هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: امروز ۰:۳۳:۵۴
#1
یکی سر رسید اما او جغد مفلوک را با کاردک از زمین جدا نکرد بلکه با کفگیر جدا کرد و مستقیم در قابلمه انداخت.
-مامان دیگه از مرغ برزیلی منجمد تنظیم بازاری خسته شده! از همین الان مراتب اعتراض مامان به مرغای برزیلی رو با طبخ این جغد تازه سقط شده اعلام می دارم.

مروپ بی توجه به زبان جغد که از منقارش بیرون زده بود و سر پرنده که با هر قدم به دیواره های قابلمه برخورد می کرد به سمت آشپزخانه اش روانه شد.

دقایقی بعد

یکی از پلک های جغد بالا رفت. بوی هویج مشامش را پر کرد. چند بروکلی در اطرافش جست و خیز می کردند. به نظرش آمد که یک برش آناناس بر روی سرش قرار دارد. با گرمای ملایمی که احساس می‌کرد از خود پرسید آیا او اولین جغدی است که جکوزی را تجربه کرده؟ اما صبر کن...چرا در جکوزی باید هویج و بروکلی ریخته شود؟!

با وحشت پلک دومش را باز کرد و در میان قابلمه در حال جوش آمدن شروع به بال و پر زدن کرد.
-هو! هو! هو!

مروپ با تعجب نگاهی به جغد انداخت.
-عه جغد مامان که هنوز زنده س! اشکال نداره جغد مامان...اصلا نگران نباش چون زیاد طول نمیکشه. راستی میبینی غذاهای مامان با چه مواد اولیه تازه و مرغوبی تهیه میشه؟ مامان حتی پر و بالت هم نکنده که خورشتت خوش عطر و طعم بشه.

هدویگ با خود فکر کرد شاید اگر در دنیای موازی با برخورد یک طلسم مرگبار جان به جان آفرین تسلیم می کرد، مرگ سریع تر و دلپذیرتری داشت. در این لحظات پایانی خاطراتش مانند فیلم جلوی چشمش ظاهر شدند. به یاد زمانی افتاد که عمو ورنون محکم بر روی قفسش میکوبید و فریاد میزد:
-یه بار دیگه این جغدو اینورا آزاد ببینم با همین قفس میکنمش تو دماغ کسی که آزادش کرده! شیر فهم شد؟

از خودش پرسید از آخرین باری که دادلی به عنوان بالشت از او استفاده کرده بود چه مدت می گذشت؟ یا از زمانی که آمبریج او را با یک بال گرفته بود و می تکاند تا مبادا نامه ای زیر پرهای سفیدش مخفی کرده باشد.

با خودش تصمیم گرفت این دم آخری کمتر به خاطرات شیرینش فکر کند و مشغول مدیتیشن برای آرامش روحش قبل از مرگ شود تا شاید اینگونه مرگ راحت تری را تجربه کند. دو توت فرنگی را در میان دو بال خود گرفت و در حالی که تکه آناناس از سرش آویزان شده بود، چشمانش را بست.

-مامان پشیمون شد. خورش جغد به اندازه کافی مجلسی نیست. باید جغد شکم پر درست کنه.




پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: دیروز ۲۳:۳۶:۴۵
#2
پلیسا که ماگل‌هایی بودن از همه‌جا بی‌خبر، با تعجب به ظاهر نه‌چندان معمولی مرگ‌خوارا و محفلیا نگاه کردن و با تردید، چشماشون رو تنگ کردن.
و مرگ‌خوارا و محفلیا به صورت کاملاً متحد، به سمت جهتی که گابریل رفته بود، اشاره کردن.
و البته که پلیسا هم با تمام سرعت به همون سمت دویدن و رفتن.

اما دامبلدور حتی در این زمان خطر و بحران هم قصد نداشت از مبارزه با تاریکی دست برداره، با آرامش خییییلی زیادی گفت:
- الستور! یکی از قوی‌ترین فرزندان روشنایی! بیا که مرگخوارهایی برای به آزکابان انداختن در اینجا هستن!

