تصویر شماره 7 کارگاه داستان نویسی:
- زود باش حرف بزن پاتر! بگو اونجا دقیقا چه اتفاقی افتاد!
هری سعی کرد زیرچشمی نگاهی به اطراف بیندازد تا شاید راهی برای فرار از دست اسنیپ پیدا کند. اما موفق نشد. سوروس اسنیپ خشمگین، با دستانش دو طرف صندلی ای که هری را مجبور کرده بود روی آن بنشیند، گرفته بود و به پسرک اجازه فرار کردن نمیداد.
- پاتر نشنیدی چی گفتم؟ زود بهم بگو چه اتفاقی تو تالار اسرار افتاده؟
هری که بابت این حجم از نزدیکی اسنیپ احساس خطر کرده بود با اضطراب پاسخ داد:
-باشه پروفسور... الان میگم چی شده.
من و رون و جناب لاکهارت رفتیم تالار اسرار تا جینی ویزلی رو نجات بدیم. اما بخاطر طلسم فراموشی ای که لاکهارت می خواست روی ما اجرا کنه، راهمون از هم جدا شد. در واقع اون چوبدستی رون رو برداشته بود که خراب بود و طلسم به سمت خودش برگشت و باعث ریزش سنگا شد. برای همین من تنها کسی بودم که تونستم تا تالار اسرار برم و اونجا جینی و تام ماروولو ریدل رو دیدم...
پسرک با آب و تاب داستانش را شرح میداد.
فلش بک_ تالار اسرار- تام باید کمکم کنی تا جینیو نجات بدیم!
- نه! چون هرچی جینی بیچاره ضعیفتر بشه من قوی تر می شم.
بله هری. جینی ویزلی بود که تالار اسرار رو باز کرد. جینی بود که با باسیلیسک به گندزاده ها و گربه فلیچ حمله کرد. اون بود که روی دیوارا پیغام تهدید آمیز می نوشت.
هری با تعجبی آمیخته به ترس به تام خیره شده بود و حرف هایش را گوش میداد. باورش نمی شد جینی ویزلی کوچک تمام این مدت درون خلسه ای گیر افتاده باشد. خلسه ای که تام ماروولو ریدل، نواده سالازار اسلیترین مسئول آن بود.
- ولی دیگه کشتن گندزاده ها برام مهم نیست. الان چند ماهه که فقط دنبال تو هستم. چطوری نوزادی که چیزی از سحر و جادو نمیدونه تونست بزرگترین جادوگر تاریخو شکست بده؟
- برای تو چه فرقی می کنه که چطور زنده موندم؟ ولدمورت که بعد از دوران تو اومد!
تام پوزخندی زد.
- ولدمورت گذشته، حال و آینده منه.
سپس به کمک چوبدستی نامش را روی هوا نوشت:
TOM
MARVOLO
RIDDLE
و بعد که یک ضرب چوبدستی اش را پایین آورد، حروف اسمش شروع به جابه جایی کردند. به نظر می آمد چیز خوبی در انتظار هری نیست. و این موضوع زمانی ثابت شد که حروف، نوشته جدیدی را به وجود آوردند:
I AM
LORD
VOLDEMORT
- آی... ام... لُر... لرد... ولد...
- ولدمورت! ولدمورت لعنتی! مگه تو سواد خوندن نداری؟
هری که به زور سعی داشت نوشته جدید را بخواند با ناراحتی به تام چشم دوخت.
- سواد دارم خوبشم دارم!
ولی تو هاگوارتز که بهمون خوندن و نوشتن یاد نمیدن. طلسم ملسم یاد میدن. منم که قبل از اومدن به هاگوارتز کلا مدرسه نمی رفتم. تو خونه مثل کوزت کار می کردم و هیچ ژان والژانی هم نمیومد دنبالم.
همش بشور و بساب و بپز و بریز و بپاش!
بعدشم که اومدیم هاگوارتز تا خواستیم یه چیزی یاد بگیریم وزارت ورزش و جوانان کشور بهم گفت برو عضو تیم کوییدیچ شو.
جوان ترین جستجوگر قرن شو! منم مجبور می شدم برای تمرین کوییدیچ از کلاسا جیم بشم.
