوبدستی اش را درآورد، به سمت خودش گرفت و فریاد زد:
- کروشیو!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
ارسال شده در: پنجشنبه 23 دی 1395 23:07
تاریخ عضویت: 1395/10/18
تولد نقش: 1395/10/20
آخرین ورود: دوشنبه 10 اردیبهشت 1403 13:42
از: ما به شما
پست‌ها: 67
آفلاین
- بعد اونوقت یعنی چی ارباب؟
- یعنی که باید کاری کنین که راضی بشیم خودمون به خودمون افتخار بدیم و با خودمون وصلت کنیم!
- بعد اونوقت چطوری میشه که اینطوری میشه؟
- اینطوری میشه که... صبر کنید ببینیم! اصلا چرا ما باید راهنمایی کنیم؟ ما می رویم روی صندلی مخصوص خودمان می نشینیم و منتظر می مانیم تا بیایید و وای به حالتان اگر دیر کنید!

لرد سیاه رویش را برگرداند و به سمت صندلی اربابی خود رفت و مرگخواران را که پاتیل چه کنم چه کنم در دستشان بود، تنها گذاشت. مرگخواران بعد از دور شدن اربابشان، دور هم جمع شدند و سعی داشتند تا برای وضعیت جدید پیش رو، چاره ای پیدا کنند.

- همش تقصیر توئه هکتور! حداقل یه معجون عشق درست و حسابی هم نمی تونی درست کنی که ارباب عاشق یه نفر بشن و بدونیم چه خاکی باید به سرمون بریزیم!
- خیلیم دلتون بخواد! اصلا به من چه؟ همش تقصیر رودولف بود.
- ببین منو! چنان با دسته قمه م میزنم تو دهنت که هر چی معجون خوردی تا حالا بالا بیاریا!
- برو عمه تو تهدید کن بد قواره!
- شوخی عمه ای نداشتیما، چنان میزنمـ...

- دِ بس کنین دیگه!

بلاتریکس با عصبانیت فریاد زد و ادامه داد:
- ارباب قربونشون برم همیشه عاشق ظواهر و تجملاتن. اگه میخوایم واقعا راضیشون کنیم باید واقعنی بریم خواستگاریشون.
- ینی دقیقا چیکار کنیم؟
- پاشین برین گل و شیرینی بگیرین، ما هم اینجا دو نفر رو میذاریم جای پدر و مادر لرد و از خودشون، خواستگاریشون می کنیم.

مرگخواران به یکدیگر نگاه کردند. یعنی واقعا راه چاره ای برای عشق و عاشقی لرد وجود داشت؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Always
پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
ارسال شده در: چهارشنبه 3 آذر 1395 21:21
تاریخ عضویت: 1393/07/12
تولد نقش: 1393/07/13
آخرین ورود: یکشنبه 20 تیر 1400 01:24
از: مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
پست‌ها: 1272
آفلاین
سکوت مرگباری بر فضا حاکم شده بود...اما مرگخواران میدانستند که اگه سکوتشان طول بکشد و سوال لرد بی پاسخ بماند،نتیجه اش مرگ تعدادی از آنها توسط طلسم مرگ لرد میشد...به همین خاطر کم کم شروع به نطق کردند!
_ارباب فکر کنم که شما فکر میکنید و تصمیم گرفتید که دوباره با ما قرار بذارید!
_خیر بلاتریکس!
_ارباب ایا شما نتیجه رسیدین که عشق چیز مزخرفیه؟
_خیر!
_ارباب نظر جدید شما اینه که عاشق معجون های ما بشید!
_مگه اینکه تو خواب ببینی هکتور!
_ارباب به این نتیجه رسیدین که به جای اینکه خودتون ازدواج کنید،بذارید من دوباره تجدید فراش داشته باشم!
_شما یه بار فراش دار شدی برا هفت پشتت بس نبود رودولف؟خیر،نمیخواد تجدیدش کنی!
_ارباب شاید شما نظرتون اینه که من باهوشم،اکسپلیارموس هایی که میزنم هم کار میکنه!
_چه ربطی به تصمیم جدید ما برای عشق و ازدواج داشت آریانا؟

مرگخواران با تعجب همانند لرد به آریانا خیره شدند...آریانا چیزی نگفت،اما لرد ادامه داد:
_خیر آریانا...تصمیم ما این نسیت..ما تصمیم گرفتیم که لایق خانواده خودمون بشیم تا با خودمون ازدواج کنیم!

