هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲:۲۷ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
#27

گریفیندور، محفل ققنوس

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۱:۱۱ چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۰۳:۳۲
از پیش داداشی!
گروه:
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
محفل ققنوس
پیام: 61
آفلاین
همون موقع دفتر داداشی آلبوس

آلبوس داشت با خودش فکر می‌کرد که فاکس خیلی وقته رفته و با شناختی که از فاکس داشت، اصولا باید تا الان برگشته بود ولی خب برنگشته بود! همون موقع بود که یادش افتاد فقط خودش نیست که ققنوس داره، خواهرش آریانا هم فلورا رو داره. به محض این که این فکر از ذهنش عبور کرد، ضربه‌ای به در دفترش خورد.

تق تتق تق!

- بیا تو لیمویی!

این مدل در زدن، در زدن خاص آریانا بود. آریانا درو باز کرد با ذوق همیشگیش رفت تو. فلورا هم پشت سرش وارد شد.

- سلام داداشی حالت چطوره؟

طبق معمول اول محکم آلبوسو بغل کرد. بعد خواست فاکس رو بغل کنه که دید فاکس نیست و نبود فاکس براش این سوالو ایجاد کرد که فاکس کجاس و کلا یادش رفت که از اول برای چی اومده بود دفتر آلبوس. البته آریانا معمولا دلیل خاصی برای رفتن به دفتر یا اتاق یا کلا هرجایی که آلبوس بود نداشت و صرفا دوست داشت همش بره پیش آلبوس و همیشه تو راه که داشت یه دلیلی هم سر هم می‌کرد که خب چون معمولا دلیل مهمی نبود هر موضوع دیگه‌ای باعث می‌شد که یادش بره!
- عه داداشی فاکس کجاس؟
- فاکس رو فرستادم که برام چیزی بیاره لیمویی.
- چی داداشی؟
- روغن هسته‌ی زیر ساق ریشه‌ی زیرین میوه‌ی مهر مارمالاد!

آریانا یه لحظه از اسم این چیز عجیب غریب پنیک کرد ولی یه لحظه خیلی کوتاهه و سریع می‌گذره و پس دوباره شروع به سوال پرسیدن کرد.
- این اصلا چی هست داداشی؟ یه چه دردی میخوره؟ خوراکیه؟ برای دندون ضرر نداره؟
- این یه جور روغنه که تو این کتاب نوشته برای تقویت ریش مفیده، لیمویی.
- دیگه چی تو کتاب نوشته داداشی؟

آریانا خم شد و کتابو از روی میز آلبوس برداشت و همون صفحه‌ای که آلبوس لاشو علامت گذاشته بود باز کرد و خوند.
- "استفاده از نوای ققنوس گرسنه و خسته و تشنه برای رشد حداکثری و تقویت تارهای ریش پیشنهاد می‌شود." این که خیلی خوبه داداشی! امتحانش کردی؟
- نه لیمویی... همونطور که می‌بینی فاکس هنوز برنگشته و من داشتم فکر...
- فلورا می‌تونه برات بخونه! مگه نه فلورا؟

فلورا صدایی به نشونه‌ی تائید داد، صداشو صاف کرد و شروع به خوندن کرد. به محض شروع خوندن فلورا آریانا و آلبوس هر دو دستاشونو روی گوشاشون گذاشتن.
- بس کن فلورا! بس کن!

اون دو نفر به یه چیزی دقت نکرده بودن:
نقل قول:
استفاده از نوای ققنوس گرسنه و خسته و تشنه برای رشد حداکثری و تقویت تارهای ریش پیشنهاد می‌شود.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


- چرا همه مهربون نیستن داداشی؟
- چون مهربون بودن انتخاب سختیه! آدما دوست دارن چیزای آسون رو انتخاب کنن لیمویی، نه چیزای درست رو...


پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸:۱۸ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
#26

مدرسه هاگوارتز

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
امروز ۳:۲۴:۳۲
از هاگوارتز
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره جادوگران
مدیر هاگوارتز
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 596
آفلاین
اییییییی

کلاغ‌ها که تا الان با خونسردی و به شکل کاملاً دراماتیکی به ققنوس نزدیک می‌شدند، یک لحظه از دیدن صحنه‌ای که مقابلشان بود جا خوردند. همان‌طور که با احتیاط جلو می‌رفتند، ناگهان ایستادند، به همدیگر نگاه کردند، بعد در همان سرعت پایینشان، کمی عقب‌تر رفتند تا دوباره شرایط را بررسی کنند.

اییییییی

وسط دایره‌ای از کلاغ‌های سیاه، یک ققنوس تنها ایستاده بود. پرهایش را دور خودش جمع کرده بود و به خودش فشار می‌آورد که خاکستر بشود و خودش را به مرگ بزند. از آنجایی که قبلاً در خانه ویزلی‌ها چرت می‌زد و آرتور ویزلی شبکه‌ی دیسکاوری چنل را تماشا می‌کرد، این ققنوس هم با گوشه‌ی چشم چیزهایی شنیده بود. ماگل‌ها وقتی در طبیعت با خرس مواجه می‌شوند، خودشان را به مردن می‌زنند تا نجات پیدا کنند. حالا چرا این روش برای یک ققنوس جواب ندهد؟ اگر ماگل‌ها می‌توانند با این تکنیک از خرس‌ها جان سالم به در ببرند، پس شاید یک ققنوس هم بتواند با همین روش از دست کلاغ‌ها فرار کند.

اییییییی

کلاغ‌ها باز هم کمی عقب‌تر رفتند و با تعجب بیشتری به همدیگر نگاه کردند. این وسط یکی از کلاغ‌ها که بیشتر از بقیه متعجب شده بود و حس می‌کرد باید این تعجب را با بقیه به اشتراک بگذارد تا شاید یک نتیجه‌ی منطقی از این ماجرا بگیرند، بالاخره به حرف آمد:

- به نظرت داره سعی می‌کنه بره مرلینگاه؟
- یعنی انقدر این ققنوس گنگستره که داره آلفا بودن خودش رو به ما اینجوری ثابت می‌کنه؟
- موجود ترسناکیه، اگر واقعاً بتونه وسط این کوچه با موفقیت بره مرلینگاه!

اییییییی

اما تلاش‌های ققنوس فایده‌ای نداشت. نه خاکستر شد، نه به مرلینگاه رفت، و نه کلاغ‌ها را فراری داد. بعد از دقایق زیادی که سعی کرد خودش را به مرگ بزند، کلاغ‌ها بالاخره متوجه شدند که نه، این ققنوس این کاره نیست! این ققنوس یک گنگستر واقعی نیست و می‌توانند بدون هیچ دردسری او را گروگان بگیرند. برای همین، دیگر خبری از عقب‌نشینی نبود. حرکت دراماتیک به عقب را متوقف کردند، و حرکت دراماتیک به جلو را جایگزینش کردند. حالا وقت آن بود که او را محاصره کنند.

به نظر می‌رسید که ققنوس نیاز به راه‌حل بهتری برای مردن داشت.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱:۰۴ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
#25

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۱۷:۲۶
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره جادوگران
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 640
آفلاین
فاوکس بوی خطر رو حس می‌کنه و اونقد روزش رو بد شروع کرده بود که قصد نداشت با دزدیده شدن خراب‌ترش کنه. حالا نه این که رخ دادنشون دست خودشم بوده باشه، نه. در واقع هیچ‌کدوم از اتفاقات بد اون روز دست خودش نبود. ولی بالاخره دوست نداشت روز بدتری داشته باشه!

پس مغز ققنوسیش رو به کار می‌ندازه تا راهی برای نجات از این مخمصه پیدا کنه. اما حلقه‌ی محاصره‌ی کلاغا به قدری تنگ بود که مغز ققنوسی که هیچ، مغز یک انسان نابغه هم در اون شرایط نمی‌تونست راه فراری برای فاوکس پیدا کنه.

فاوکس با خودش فکر می‌کنه اگه نمی‌تونه فرار کنه، پس چه کار دیگه‌ای ازش برمیاد جز...

مردن؟

اگه تو این دنیا یه پرنده وجود داشته باشه که از مرگ ترسی نداشته، اون ققنوسه. و خب، فاوکس هم ققنوس بود دیگه نه؟ پس با خودش فکر می‌کنه شاید بهتر باشه زمان مرگش فرا برسه. در واقع می‌شد گفت چیزی که فاوکس بیش از هرچیزی توش مهارت داره همینه، مردن!

اما چیزی که نمی‌دونست این بود که کلاغا چقدر از ماهیت یک ققنوس مطلع هستن؟! یعنی اگه می‌مرد و همونجا جلوی چشم همه‌شون خاکستر می‌شد، اونا پیف‌پیف‌کنان رهاش می‌کردن و ازش بعنوان یه پرنده به درد نخورد یاد می‌کردن؟ یا کاملا مطلع بودن که تنها دقایقی زل زدن به خاکسترها کافیه تا فاوکس از نو متولد بشه و نقشه‌ی شوم پیشین خودشون رو دنبال کنن؟

هرچی که بود، فاوکس احساس می‌کنه باید شانسش رو امتحان کنه. اینطوری حداقل می‌دونست تلاش خودشو کرده و تا ابد با این فکر که "شاید اگه می‌مردم هرگز دزیده نمی‌شدم" سر بر بالشت نمی‌ذاشت و حسرت این لحظه رو نمی‌خورد.