ولی مرلینو شکر به لطف دامبلدور و تلاش های هرمیون تونستیم سال قبل قهرمان هاگوارتز بشیم و منم درسامو پاس کنم.
تام ریدل نگاهی پوکر فیس به هری پاتر خوشحال و خندان انداخت. مثل اینکه پسرک شرایط را درک نمی کرد.
- پاتر همین چند دقیقه پیش بهت گفتم من ولدمورتم.
- ولدمورتی؟ جدی می فرمایید؟
اعصاب نواده اسلیترین خط خطی شد.
- می خوای یه آوادا حرومت کنم باور کنی؟
- آوادا چیه دیگه؟
تام محکم با دست به سرش کوبید و نالید:
- یعنی اینو هم نمیدونی؟
- نه! این طلسمو تو کتاب جام آتش یاد می گیریم. ما هنوز تو کتاب2 هستیم. نباید از آینده چیزی رو اسپویل کنی خیلیا هستن که خوششون نمیاد. میگن هیجانش از بین میره.
-
میزنم بمیریا!
- آفرین حالا شد. باور می کنم که تو ولدمورتی.
بعد وقتی که هری متوجه شد تام ریدل همان ولدمورت است جیغ زنان به این سو و آنسو دوید. حتی تصور اینکه در لوله های فاضلاب یک دستشویی با باسیلیسک و گذشته ولدمورت تنها باشید، چندان حس قشنگی در آدم ایجاد نمی کند چه برسد به تجربه واقعی آن.
- تام من یتیمم! چرا همش دوست دارین من یتیمو اذیت کنید؟
- بابا انقدر یتیم بودنت رو به رخم نکش! من خودم یتیم عالَمم.
مگه کلهتو تو قدح اندیشه ملت فرو نکرده بودی؟
- اه تام! تو همش اسپویل می کنی.
من دلم نمی خواست هیجان ماجرا از بین بره.
اصلا قهرم باهات.
اما قبل از اینکه هری بخواهد قهر کند، ناگهان صدایی عجیب به گوش رسید و چند دقیقه بعد پرنده ای با بال های آتشین در تالار ظاهر شد.
- فاوکس؟
بله ققنوس دامبلدور بود!
پرنده خیلی مضطرب اینور و آنور را می نگریست و زیر لب به زبان پرندگان با خود چیزهایی می گفت که در اینجا ترجمه اش را آورده ایم:
- بابا مطمئنم قبلا دستشویی همین طرفا بود. ای بگم مرلین چیکارت نکنه دامبلدور! هی میگم تو اتاقت یه دستشویی برای من بساز تا اینجور مواقع آس و پاس نشم، گوش نمیدی که! میگی یه دستشویی دخترونه هست که بلا استفاده مونده حیفه اسراف کنیم. کجای این الان بلا استفاده ست؟ یجوری ازش استفاده کردن که پدر روشویی وسطش در اومده. خیر سرم من ققنوس نجیبم! باید برم یه جای درست و حسابی کارمو بکنم ولی سر از لوله های فاضلاب در آوردم.
بله همانطور که دیدید فاوکس در حال غر زدن بود و مرلین را شکر که کسی متوجه حرف هایش نمی شد.
با چنگال هایش هم کلاه گروهبندی را محکم گرفته بود. در واقع فاوکس وقتی دامبلدور در دفترش نبود یواشکی آن را روی سرش می گذاشت و می رفت مخ ققنوس های زیبای دیگر را بزند. البته کسی نمی دانست که چرا یک ققنوس برای جذب جفت نیازمند تیپ زدن با کلاه گروه بندی بود.
- اوییی!
مثل اینکه باید هرچه سریعتر یه گوشه رو پیدا کنم کارمو بکنم... اوه اونجا رو. هری خودمونه که!
دامبلدور می گفت قابل اعتماده...
هری داداش یه دقیقه این کلاهو نگه میداری من برم یه دست به آب؟هری زبان ققنوسی بلد نبود. او مار زبان بود. با این حال متوجه شد که فاوکس کلاه گروهبندی را برایش آورده است. بنابراین کلاه را که از چنگال های ققنوس آزاد شده بود، روی هوا گرفت.
