باز هم آرشي جفنگ آمد كنون
شعر مي گويي و آخر مي زني زخم زبون!
پس بخوان اين آش را سوزد به لب
روغني رويش بريختم يك وجب
شيره مي مالي سرم را اي جوات
اين نقاب را پاره كن بس است ، كات
من هزاران آدمي را شسته ام
از هزاران دام و رنگ من جسته ام
گر تمام آدمي را خر كني
من يكي را نم توني دو در كني
خوانده ايي ، اين چشم ها دارد فروغ
پس چرا دائم مي گويي تو دروغ
تست ها را زده ايي خامم مكن
هي سر كار نذار ، الافم نكن
تو مي گردوني مرا چرخ و فلك
من مي دونم رتبه ات عالي ست كلك
اما تنها هفته ايي ماندست آه
كيك و سانديس را بخور اين است راه
هان....هان......من يافتم اين شرط بود
خيلي خب ، بردي و خوندي من چه سود؟
ما كه از كل تمام روز خواب
مثل بعضي ها كه نيستيم در نقاب
خب ، بس است رسوا شدي آرشي جوني!
حال بگو بينم چطوريست خر خوني؟؟؟
***
قسمت بالاي شعرت پايه ام
حال مي داني چرا من سايه ام
كيف كردم ، همه را زير سوال
حيف كه گوشي ندارد هيچ مجال
پس همون بهتر كه گوييم بي خيال
زندگي را بگذرانيم سال به سال
دائما لولي دهيم از بهر خشت
دائما مرگي بگوييم چون سرشت
هيچ نگيم ، آري همين است بهترش
يك رباعي گويم و اين آخرش:
اين تمام شوق من آري شكست
اين تمام حس من آري گسست
باز هم اما تماشا مي كنند
ليك هيچ دستي نيامد تا به دست!
در صورت ادامه دادن بعضي ها ........ادامه دارد!