پس مغز ققنوسی فاوکس این بار نه به دنبال راهی برای فرار، بلکه به دنبال راهی برای مردن به این سو و اون سو سرک می‌کشه...


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹:۴۰ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
#24

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

آلنیس اورموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۱:۵۷
از دست این آدما!
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
شـاغـل
پیام: 295
آفلاین
فلش بک

- فاوکس بابا؟ بیدار می‌شی بری خرید کنی برام؟

جوابی از سمت فاوکس دریافت نشد.

- فاوکس باباجان؟

سکوت. و کمی خروپف ققنوسی.

- جِزِ جیگر زده بسه دیگه چقدر می‌خوابی!

فاوکس با فریاد ناگهانی آلبوس، یه دور پرهاش آتیش گرفت و ریخت و دوباره دراومد.

- صبح بخیر باباجان.

فاوکس اصوات ققنوسی‌ای از خودش درآورد، که همون بهتر که فقط خود آلبوس معنی‌شون رو می‌فهمید.
آلبوس در حالی که داشت کاکل ققنوسش رو ناز می‌کرد تا دلش رو به دست بیاره، برگه‌ای شامل عکس و اسم روغن هسته‌ی زیر ساق ریشه‌ی زیرین میوه‌ی مهر مارمالاد بهش نشون داد.
- این روغن، می‌تونه زندگی ریشم رو از این رو به اون رو کنه. و میوه‌ش هم فقط تو کوه قاف پیدا می‌شه. برو اونجا، یه سری به فامیلای سیمرغت بزن، روغن منم بردار بیار. باشه باباجان؟

فاوکس چشماش رو توی حدقه چرخوند. بال‌هاش رو باز کرد و از پنجره دفتر خارج شد و نشنید که آلبوس داشت می‌گفت: "ققنوس خوب کیه؟ "

شما هم اگه یه ققنوس باشین که سر صبح بد بیدارتون کرده باشن، همون لحظه بار سفر نمی‌بندین تا به کوه قاف برین. اول می‌رین که یکم گندم اعلا بزنین به رگ، و دوستای کفترتون رو ببینین و باهاشون غیبت صاحباتونو بکنین. برای همین، فاوکس قدم‌زنان توی خیابونای محله جادوگرنشینای لندن راه افتاد تا به خواربار فروشی موردعلاقه‌ش برسه. راهش رو از کوچه پس کوچه‌ها انداخته بود تا کمتر با ساحره‌هایی مواجه بشه که با گفتن جمله "عـــــــا یه ققنوس! چقدر کیوت!" برای ناز کردنش به سمتش خیز برمی‌داشتن.
توی یکی از همین کوچه‌ها، در حالی که سوت‌زنان جلو می‌رفت، دسته کلاغ‌ها از روی پشت‌بوم روی زمین و سیم برق و لبه پنجره فرود اومدن.
فاوکس کمی عقب عقب رفت ولی با هر حرکتش کلاغا بیشتر جلو می‌اومدن.

- به بــــــــــــه. ببین کی اینجاست. یه ققنوس خوش رنگ و لعاب که کلی خرج برمی‌‌داره. این یعنی صاحابش حســـــــــــابی پولداره و چی براق‌تر از سکه‌های طلایی‌رنگ گالیون؟


ویرایش شده توسط آلنیس اورموند در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۱۶ ۱۲:۵۷:۲۵


Together we do whatever it takes
We're in this pack for life
We're wolves
We own the night!


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۴:۵۸:۱۲ سه شنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
#23

گریفیندور، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۶:۱۳ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۱۰:۰۴
گروه:
جـادوگـر
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
پیام: 47
آفلاین
سوژه جدید

آلبوس دامبلدور در دفترش نشسته بود. مشغول طراحی روتین جدیدی برای ریش جادویی‌اش بود. به هرحال شماهم اگه یه ریش جادویی داشتین که قدرتای فراوان زیادی هم داشت و بیشتر قدرتاش کشف نشده بودن و اونایی هم که کشف شده بودن، خیلی شناخته شدن نبودن و اونایی هم که شناخته شده بودن، استفاده ازشون خیلی خطر داشت و اونایی هم که استفاده ازشون خطر نداشت، کاربرد خاصی نداشتن؛ شماهم به دنبال مراقبت ازش و استفاده از روتین های مخصوص و جالب بودین.