- پس این چیزیه که دامبلدور برای مدافش فرستاده. یه پرنده آوازخوان و یه کلاه کهنه.
تام ریدل اینها را گفت و سپس با جدیت سراغ حفره ای رفت که باسیلیسک در آن مخفی شده بود. به زبان مارها او را صدا کرد.
- بذار ببینیم قدرت ولدمورت نواده اسلیترین بیشتره یا قدرت هری پاتر مشهور.
هری احساس می کرد آمریکا شده است. چون هیچ غلطی نمی توانست بکند. در نتیجه فقط شروع به دویدن کرد تا خود را نجات دهد. اما ناگهان پایش لیز خورد و روی زمین افتاد.
باسیلیسک درست پشت سرش بود!
با دست صورت خود را پوشاند و نتوانست آن چیزی را که باسیلیسک به طور اتفاقی دیده بود، ببیند.
- عه وا خاک به سرم! کجا رو داری نگاه می کنی منحرف؟!
ققنوس افسانه ای با بال هایش جلوی خود را پوشاند. هر چند که نمی پوشاند هم فرقی نمی کرد.
- ذلیل بشی الهی!
هیچکس تا حالا منو تو همچین وضعیت شرم آوری ندیده بود!
هیچکس تاحالا ندیده یه ققنوس نجیب دستشویی کنه! حقته چشاتو از کاسه در بیارم بی فرهنگ بی ادب!
اصولا تخلیه فضولات برای پرندگان زیاد مهم نبود. وگرنه شعورشان می رسید که موقع پرواز نباید از این کارها بکنند. و ماشین های مشنگی تازه از کارواش در آمده را هم نباید مورد عنایت قرار دهند.
اما برای پرنده ی آسمانی ای چون فاوکس مهم بود! به هرحال او پرنده ی نجیبی بود و باید یک تفاوتی با دیگران میداشت دیگر.
قبل از اینکه باسیلیسک بخواهد معذرت خواهی کند، ققنوس به چشمانش حمله ور شد و آنها را کور کرد. فاوکس متاسفانه اصلا اعصاب نداشت. هری هم که متوجه درگیری پرنده و باسیلیسک شده بود، سعی کرد از موقعیت استفاده کرده و فرار کند.
اما ناگهان متوجه درخشش چیزی درون کلاه گروهبندی شد.
یک شمشیر آنجا بود!
هری با عجله تغییر مسیر داد و سراغ شمشیر رفت. اگر فکر می کنید شمشیر را برای مبارزه با باسیلیسک می خواست، سخت در اشتباهید! او می خواست با شمشیر دفترچه خاطرات ریدل را پاره کند.
- پاتر یکم دیگه جینی میمیره و لردولدمورت بر می گرده. قدرتمند و زنده!
هری به حرف تام اهمیتی نداد. شمشیر را برداشت و بالا برد. ولی هنوز ضربه ای به دفترچه نزده بود که شمشیر از دستش سر خورد و زخمی اش کرد.
- آی آی آی آی!
- یعنی عرضه شمشیر بلند کردن رو هم نداشتی؟
باسیل کجایی حساب این بشر رو برسی؟
باسیلیسک با دمش به ققنوس که دیوانه وار به او حمله می کرد اشاره نمود و نالید. فاوکس عصبانی تر از آن بود که بشود متوقفش کرد. انقدر عصبانی که مشتی محکم بر دهان استکبار... چیز اشتباه شد!... مشتی محکم بر دهان باسیلیسک کوبید و تمام فلس ها و دندان هایش را ریزاند.
-
نـــــــــــــــــــــــــه! باسیـــل!
فریادهای تام کمکی به بهتر شدن باسلیسک نمی کرد. مار غول پیکر با ضربه آخر ققنوس، روی زمین افتاد و جا به جان آفرین تسلیم نمود.
خشم فاوکس اما هنوز نخوابیده بود. او با عجله یکی از دندان های باسیلیسک مرحوم (اسلیترینی ها به احترام آن مرحوم یک دقیقه سکوت
) را برداشت و به جان دفترچه ریدل افتاد.
- نکن پرنده دیوانه!