و بعد چون محفلیا جلوش رو گرفتن که دیگه با آروم حرف زدنش توجه پلیس‌هارو جلب نکنه، همه‌جا ناگهان ساکت شد.
لرد و مرگخوارا هم هنوز داشتن سعی می‌کردن حرکات دامبلدور و محفلیا رو هضم کنن.

ولی سکوت برای مدت زیادی دووم نیاورد، ناگهان هر دو گروه متوجه صدای آهنگ جازی که از رادیو پخش می‌شد و آروم بهشون نزدیک می‌شد، شدن، بنابراین به سرعت چوب‌دستی‌هاشون رو روشن کردن و با تعجب به صدا و شخص پخش کننده‌ش، که ظاهر عجیبی داشت و انگار که مشغول انجام کار مشکوکی تو جنگل بود، نگاه کردن.

مرد با چشمای سرخ درخشانش به جماعت مرگ‌خوار و محفلی نگاه کرد و با لبخند دندان‌نما و صدایی پر از خش خش رادیو، گفت:
- چه گروه جالبی، هممم...

بعدش مرد سرشو با زاویه چهل و پنج درجه خم کرد و ادامه داد:
- یعنی قراره چه نمایش جالبی اجرا کنن که صدام کردن؟

لحنش عجیب، مور مور کننده و حتی تا حدی creepy بود‌. اصلاً این شخص کی بود؟ این وقت شب توی جنگل چی‌کار داشت؟
ذهن همه با این سوالا مشغول بود، و این موضوع حوصله مرد رو سر برد، بنابراین روی پاشنه پا چرخید، و در حالی که بین درختا دور می‌شد، گفت:
- آبی ازشون گرم نمیشه.

و البته هر دو گروه متوجه شدن که سایه مرد زیر نور چوب‌دستی‌هاشون، هنوز داره با لبخند بهشون نگاه می‌کنه، بعد در عرض یک چشم به‌هم زدن، سایه هم رفته بود‌.

بعد یک‌هو ماگل‌های پلیس دوباره سر رسیدن، مشخص بود که گابریلو نیافته بودن و خسته و عصبانی بودن.
و در نهایت، مرگ‌خوارا و محفلیا بودن با چوب‌دستی‌های روشن شده با لوموسشون و پلیسایی که با گیجی بهشون نگاه می‌کردن.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: دیروز ۲۲:۴۲:۱۹
#3
نام: تام

نام خانوادگی: ریدل

نژاد: مشنگ

چوبدستی: چوبدستی دیگه چیه ؟ من اینجا فقط بیلمو میشناسم.

گروه:گروه دیگه چیه؟ گروه خونی منظورته؟ نمیدونم این مروپ چیز خورم کرد آورده اسلیترین نمیدونم چه خبره اسمه گل و گیاهه؟ خوردنیه؟

جارو: یه دونه چمن زن دارم یه بار با عشقم سیسیلیا تا عشق آباد باهاش رفتیم جای مروپ خالی نباشه.

ویژگی ظاهری: زیبا فرح بخش و دلربا! هر جنس مونثی که تاحالا از کنارم رد شده دستشو با چاقو بریده! موهایی نرم و مجعد مثل شبق دارم. از چشمان مشکیم که دیگه نگم براتون، توی روح آدما نفوذ میکنه (البته همه آدما که نه فقط جنس مونثشون). خلاصه مثل این مروپ چلوس باقالی و زوار در رفته نیستم.