به هرحال، آلبوس روش های متعدد زیادی رو امتحان کرده بود. اما هیچکدوم نتونسته بودن حساسیت بسیار بالای ریشاشو جواب بدن. پس نتیجتا دنبال یه روش با کارایی خیلی خیلی بالا بود و دیگه نمی‌تونست به روش‌های دم دستی اعتماد کنه. فاوکس هم که دم صبح با هزار جور تشر آلبوس از خواب ناز بیدار شده بود و توسط آلبوس پی پیدا کردن کمی روغن هسته‌ی زیر ساق ریشه‌ی زیرین میوه‌ی مهر مارمالاد فرستاده شده بود و تا حالا که ظهر بود پیداش نشده بود.

آلبوس صفحه‌ی دو هزارم کتاب "چگونه از ریش خود مانند ریش مرلین مراقبت کنیم." رو ورق زد و هنوز به روش مورد اطمینان خودش نرسیده بود.
- با این‌که سخته، اما پیداش می‌کنم! وقتی که یه قدرت به ما داده شده باید نهایت تلاشمونو بکنیم که بتونیم بهترین استفاده رو ازش بکنیم.

آلبوس با این تفکر همچنان کتاب رو ورق می‌زد تا به این روش رسید: "استفاده از نوای ققنوس گرسنه و خسته و تشنه برای رشد حداکثری و تقویت تارهای ریش پیشنهاد می‌شود." بلافاصله ذوق کرد و کیفش کوک شد و آخ‌جونی گفت و کتاب رو بست و روی خودش رو برگردوند که به فاوکس بگه که بیاد یه دهن براش بخونه، اما با جای خالی فاوکس مواجه شد و یادش اومد که فاوکس از صبح که رفته بود، هنوز برنگشته بود.
آلبوس نمی‌دونست که فاوکس گوشه‌ای توی دردسر گیر کرده بود.


YOU ARE THE LIGHT
JUST KEEP SHINING



پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴
#22

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 178
آفلاین
- شروع کنین دیگه! نیم ساعته معطل شدیم!
- الان...الان شروع میکنیم.

بعد از حرف تماشاگران و پاسخ جودی، سالن در سکوت فرو رفت. نوازنده های محفل به آرامی ساز های خود را کوک میکردند تا برای اجرا آماده شوند. کم کم صدای در رفتن سیم گیتار ها و تار ها شنیده شد. برخی تماشاگران از جیب خود مینی بالشی را در آوردند و به خواب فرو رفتند.

- خب، شروع میکنیم... اگه یه روز... ام... بری سفر...
- زود تر جلوی این آهنگ مستهجن رو بگیرین!

جاسم و ممد و رفیق های بچه محلشات با چوب و چماق به داخل ریختند و محافظان مراسم را در هم کوبیدند و بر روی سن نمایش پریدند و شروع به خورد کردن ساز های اعضای گروه محفل کردند. پشت سر گروه چماق دار، زنی با کفش های پاشنه بلند، کل اعضای صورت عملی و با لباس های منشوری وارد شد و با عشوه گفت:
- جاسی جون! عجیجم؟ من دارم میرم با سحر جون کاری پیش اومد تک بزن.

جاسم سرخ شد و از میان در و دسته چماق دار بیرون آمد و به آن زن گفت:
- نه آبجی، فقط اون روسری...
- رو سریم چشه؟! هان؟!هان؟!هان؟! چشت اون زن چادریه رو گرفته؟! هان؟!هان؟!

زن امان حرف زدن را از جاسم گرفت و با کیف به صورت مسلسلی بر سر آن حاجی میکوفت و آبروی او را بین بچه محل هایش برد. قبل از آنکه ممد بتواند مرگخواران را به عنوان برنده اعلام کند باقی مانده محافظان آن را گرفتند و از سالن به بیرون پرتاب کردند. یکی از داور ها دستش را از زیر آوار بیرون آورد و گفت:
- گروه ققنوس میوزیک به دلیل نداشتن شرایط از دور مسابقات حذف میشه.

فردا - خانه شماره ی دوازده گریمولد

اعضای محفل ققنوس، باندپیچی و دمغ روی مبل نشسته بودند و به تلوزیون نگاه میکردند تا ببینند چه گروهی برنده ی مسابقه شد. مردی عصا قورت داده درباره ی حاشیه های مراسم صحبت میکرد.
- این مراسم حاشیه هایی داشت که با هم میبینیم.

مجری به سمت تلوزیون پشت سرش برگشت تا فیلم را تماشا کند. ناگهان به جای حمله ی ممد و جاسم، فیلمی پخش شد که در آن مجری با زیرپوش و شلوارک جلو آینه دستشویی درحال خواندن و با مسواک خویش درحال گیتار زدن بود. مجری سرخ شد و به روی دوربین برگشت و گفت:
- امم... بله... ماشین لباسشویی... ما میریم بعدا در خدمتتون هستیم.