ولی فاوکس کرد و موفق شد تام ریدل را از بین ببرد! حالا نوبت هری بود که حسابش رسیده شود اما از آنجایی که هری بدجور بخاطر زخمش بغض کرده و در گوشه ای زانوی غم بغل کرده بود، توجهی به ققنوس مهاجم نشان نداد. و همین واکنش نشان ندادن باعث شد فاوکس کمی آرامتر شود. به هر حال اصلا هری هیچ کاره بود. حتی تام هم هیچ کاره بود فقط قربانی جو گرفتن یک ققنوس شد. جینی هم که که از اول تا آخر فلش بک مرده بود.
- هری همه چی تقصیر من بود ولی قسم می خورم اختیاری نداشتم.
جینی بطور کاملا خودکار بعد از مرگ تام ریدل زنده شد و نشان داد هنوز تا آخر فلش بک نمرده. او به هری چشم دوخت. پسر برگزیده همان قهرمانی بود که می خواست او را نجات دهد. همان شاهزاده سوار بر اسب! همانجا بود که جینی بیش از بیش عاشق هری پاتر شد.
و نفهمید کسی که کار باسیلیسک را یکسره کرده، پسر برگزیده نبوده است.
- هری تو زخمی شدی.
- جینی تو باید از اینجا بیرون بری. اگه از تالار اسرار خارج شی میتونی رون رو پیدا کنی... فاوکس!
قبل از اینکه هری بتواند حرفش را ادامه دهد، ققنوس دامبلدور خودش را به او رساند و درون چشمانش زل زد. می خواست از نگاه هری بخواند و ببیند که آیا او را موقع دفع مواد دیده است یا خیر.
- کارت فوق العاده بود فاوکس. ولی من به اندازه کافی سریع نبودم.
سیستم ققنوس هنگ کرد. هری به اندازه کافی سریع نبود تا او را ببیند؟ یا اینکه سریع نبود تا فرار کند؟ در هر صورت نمی توانست از خود هری سوالش را بپرسد زیرا که پسر برگزیده مار زبان بود نه ققنوس زبان. (این را قبلا هم گفته بودم نه؟)
اینکه موجودی به شکوه و وقار ققنوس نمی توانست با کسی جز دامبلدور سخن بگوید، باعث شد گریه اش بگیرد. قطرات اشک فاوکس به آرامی از چشمانش خارج شدند و روی زخم هری افتادند.
در کسری از ثانیه زخم های پسر برگزیده خوب شد.
پایان فلش بک_ زمان حال
- بعد من با باسیلیسک جنگیدم و یکی از دندوناشو کندم.
تام ماروولو ریدل باورش نمی شد که من بتونم اون مار غولپیکر رو شکست بدم. با دندون زدم دفترچه خاطرات ریدل رو از بین بردم.
وقتی هم جینی به هوش اومد فاوکس روی دستم چندتا قطره اشک ریخت و همه مونو برگردود خونه!
اسنیپ عقب رفت و دستی به ریش نداشته اش کشید. حس می کرد یک جای داستان هری پاتر می لنگد. یک بچه مدرسه ای چطور توانسته بود با ماری افسانه ای بجنگد؟ باز می گفت ققنوس زده باسیلیسک را کشته قابل قبول تر بود. زیرا که هر دو افسانه ای بودند. اما این یکی قصه؟
- پروفسور میشه حالا که همه چیو گفتم ولم کنین برم؟
اسنیپ با نگاه ها نافذ به پسر خیره شد و به فکر فرو رفت.
- باشه... این بار رو شانس آوردی پاتر! ولی دفعه بعدی شکستت میدم!
هری که از جایش برخاسته بود تا از دخمه خارج شود، با شنیدن آخرین جمله اسنیپ متوقف شد.
- پروفسور مگه شما دکتر کلابین و من کاراگاه گجت که دفعه بعدی شکستم میدین؟
تازه آخر فیلم من متوجه میشم شما عاشق مامانم لیلی بودین و نه تنها نمی خواستین منو اذیت کنین بلکه تموم مدت حواستون بهم بود
... اوه! اسپویل کردم!
نههههههه! لعنت به من!
پ.ن: نه هری عصبانی نشو! همه ما تو رو دوست.