اندر احوالات این جوان ناکام: خدمتتون عارضم ما داشتیم توی عمارت همایونیمون زندگی میکردیم و همراه دوست دختر وفادار و جیگرم سیسیلیا برنامه عقدمونو اوکی میکردیم و خورشید سعادت بهمون لبخند میزد که ناگهان یه بلای آسمانی روی سرم نازل شد.
یه روز از روز های رمضونی مثل همیشه بود که ما بعد کلی گل کاری تو گلخونه تشنمون بود این مروپ مادر مرده مارو کشوند پشت این پرچینای خونشون یه آب پرتقال بهمون بده. خوردن آب پرتقال همانا و شروع فلاکت همان.
من تو زندگیم آزارم به یه مورچه نرسیده. همیشه نگاه پاک و معصومم پروانه رو به رقص و آواز در میاورده و حتی فرشته ها گاهی من رو با خودشون اشتباه میگرفتن. حالا من فرشته خو چه گناهی توی زندگیم کرده بودم که گیر یه غول بد سیرت و بد طینت افتادم. شما نمیدونین از روزی که این عجوزه ی بوالهوس منو از راه راست منحرف کرد چطوری با قلب لطیف و نحیفم بازی کرد.
از همه بدتر آزادیمو ازم گرفت! به جان شما یه لقمه خوش نذاشت از گلوم پایین بره. دائم منو کنار خودش نگه می داشت که مبادا یه وقت از اون زندون تاریک و نمورش فرار کنم.
اوه مای بیبی سیسیلیا! کجایی که عشقتو بردن.
آی مردم! بزرگ خاندان ریدل هارو بردن به اسارت! دیگه کدوم بنی بشری میتونه از این همه زیبایی و وقارم بهره ببره وقتی گیر این موجود خبیث و جادوگر افتادم.
حالا وقتی میگم جادوگر شما ممکنه باور نکنید ولی طرف واقعا جادوگره! خودم دیدم کدو تنبلو به کالسکه تبدیل کرد، به همین اسمانتوسم قسم.
همشم غر میزنه سرم...میگه من بهانه گیرم و غر غرو! زبونش لال میگه من لوسم. آخه من کجام لوسه. من فقط میگم پوست تخم مرغ میریزی پا گلدونام دیگه نیاز نیست زرده و سفیده شم ول بدی تو گلدون.
تازه اون دفعه خود مرغم گذاشته بود تو گلدونم نصف گلمو خورد!

اونم از غذاهاش... آخه کی پیتزا کرفس و بروکلی درست میکنه، میگه خاصیت داره! آقا من خاصیت نمیخوام. من میخوام سرطان بگیرم بمیرم! حداقلش از دست تو راحت میشم زن! اصلا من دوست دارم همبرگر چرب و چیلیمو با روغن پالم دار بخورم. دوست دارم نمکدونو رو غذام خالی کنم. دوست دارم توی چاییم یه کیلو شکر بریزم. اصلا به کسی چه.

یکی منو از دست این دیو دو سر نجات بده!

لطفا شناسه قبلیمو ببندین.



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: دیروز ۲۱:۰۹:۲۷
#4
نام : ساکورا
نام خانوادگی : آکاجی
معنی نام: شکوفه درخت گیلاس (نام ژاپنی است)
تاریخ تولد : 2 جوئن ۲۰۰5
ملیت : دو رگه ژاپنی آمریکایی
محل تولد : یوکوهاما ، ژاپن
محل سکونت : خانه ای در جایی نا معلوم
تایپ شخصیتی : ENTP / مجادله گر

گروه های چهارگانه هاگوارتز : گریفیندور
رده خونی : دو رگه
پاترونوس : روباه قرمز
چوبدستی : ۱۲ اینچ طول دارد، جنس آن از چوب راش و دارای مغزی از پر ققنوس و انعطاف پذیر است.

جارو: صاعقه2024
نام جغد: بانداژی
وابستگی ها: دانش آموز هاگوارتز و جستجوگر تیم کوییدیچ گریفیندور،محفل ققنوس(سابقا)
شغل : کاراگاه آژانس کاراگاهی جادویی مستقل.

خصوصیات ظاهری:
موهای قهوه ای تیره و حالت دار تا کمر ، چشم های قهوه ای تیره که از فرق باز شده اند و مقداری از آنها معمولا روی صورتش می ریزند.
دست ها از مچ تا ساعد و گردن و قفسه ی سینه باند پیچی شده اند، قد کمی بیشتر از متوسط . لباس هایش معمولا شامل کتی کرمی رنگ تا زیر زانو که زیر آن پیراهن مردانه سفید پوشیده می شود. به جای کروات از گیره ای با سنگ سبز استفاده میکند و شلوار ساده ای به رنگ قوه ای نسبتا روشن به پا دارد.

علاقه مندی ها : گربه ها، کتاب، چاقو ، خودکشی، معما و چرونده های جنایی، بانداژ، امتحان طلسم های جدید.
تنفر: تقریبا هر چیزی که از نظرش به درد نمی خورد، پیشگویی، الکل، سگ.