بلافاصله تصویر قطع شد و تلوزیون درحال پخش تبلیغ کودک شیرخواره ای بود که با کت شلوار جلو آیینه پاپیون خویش را مرتب میکرد و آهنگ " میشه تیپ بچمون بوقی باشه" پخش میشد. بالاخره محفلی ها مجبور شدند تلوزیون ملی را خاموش و از ماهواره برنده را مشاهده کنند.

- بله، در این رقابت تنگاتنگ یک گروه موسیقی برنده شد که از خواننده ی فوق العاده ای بهره میبرد.

همه ی اعضای محفل چشم هایشان را بستند.

- گروه موسیقی زوپسیان!

محفلی ها: :

تلوزیون خواننده ی گروه زوپسیان را نشان داد که ریگولوس به عنوان خواننده ایستاده بود. از نکات جالب ریگولوس آن بود که از قیافه ی ژیگول قبلی خود بی بهره بود مو هایش را با ژل به صورت فرق کج در آورده بود و کت شلواری سیاه با دکمه هایش تا زیر گلو بسته شده بود که بی شباهت به بچه مدرسه ای ها نبود.

محفلی ها با دیدن آنکه گرمی اوردز به ریگولوس رسیده است این برنامه را تحریم کردند و سر به بیابان نهادند و در اوج با موسیقی خداحافظی کردند و وزارتخانه پولدار شد و تندیسی از ریگولوس بخاطر خدماتش ساخت و کارمندان وزارتخانه به خوبی و خوشی حقوق گرفتند.

The End


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ چهارشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۴
#21

ریتا اسکیتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۵ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۳:۵۹ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵
از شماها خسته شدم! از خودمم همین طور!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 243
آفلاین
فلش بک / نیم ساعت قبل از اجرای کنسرت


- ببین حاج ممد، اینا جنس ها رو مستقیم از خانوم هشت تن تو مذاکرات 2 + 4 خریدم! ببین این مهرشه

حاج ممد مذکور کیف مشکی رنگ حاوی " چیژ "را به دست گرفت و بر اندازی کرد. پس از مشاهده کیفِ سنگین از چندین زاویه، آن را به جاسم پس داد.

- داوش جاسم، تو که حرفت برای ما.. چی؟ سَنَده! ولی مطمئنی این هشت تُنه؟

- ما چرک زیر ناخوناتیم داوش. از اون نظر هم خیالت راحت باشه! این خودِ خودِ هشت تنه! راستی حاجی، چرا این لباس سوسولیا رو پوشیدی؟ این چیزا چیه بستی به گردنت؟ چی بهش میگن.. همین دو ور پف زینتی!

- آها.. آره! یه یاروی کچلِ بی دماغی اومد پیشم با یه چوب درخت هی تهدیدم میکرد که باید امشب بریم نمیدونم " چی چی دراز " که یه مسابقه ی موسیقیه. منم گفتم برو بابا.

- طرف چی گفت؟ اگه چیز بدی گفته بزنگم به داوش قاسم و جعفر و ممد خَفنز که بیان بریزیم سرش.

- نه.. بعد گفت با پول چطور؟ منم گفتم تو پولو نقدی بده، من برات هر ژانگولر بازی که بخوای در میارم توی اون یارو چی چی دراز. بعد گفت اینا رو بپوشم و نیم ساعت دیه یه سالنی باشم و اینا. اونجا هم باید یه گروه نمیدونم " کاکتوس موزیک "رو بزنم بترکونم و بعد هم برنده رو گروه نمیدونم " مرده بُخوران " یا همچین چیزی معرفی کنم و بعد گم و گور بشم.

- خب پَ! بپر بالا موتور برسونمت.

زمان حاضر / پشت صحنه


- این فرد دارد اسم من را مسخره می‌نماید؟ این دیگر چه گونه برخوردی می‌باشد. اصلا من آهنگی برای شما نخواهم نواخت.

لادیسلاو بدون این‌که ذرّه‌ای صبر کند آپارات کرد و از آن جا خارج شد.

پروفسور دامبلدورِ دائم التمایل الپوکر به جایی نگریست که لادیسلاو چند ثانیه پیش آنجا حضور داشت.

- پروفسور میشه بگین چی کار میکنین؟

- دارم فکر میکنم به اینکه ببینم چه خاکی بر سر کنیم فرزند روشنایی ام!

- پروفسور من یه ایده دارم.

- مشتاقم تا ایده ی تو رو بشنوم ای ممدپاتر روشنایی.

- متاسفانه این جلسه همراه خودم نیاوردم ایده هامو پروفسور دامبلدور! به امید مرلین جلسه بعد ارائه میدم. تا برنامه بعد مرلین یار و یاورتون!

پرفسور:
خواننده:
ممدپاتر:
نویسنده:

پروفسور دامبلدور با اینگه می دانست " ممدپاتر " هم یک پاتر است، اما بیخیال ماجرا شد و به سوژه ی به فنا رفته پرداخت.

- خب فرزندان روشنایی! درسته لادیسلاو به دیار باقی پیوست، اما دم و دستگاهش که اینجاست. یعنی کسی بین شما فرزندان روشنایی بلد نیست با این دستگاه ها کار کنه؟

- پروفسور، من فکر کنم که.. میتونم!

و سکوت بر پشت صحنه حکم فرما شد. معتادِ مجری نما هم پشت بلندگو برای چندمین بار " محفل موزیک " را فریاد زد و ملت هم دست و سوت و جیغ و هورا کنان منتظر اجرای محفل هستند. حال آنکه چه می شود را در پست بعدی خواهید دید!


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۴
#20

دکتر فیلی باسترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۷ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۱۱ یکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 41
آفلاین
مراسم گرمی آواردز جادویی:

- تکون بده، تکون بده، چوبت رو تکون بده! :hungry1:

آرش روی سِن اجرا می‌کرد و ملّت همیشه حاضر در صحنه آن وسط قر می‌دادند و عدّه‌ای دیگر مشغول تفسیر متن آهنگ بودند.
- به نظر من اون مصرع که می‌گه" دیدی می‌گم تویی ساحره خونم" نشون گر تبعیض جنسیتیه که می‌گه ساحره ها فقط باید توی خونه باشن و این با عقاید فمنیسمی من در تضاده.
- کاملا درست می‌فرمایید استاد، آرش یک فاشیست و طرفدار نظام کاپیتالیسته.
- به نظر من باید این فرد آستاکباری رو بندازیم بیرون.

سپس روشن فکران به روی سِن حمله برده، آرش را در گونی کردند و او را بیرون کردند.

مجری برنامه از این حرکت جا خورده بود ولی توانایی مقابله با قشر روشنفکر را نداشت. برای آرام کردن ملّت همیشه حاضر در صحنه که حالا حامی روشنفکران شده بودند و مخالف آرش به بالای سن آمد و در میکروفونش گفت:
- خب، امشب دو کنسرت زیبا از دو گروه محفل ققنوس و مرگخواران داریم. اوّلین گروهی که به روی سن میاد محفل ققنوس هستند با صدای مایکل کرنر و آهنگسازی دیس لاو نمی‌دونم چی چی.

سپس کمی در فکر فرو رفت و ادامه داد:
- مگه اسم آهنگسازم دیس لاوه؟ به هر حال، دعوت می‌کنیم از محفل ققنوس که بروی سن بیاد.

پشت صحنه:

- این فرد دارد اسم من را مسخره می‌نماید؟ این دیگر چه گونه برخوردی می‌باشد. اصلا من آهنگی برای شما نخواهم نواخت.

لادیسلاو بدون این‌که ذرّه‌ای صبر کند آپارات کرد و از آن جا خارج شد. حالا چالش جدیدی برای محفل پیش آمده بود که باید خیلی زود برای آن چاره‌ای پیدا می‌کردند.



پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
#19

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 178
آفلاین
خلاصه:

محفل آلبوم موسیقی ساخته و به فروش رسونده و مقداری گالیون به جیب زده اما وقتی این موضوع به گوش لردسیاه میرسه ناراحت میشه و تصمیم میگیره جلوی گالیون دار شدن محفلو بگیره.بنابراین سلسیتنا واربک وارد داستان میشه تا خواننده کنسرت خانه ریدل بشه اما مرگخوارا هنوز سرگرم پیدا کردن اسم برای آلبوم سلسیتنا هستن.از طرفی دیگه محفل متوجه این موضوع شده و تصمیم گرفته تا جودی مون رو خواننده کنسرت محفل ققنوس کنه اما به علت کمبود اعتماد به نفس جودی، مایکل کرنر و لادیسلاو زاموژسلی تصمیم میگیرن باهاش تبدیل به یه گروه بشن و از محسن چاووشی هم دعوت به عمل اوردن.

__________________________________________________

- پس تصویب شد پسرم. تو و لادیسلاو و جودی و محسن چاقوچی.
- چاووشی.
- خیلی پیر و خرفت شدم فرزند.
- مهم نیست پروفسور موقع کنسرت بیا ردیف اول بشین از موسیقی لذت ببر.

