لرد سیاه بی توجه به ماموران شروع به سوهان زدن ناخنهایش کرد.
-اوممم...نمیشه دیگه.شما احساسات دختر منو جریحه دار کردین.الان باید ثابت کنین که اولا دختر من موجوده و دوما خطرناکه!اگه ثابت نکنین....خب...میدونین که...الان وقت شامه.گرچه تعدادتون کمه و فقط میتونین پیش غذا باشین!
سکوت حکم فرما شد.تنها صدایی که به گوش میرسید، صدای دست زدن بلا بود که میگفت:
-آورین ارباب.آورین ارباب.
بلا با شاره لرد خاموش شد.لرد رو به مامورا کرد و گفت:
- منتظرم..من وقت اضافی ندارم.
یکی از مامورا آب دهنشو قورت داد و گفت:
- هر چی شما بگین جناب...جناب والدمور مور.
لینی، بلا و کلیه مرگخوار ها داد زدن:
- اربابو مسخره میکنین؟آره؟مسخره ای نشونت بدم که...
لرد داد زد:
-بسه.
صداشو کمی پاین تر آورد و قهقه ای زد و گفت:
- وقتتون تمومه.
رو به نجینی کرد و به زبان مارها گفت:
- عزیزم، میتونی شروع کنی.
با این حرف لرد، مامور اول به گریه در آمد و گفت:
- قربان،خواهش میکنم.من زن و بچه دارم.بابام هیشکی رو نداره.یتیمه بدبخت.من یه نیزل پخته خریده بودم که با همسرم بعد از هفته ها بخورم که این وزیر شما بهم دستور داد.من عاشق نجینی ام و نمیخوام که اون منو بخوره.خواهش میکنم.

:worry:
بعد از 10 دقیقه که ضجه زاری(؟) ارباب با ناراحتی اشکاشو!

پاک کرد و گفت:
- خیلی خب، خیلی خب نجینی عزیزم، اون دوتا رو بخور.زودتر بخور که دیگه خونه ریدل ها برای اونا جا نداره.اما تو، میذارم زنده بمونی و تو رو جانشین لودو اعلام میکنم.
مامور گیج شد و با صدای ضعیفی گفت:
- لودو؟
ارباب گفت:
- وزیر.
مامور گفت:
- منظورتون آقای بدو ندو بگمنه؟منو میزارین(؟) ج...ج..جااااای اون؟
مرگخوار ها به هم نگاه کردند.
دستمال بلا از دستش افتاد.
تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش.
چرا ایمان نمی آورید؟