اخلاق: مرموز، باهوش، شاد و فعال، کرم ریز، باهوش و متظاهر، اهل شوخی در حد عادی.

توانمندی ها: داشتن اطلاعات به دلیل مطالعه و سر و کله زدن با تقریبا تمامی پدیده ها بجز پیشگویی . یادگیری سریع، تند خوان، کوویدیچ ، زندگی کردن، مار زبان.

خصوصیات اخلاقی:
به راحتی نمی توان با او دوست شد اما در صورت جلب اعتماد میتوانید هر وقت نیاز داشته باشید کنارتان باشد حتی اگه به معنی باشد که در برابر تمام دنیا بایستید. بسیار اهل کتاب است و زود عصبانی می شود اما به همان سرعت آرام می شود زیرا نمی خواهد درگیر کاغذ بازی های بیمارستان و کفن و دفن شود هرچند احتمالا فردا صبح آن روز خود را در حالی که قصد پرتاب خود از پنجره به بیرون را دارید پیدا کنید. علی رقم هوش بالایش معمولا خود را دختری خنگ نشان می دهد تا مسئولیت زیادی به عهده اش نباشد زیرا کم حوصله است. ساکورا با اینکه اصالتا دو رگه ژاپنی است اما بسیار خوش چهره است گرچه از آن برای اجرای نقشه هایش استفاده چندانی نمی کند. افراد زیادی در زندگی او حضور ندارند که شناخت کاملی از شخصیتش داشته باشند.

پیشینه:
مادر و پدر ساکورا در ژاپن آشنا شدند، مادرش ساحره و پدرش ماگل بود اما توانایی خاصی داشت و کاراگاه بود. هنگامی که مادر و پدرش درگیر یک پرونده شدند که پایان غم انگیزی برایشان رقم زد و جانشان را برای نجات ساکورا که چهار ساله بود فدا کردند. تا شش سالگی عملا ناپدید شده بود اما درست یک روز پیش از رسیدن نامه هاگوارتز در انگلستان در یک دکه نان فروشی ظاهر شد و هیچ ردی از او در این دو سال پیدا نشد. او از آن مدت به بعد در یک خانه ی کوچک زندگی میکند و به ژاپن رفت و آمد دارد. رابطه خوبی با هر دو جامعه ماگلی و جادویی دارد و از همین سن شاغل است هرچند برای داشتن مدرک مشغول تحصیل در هاگوارتز است و شاید به دنبال اطلاعات؟ نام فامیلی اش در زمان ناپدید شدن تغییر پیدا کرده اما اطلاعاتی از فامیلی اولش وجود ندارد.

شعار شخصی: گاهی باید زندگی ای که به ما داده میشه رو از دست بدیم تا قدرشو بدونیم. افتخار میدی با هم خودکشی دونفره کنیم؟


جایگزین بشه لطفا چون خیلی عجیب شده


چه سریع چک کردی که متوجه شدی.
انجام شد.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۸ ۲۱:۱۷:۳۴

It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww




پاسخ به: هریت پاتر و قتل در هاگوارتز
پیام زده شده در: دیروز ۱۵:۱۴:۲۳
#5
دختر شدیدتر گریه کرد و در کوپه را بست. رونیا گفت:
- حالا چرا گریه می کرد؟ من خیلی هم خوشحال می شم اگه اسکای از دستم فرار کنه!

همان موقع دوباره در کوپه باز شد. این بار پسری با پوست سفید و موهای قهوه ای پشت در بود که ردای هاگوارتز را به تن داشت و دندان های جلویی اش کمی بزرگ بودند. او نگاهی به داخل کوپه کرد و گفت:
- شما یه وزغ ندیدین؟ یه دختر به اسم نورا (۱) وزغشو گم کرده.

هریت گفت:
- نه. یه دختر هم چند لحظه پیش اومده بود.‌ اونم دنبال یه وزغ می گشت.

پسر توضیح داد:
- اون خود نوراست. وای، تو هریت پاتری! من همه چیزو درباره‌ت خوانده‌م. اسم منم هاروی گرنجره... و شما؟

هاروی موقع گفتن جمله ی آخرش به رونیا نگاه می کرد. رونیا گفت:
- رونیا ویزلی.