مرگخواران به خود لرد با تعجب نگاه کردند...لرد چگونه میخواست که لایق خودش شود؟
_ارباب...چطور این کار رو میکنید!
_من این کار رو نمیکنم،شما میکنید!
_
_بله...زودتر لیاقت های خودمون رو به خودمون بگین تا ما راضی بشیم!

مرگخواران تا به حال در مشکلترین ماموریت هایی که به آنها محول شده بود هم به اندازه خواستگاری لرد از خودش،سختی ندیده بودند!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
ارسال شده در: یکشنبه 30 آبان 1395 19:37
تاریخ عضویت: 1388/02/05
تولد نقش: 1396/01/13
آخرین ورود: دوشنبه 15 مهر 1398 17:38
از: زیر سایه ارباب
پست‌ها: 539
آفلاین
لرد سیاه با ابهت و صلابت به طرف اتاقش راه میفته.

-تو چرا داری همراه ما میای؟
-عه؟ ارباب؟ شما منو می بینین؟ :worry:
-کور که نیستیم. ردای به این بلندی پوشیدی.
-آهان. فراموش کرده بودم ردامو در بیارم ارباب!

لرد سیاه به خلائی که در کلاه بانز، جایی که اصولا باید صورتش باشه خیره میشه.
-نگاهمون تاثیری داشت بانز؟
-بله ارباب. از ترس دارم زهره ترک میشم.

لرد سیاه قانع میشه و به اتاقش میره.


فردای اون روز.

همه تو اتاق لرد جمع شدن و رودولف مثل همیشه خودشو میندازه جلو.
-ارباب، چایی نمیارین؟
دست لرد به طرف چوب دستیش میره.
-ما حرف از خواستگاری زدیم روی تو زیاد شده.چای جوشان میاریم.از این سوراخ دماغت میریزیم و از اون یکی خارج میکنیم. بعد همونو به خوردت میدیما.
حساب کار دست رودولف میاد.
-بله. چشم ارباب. چایی نمیخواییم. غرض از مزاحمت اینه که ما شما رو برای شما پسندیدیم.

-بیخود!
-بله ارباب؟
-فرمودیم بیخود! به چه جراتی؟
-ارباب خودتون فرمودین خب!
-ما هر چی فکر کردیم دیدیم اونقدر با شکوه و با عظمت هستیم که از سرخودمونم زیادیم! ما لیاقت خودمونو نداریم. برای همین موافقت نمیکنیم. در این فاصله نظرمون عوض شد. میخوایین بدونین نظر جدیدمون چیه؟
مرگخوارا واقعا نمیخواستن بدونن.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!
پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
ارسال شده در: پنجشنبه 27 آبان 1395 22:37
تاریخ عضویت: 1386/08/08
تولد نقش: 1387/08/11
آخرین ورود: یکشنبه 18 آبان 1404 15:18
از: ما گفتن...
پست‌ها: 6961
آفلاین

خلاصه:

لرد سیاه معجونی نوشیده و چپ و راست عاشق همه می شه.

...........................

مرگخواران سرگشته و حیران از این وضعیت جدید لرد سیاه، به دنبال راه چاره ای برای بازگشت اربابشان به گذشته بودند.

-ارباب؟ مایلین چند تا کروشیو به رودولف بزنین؟
-ارباب؟ چشمای آرسینوسو براتون دربیارم بخندین؟
-ارباب دستور نمی دین بریم کله زخمی رو دستگیر کنیم و زنده برای شما بیاریم که خودتون بتونین بکشینش؟
-که بعد باز یه اتفاقی بیفته و از دستمون در بره و ضایع بشیم؟

لرد سیاه پاسخ نمی داد. جلوی آینه ایستاده بود و به شدت در افکار خودش غرق شده بود.
مرگخواران امیدوار شدند. شاید زمانش رسیده بود که لرد به خودش بیاید!

-ارباب؟ الان دارین به خودتون میایین؟

پاسخ لرد سیاه چیزی نبود که انتظارش را داشتند.
-چقدر ما زیباییم!

بلاتریکس که تاز به هوش آمده بود با عجله تایید کرد.
-البته که اینطوره ارباب. قرارمون سر جاشه؟

-خیر بلا! سر جاش نیست. ما شیفته خودمون شدیم. هر چی فکر می کنیم می بینیم کسی غیر از خودمون شایسته ما نیست! ما تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم! گروهی از شما فردا بیاد ما رو از خودمون خواستگاری کنه. ما باید بریم! کلی کار داریم که انجام بدیم!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