دامبلدور عینکش را جا به جا کرد و به مایکل که فیگور گرفته بود نگاه کرد. آیا فرزند روشنایی به خود مغرور میشد؟ آیا در شان یک فرزند روشنایی بود که خود خفن پنداری داشته باشد؟ آیا واقعا ممکن بود؟ دامبلدور انگشت اشاره اش را بالا گرفت و شروع به نصیحت مایکل کرد:
- به خودت مغرور نشو فرزند. تو حتی اگر خیلی خفن هم باشی نباید به خودت مغرور بشی.
- کسی به حاجیت گفت خفن؟ من بی نظیرم!

طبق معمول ویولت که هنوز با اقدامات مراقبتی ویکتوریا سوختی صورتش خوب نشده بود، با ژست " من خیلی خفنم " همیشگی خود وارد آشپزخانه شد. دامبلدور که دید به هیچ وجه نمیتواند در این مورد با ویولت وارد بحث شود آهی کشید.

ناگهان صدای بوق بلندی بلند شد. اعضای محفل از آشپزخانه خارج شدند و به سمت در ورودی دویدند. لادیسلاو از پشت کامیونی پایین پرید و سمت در ورودی آمد. دامبلدور با دیدن لادیسلاو از ماکل پرسید:
- چی شد فرزند؟
- هیچی پروف با چاووشی و وسایل موسیقی اومده.

ناگهان جغدی به سمت در آمد و نامه ای را به سمت در پرتاب کرد. تدی به سمت نامه رفت و آن را خواند. پروفسور نزدیک تر آمد تا نامه را بخواند اما چون چشمانش ضعیف بود، نوشته هارا تار میدید. از تدی پرسید:
- چی نوشته فرزند؟
- گِرَمی اَوُردز جادویی خواننده های محفلی رو دعوت کرده.

اعضای گروه موسیقی محفل ققنوس به یکدیگر نگاه کردند، ظاهرا اولین کنسرتشان جور شده بود.

خانه ی ریدل - همان زمان

- وینکی نامه گرفت! گرمی اوردزجادویی بانو سلستینا رو دعوت کرد.

وینکی دوان دوان وارد نشیمن خانه ی ریدل شد و نامه به دست شروع به چرخیدن کرد. سلستینا نامه را از دست وینکی قاپید و شروع به خواندن آن کرد. بعد از خواندن آن رو به جمعیت مرگخوار کرد و گفت:
- از من به عنوان یه خواننده ی حرفه ای تو عرصه موسیقی دعوت شده تو گرمی شرکت کنم. مطمئنم با شنیدن صدای من دیگه کسی آلبوم محفلیارو نمیخره.

ظاهرا یک دوئل موسیقی بین اعضای مرگخواران و محفل ققنوس در پیش بود.


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: ققنوس میوزیک
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
#18

مایکل کرنر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۵ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۴ پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۴
از همونجایی که ممد نی انداخت
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 182
آفلاین
خانه ی گریمولد

مایکل کرنر کلاه سویشرتش را انداخت و نگاهی خفن ناک به محفل کرد. همگی با فرمت زل زده بودند به مایکل و لادیسلاو. لادیسلاو شروع کرد به صحبت کردن:
-لادیسلاو، ینی لا دیس لاو، لاو، لاااااو! ما را لاو مورد پسند است و بس!

مایکل در تأیید حرف های لادیسلاو گفت:
-همش داره راس می گه لادیسلاو، بیاین بدیم به مرگخوارا شیر گاو!
-شیر گاومیشِ رِ؟
-گاومیش، با یه ریش!

آلبوس نگاهی پر از خرد و تفکر به مایکل و لادیسلاو انداخت. پرسید:
-مایکل کرنر، فرزندم، دقیقاً چی گفتی؟
-تکرار مکرار اصن نیس تو مرامم، صدامو داری؟ انگار رو پشت بامم!

گلرت گفت:
-پشت بام؟ شیب؟ بام؟ شیب دار؟ دو دوتا؟

همینطور که گلرت پرودفوت باز مشغول محاسبات سخت و پیچیده شده بود، مایکل رو کرد به پروفسور دامبلدور و گفت:
-ببین پروف، من تو دیترویت رپ یاد گرفتم در محضر خفن مفن های رپ و به نیویورک و لس آنجلس و بوستون هم سفر کردم .

لادیسلاو هم گفت:
-ما هم در محضر بزرگان موسیقی، تمامی سازها را یاد گرفته ایم و آمده ایم بنوازیم.