هاروی گفت:
- خوشوقتم. می خوای عینکتو درست کنم، هریت؟

هاروی چوبدستی اش را از توی جیب ردایش درآورد. هریت گفت:
- چرا که نه!

او از عینک وصله‌پینه دارش متنفر بود. هاروی چوبدستی اش را به طرف عینک هریت گرفت و گفت:
- ریپارو!

همه ی وصله های عینک هریت ناپدید شدند. هریت عینکش را درآورد، با تعجب به آن نگاه کرد و دوباره آن را به چشم زد.

هاروی گفت:
- الان بهتر شد!

وقتی هاروی خارج شد، رونیا گفت:
- چه پسر عجیبی بود!


......
۱- منظور نسخه ی انگلیسی نوراست، نه نسخه ی فارسی آن.


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۸ ۱۵:۲۳:۵۸

آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: دیروز ۱۵:۰۴:۵۱
#6
چیکار؟ داشتن کنکور میدادن.
...
لوسیوس مالفوی وقتی که هافلپاف برنده ی جام شد تو دانشگاه پیام نور با استاد اسپلینتر داشتن کنکور میدادن.



یه کتاب خوب یه کتاب خوبه مهم نیست چندبار بخونیش

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: دیروز ۱۳:۰۳:۳۱
#7
خلاصه:
مرگخوارا و محفلیا به دلیل کشته شدن مشنگی در هتل، تحت تعقیب پلیس هستن. بعد از فرار از هتل، به پیشنهاد لرد به جنگل رو آوردن تا بالای درختا قائم بشن بلکه پلیسا نتونن پیداشون کنن.


~~~~~~~~

لرد اونقدری فرصت نداشت تا صاحب دست‌ها و پای دراز شده رو تشخیص بده و بهترین گزینه ممکن رو جهت بالا کشیده شدن از درخت انتخاب کنه. بنابراین به جاش، دستش رو به سمت نزدیک‌ترین دست دراز می‌کنه. به محض تماس دو دست با هم، لرد به بالا کشیده می‌شه و درست کنار دامبلدور قرار داده می‌شه.
- تام، همیشه می‌دونستم یه روز دست دوستی‌ای که به سمتت دراز کردم رو می‌پذیری.

لرد ناگهان فریادش به هوا بلند می‌شه.
- دستمان دامبلدوری شد! به ما شوینده بدین! گابریل کجاست؟

مرگخوارا و محفلیا که روی چندین درخت پناه گرفته بودن، شروع می‌کنن به گشتن به دنبال گابریل‌نامی. ولی به جای گابریلی که همیشه با انواع و اقسام شوینده‌ها دیده می‌شد، یک عدد گابریل دیگه که نیشش تا بناگوش باز بود و معلوم نیست از کجا پیداش شده بود، دست به دست از این درخت به اون درخت و در نهایت به آغوش لرد هدایت می‌شه.

- سلام جناب لرد! خیلی خوش‌حالم که می‌خواستین منو ببینین. تا حالا کسی بهتون گفته بود چقد آغوش نرمی دارین؟

لرد که انتظار دیدن گابریل دیگه‌ای رو داشت، دوباره فریاد می‌زنه و گابریلی رو که تو بغلش جا خوش کرده بود پرتاب می‌کنه. در حینی که گابریل به هوا می‌ره، نمی‌دونی تا کجا می‌ره، ناگهان سر و کله‌ی پلیسا پیدا می‌شه که به دنبال مرگخوارا و محفلیا وارد جنگل شده بودن و حالا درست زیر پای اونا قرار داشتن.

مرگخوارا و محفلیا نگاهشونو از پلیسا برداشته و با نگرانی به گابریل می‌دوزن که حالا تغییر مسیر داده بود و داشت به پایین برمی‌گشت!



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: دیروز ۱:۲۷:۱۳
#8
با کی؟
استاد اسپلینتر


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: دیروز ۰:۵۳:۱۹
#9
