پروفسور کوییرل لباسها و وسایلش رو از توی کمد طبقه بالای مغازه بر میداره و بعد از اینکه لباسهاشو میپوشه آماده رفتن به هاگوارتز میشه تا سومین جلسه درس پیشگویی رو تدریس کنه. در مغازه رو قفلمیکنه و
دامبلدور:سلام کوییرل کجا میری ؟
کوییرل:هاگوارتز امروز تدریس دارم
دامبلدور:زحمت نکش مدرسه امروز تعطیله
کوییرل:اء راست میگی خوب شد گفتیا حالا بیا تو یه چوبدستی توپ بهت نشون بدم تازه ساختمش مخصوصه خودته
دامبلدور:نه ممنون الان که با پروفسور هالف تو دفترم قرار دارم باشه برای بعد
کوییرل:باشه پس فعلا خداحافظ
کوییرل مغازه رو باز میکنه و پشت میزه کارش میشینه
مایک:امروز چفدر مغازه خلوته
کوییرل:چی؟
مایک:هیچی بابا این واژه جدید برای سلام کردنه
کوییرل:آهان میتونی اینجا سلام کنی من پرتت نمیکنم بیرون
مایک:راست میگی؟پس سلام بر تو ای قهرمان
کوییرل:قهرمان فقط یکیه اونم زوپسه به من همون کوییرل بگی بهتره
مایک:باشه خوب خوبی؟
کوییرل:امرتون؟
مایک:یه چوب دستی میخوام
کوییرل:خب از چه نوعی باشه؟
مایک:فرقی نمیکنه میخوام دزد گیر باشه
کوییرل:اشتباه اومدی باید میرفتی یه دشمن یاب میخریدی نه چوبدستی
مایک:نه منظور این بود که آخه میدونی من مامور پلیسم یه چوب دستی برای گرفتن دزدها میخوام
کوییرل:تو ماگلی؟
مایک:آره اشکالی داره؟
کوییرل:به ماگلا چوبدستی نمیفروشیم بیرون
مایک:اء آخه چرا؟من برای ژاندارمریم یه چوب دستی میخوام حالا نمیشه...
کوییرل:ببین من آدرس یکی رو بهتت میدوم برو ازش اسلحه بخر
مایک:خوب اینم خوبه ها ولی یادمه به یه ماگل به اسم جان وین چوبدستی فروختی
کوییرل:کی گفته؟
مایک:حالا بماند
کوییرل:خیلیه خوب آدرستو بده برات میفرستم ولی بین خودمون بمونه باشه
کایک:قول میدم حتما مطمئن باش :bigkiss: