با وجود سه مسئول برای اینجا ، بیشتر روش حساب میکردما !!
برای فعال سازی مجبورم خودم گويا پست بزنم ...
---------
- بدبخت شديم ... بدبخت شديم !!
بارتی با ترس و وحشت خودش رو به در کوبید و وارد اتاق شد .
پیتر : چی شده بارتی ؟؟
بارتی لحظه ای مکث کرد و بعد از تازه کردن نفس ادامه داد :
- یه نامه از وزارتخونه به دستم رسیده
پیتر : ایول ... پس حقوقمون رو دارن زياد میکنن ! دمش گرم ... من که میخوام برم جزاير هاوايی
مارولو : عموی من دو سال اونجا زندگی کرده بود ... میگن سوسکهای اونجا گوشت خوارن ! خطرناکه باب
بارتی با چهره ای خشمگین به اون دو خیره شده بود .
- وزير !! وزير میخواد برای بازديد بیاد اینجا ...
پیتر : خاک وچووووووک !! امروز ؟؟
بارتی به ساعت خودش نگاهی انداخت و در حالی که در کمد به دنبال کلیدهای زندانها میگشت گفت :
- یه تفلگارت رسیده که چند دقیقه دیگه میرسن اینجا ...
مارولو : بدبخت شديم رفت ... دراکو اگر اون زندانی های زير زمین رو ببینه هر سه تامونو اخراج میکنه !! مردمی بودنش هم برای ما دردسر شده ...
زيـــــــــــــــــــــــــــنگ ( زنگ در ازکابان
)
دراکو در حالی که دو بادیگارد خفن استخدام کرده بود وارد شد .
بارتی : ما که هنوز در رو باز نکردیم !
دراکو نگاهی به اطراف اتاق کرد ... خانه شیون آوارگان هم به اندازه اونجا ريخت و پاش نبود !
دراکو : خیر سرم وزيرما ... کلید در رو نداشته باشم که فاز نمیده !
مارولو خودش رو به سمتی کشید تا وزير شطرنج و نوشیدنی های روی میز رو نبینه .
دراکو : خوبه ... همه کار اینجا میکنید غیر از کار دیگه ؟ زود باید از فعالیتهای اینجا یه گزارش تهیه کنم ... نیم ساعت دیگه باید یه سر به دفتر کاراگاهها بزنم .
هر چهار نفر از اتاق خارج شدند .
بارتی : خوب بهتره بريم بالا رو ببینیم !
دراکو به فکر فرو رفت ...
- هووووم ... از زير زمین شروع میکنیم !
مارولو ناخوداگاه جیغ وحشتناکی کشید اما دراکو قبل از اینکه حرفی زده بشه همراه بادیگاردهای خودش از پله ها پایین رفت .
مارولو : برای تهیه گزارش هم خودش بلند شده اومده ! لااقل اگه یکی رو میفرستاد میتونستیم با پول یه کاريش کنیم
آخرين پله هم مورد عنایت وزير مردمی قرار گرفت ولی صحنه وحشتناکی بود ؛ پسرکی لاغر در حالی که لباسی به تن نداشت روی سکويی خوابیده بود و مردی قوی هیکل با تمام قدرت مشغول شلاق زدن بود .
بارتی چشمان خودش رو بست ... مارولو به سمت پشت خودش چرخید ... پیتر هم به فکر این بود که بعد از اخراج باید به دنبال چه کاری بگرده !
- نامردا ... شما خجالت نمیکشید !!!!!!!
دراکو یگانه وزير مردمی به سمت اون مرد حمله کرد و قبل از فرود امدن ضربه شلاق بر پیکر پسرک ، روی سکو خوابید و ....
پیتر این بار به فکر این بود که برای مقیم شدن در کشورهای خارجی کدوم کشور رو انتخاب کنه .
شلاق مرد روی صورت وزير مردمی که خودش رو بر روی پسرک انداخته بود فرود اومد .
صدای تشويق و هورا کشیدن تمام سالن رو فرا گرفته بود ... حدود چهل زندانی در یک زندان سه در چهار با دیدن این صحنه عشق کردند .
بادیگاردهای وزير سه مسئول زندان رو همراه مرد شلاق زن دستگیر کردند .
دراکو از روی پسرک بلند شد و در حالی که صورت خودش رو با دست پوشونده بود به سمت زندانی هایی که به کنار میله های زندان اومده بودند نزديک شد و از پشت میله ها اونها رو در آغوش گرفت .
- من اوچیک شمام ... من دست و پای تک تک شما عزيزان رو میبوسم ! شما سرمایه ای اصلی این مملکت هستید ...
مردی درون زندان به مرد دیگه ای گفت :
- ببینم مگه زندانی هم سرمایه مملکت میشه ؟
- وزير خودش بهتر میدونه چی میگه ... من به خودم که هیچ امیدی ندارم
وزير در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود ادامه میداد .
- من برای شما هر چی بخواید محیا میکنم ... بهتون حقوق میدم ، حموم اختصاصی برای هر سلول میسازيم .... یه پارک همین وسط میسازيم که حوصلتون سر نره !! کلید یدک هر زندان رو بهتون میدیم که هر وقت دلتون خواست یه سر به زن و بچتون بزنید !!!
هووووووووورا !!
زندان ازکابان تا به حال این قدر شور و شوق رو در خودش ندیده بود .
یکی از بادیگارها از راه رسید : دراکو چی کار میکنی این پایین ؟؟ دیمنتورا یه دفعه قاطی کردن !! دارن فرار میکنن !!
دراکو تازه متوجه شد ... این شور و شادی باعث شده بود که دیمنتورها تحت تاثیر قرار بگیرند !!
ادامه بدید ...