پروفسور دامبلدور اندکی به آغوش ریش هایش فرو رفت تا فکر کند و جهت آسودگی در تفکر، هری را روی پاهایش نشاند. در این مدت، چشم مایکل کرنر به جودی مون افتاد که با استفاده از این استیکر در حال سوراخ کردن کفپوش خانه ی گریمولد بود.

مایکل اندکی خلط و تف به کف دستش پاشید و آن را به موهایش مالید و دوباره کلاهش را روی سرش گذاشت. بعد در حالی که فکر می کرد خفانت از سر و رویش می بارد، سمت جودی رفت.

جودی نگاهی به او انداخت. مایکل یک کلاه کَپ روی سرش گذاشته بود. سویشرتی بدون زیپ هم داشت که رویش نوشته شده بود "BMC Forever" و شلوار جینی که پوشیده بود، اندازه ی هاگرید به نظر می رسید و فاقش هم حوالی زانوی مایکل بود.
-سلام حاج خانوم، خوبی شما؟
-من حاج خانوم نیستم.
-حاج آقایی؟ هاهاها من چقدر بانمکم. مگه نه جیگر؟
-اوهوم. شما؟
-به ما می گن شیری، یعنی شیر می فروشم. تو این زندگی سختی کشیدم ولی می رسم به نرمشم. اگه جایی دیدی منو وزارتو خبر کن و اسم جدیدم رو فریاد بزن، شیری! ولی خودمونیم، رفقای نزدیک منو مایک صدا می زنن.



خانه ی ریدل
-خب حالا که تنبیه شدین، بشینین بهتر فکر کنین. من می رم اصغر کلپچی، کلپچ بزنم بر بدن.

لرد ردای خفنز سیاهش را چرخاند و به سوی اصغر کلپچی حمله ور شد. مرگخواران ماتحت هایشان را می مالیدند. وسط کار، لرد خسته شده و کمربند در آورده بود. سوزش کمربند از کروشیو هم دردآلود تر بود و فشار زیادی به امت مرگخوار وارد کرد.

حاج تراورز که ترجیح می داد با تسبیح تنبیه شود تا کمربند، تسبیح جدید بیرون کشید و شروع کرد به ذکر گفتن:
-خاک بر سرم، خاک بر سرم، خاک بر سرم، خاک بر سرم.

در این بین، مرگخوارها درگیر بودند:
-چی کار کنیم؟
-چی رو چی کار کنیم؟
-بریم کلپچ بزنیم؟
-ذکر بگیم؟
-به ساحره ها علاقه ی خاص پیدا کنیم؟
-ساکت!

همه به سلستینا واربک زل زدند. سلستینا اندکی خودش را جمع و جور کرد و گفت:
-من اسم آلبوم رو انتخاب کردم. خشم شب!

ملت:

-ایده ی بهتری دارین؟ پاشین برین متن آهنگ ها رو بنویسین، من بخونمشون، خرپول شیم.

حاج تراورز دست از ذکرگویی برداشت و گفت:
-نگران نباشین... حاجیتون اینجاست!



خانه ی گریمولد
مایکل کرنر در دفتر مدیریت نشسته بود. پروف که قبلاً هری را... خب، روی مایکل حرکتی نمی زد. مایکل کرنر گفت:
-پروف، من صحبت کردم با جودی. جودی به عنوان گروه کر می آد تو ققنوس میوزیک.
-مگه جودی کَر شده، فرزند روشنایی با لباس های زاقارت؟
-پروف! مگه داری می خونی که می گی کَر؟ الان روله، تو باید بشنوی. گفتم کُر.
-کُر چیست، فرزند روشنایی با کمبود ارتفاع خشتک؟
-هوم... مثلاً خواننده مون یه چیز می خونه، جودی می گه عاااااا عوووو و اینا.

پروفسور ریش هایش آشفته کرد و سعی کرد پوست زیر ریش را بیابد تا آن را بخاراند:
-خب... پس خواننده چی می شه فرزند روشنایی؟ نمی شه تو بیای سگ بخونی...
-رپ.
-... و جودی فقط بگه عاااا و لادیسلاو زاموژسلی هم ساز بزنه. خواننده می خوایم.
-نگران نباش پروف. یکی سراغ دارم. زنگ زدم بیاد.
-محفلیه، فرزند روشنایی؟
-نه پروف. ماگله. اسمش محسن چاووشیه.

مایکل کرنر تلفن همراهش را در آورد و به حسین صفا زنگ زد تا شعرهای تازه برای محسن چاووشی از خودش ول بدهد.


ویرایش شده توسط مایکل کرنر در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۴ ۱۴:۰۲:۰۲
ویرایش شده توسط مایکل کرنر در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۴ ۱۴:۴۵:۴۴

لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.