سلام ارباب...

من یادم میاد یه مدتی افکارم حول محور این می چرخید که اگه دو یا چند نفر از اعضای سایت بین زندگی روزمره شون دور از قالب جادوگران همدیگه رو ببینن چی؟ تو اتوبوس یا تو پرواز هوایی کنار هم بشینن، تو ایستگاه مترو شونه به شونه ی هم منتظر وایسن، تو خیابون از بغل هم رد شن، با هم بحثشون شه یا تو موقعیتی قرار بگیرن که یه بگو بخند خوشایند داشته باشن...
بعد از اون یه مدت، تازه ماهیت این سایت برام معنی پیدا کرد. اینکه پشت هر شناسه یه دنیا خوابیده و هر کدوم از این دنیا ها بیش از چیزی که فکر می کنید تفاوت دارن. با اینحال همه اینجا دور هم توی یه پلتفرم جمع شدن و دنیای کوچیک خودشون رو ساختن. همه ی ما با این همه تفاوت یه تیکه از دنیاهامون رو باهم شریک شدیم. اما لرد! شما ورای این حرفا هستین، شما عمرتون رو پای این دنیای کوچیک گذاشتین و احتمالا به جزء بزرگی از دنیای شما تبدیل شده. به شخصه شما یکی از معیار های جاه طلبی من بودین از اوایل ورود تا همین لحظه. ما با نقدای شما کیف میکنیم. با حضورتونم کیف می کنیم. با حرفاتونم کیف می کنیم. ما با تک تک پستاتون کیف می کردیم... البته... بجز این پست آخریه...
ما مطمعنیم که بدون خداحافظی رفتن خواسته ی قلبی شما نبوده و واسه همینم بر برگشتتون اصرار داریم. دلتنگتونیم.

پی نوشت : مرلین لعنتت کنه کوین. بغض کردم.


˹.🦅💙˼



پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: دیروز ۰:۱۹:۰۲
#10
1. چرا انقدر آه می کشید و آه ملت رو درمیارین؟ جاش نمی‌شه بخندین و قهقهه بزنین؟

۲. آیا دلسوزوندن به حال خودمون کار خوبیه؟

۳. خونه تون کجاست؟ و تعریفتون از خونه چیه؟

۴. آزیترومایسین؟ مرلینی نکرده مریض شدین؟ چیزی شده؟

۵. دنیا از نظرتون چجور جاییه؟

۶. اگه یه عده گونی رو سرتون بکشن و شما رو بدزدن، بلافاصله بعد از اینکه گونی رو از سرتون برداشتن واکنشتون چیه؟

۷. دنگ کِی و کجا وارد زندگیتون شد؟

۸. پاترونوستون گنجشکه... چرا؟ بازتاب چیه؟

۹. وقتی دیوانه سازها دورتون رو بگیرن چه صداهایی می شنوین؟

۱۰.کوییدیچ تو خون تونه؟ مرگخوار و ریونی بودن چطور؟

۱۱. کدوم پست کوییدیچو ترجیح میدین؟ و آیا لباس مخصوص تیمتونو می پوشین یا با استایل همیشگیتونین؟ یعنی براتون سخت نیست با اون کلاه و لباس کوییدیچ بازی کنین؟


۱۲.از معجون خورکردن مردم لذت می برید؟ سادیسم دارین؟

۱۳.از اینکه خودتون معجون خوردین لذت بردین؟ مازوخیسم دارین؟

۱۴.عصای طلایی تونو کی بهتون داده و برای چی؟

۱۵.انزوا طلبین؟ دوست دارین با چه آدمایی رفت آمد و تعامل داشته باشین و به چه محافلی برین؟

۱۶. چه رنگ لباسایی می پوشین؟

۱۷.از انتخاب کردن دیگران خوشتون نمیاد که ترجیح میدین خودتونو انتخاب کنین؟ یا اینکه معتقدید خودتون بهترین انتخاب هستین؟

۱۸. در مواقع سختی به جز خودتون و دنگ از چه کسی(کسانی) یاری می خواین و رو کمک کیا حساب باز می کنین؟

۱۹.اگه مرلینی نکرده بهتون بگن فقط چند روز دیگه زنده هستین، واکنشتون چیه و تو این ایام باقی مونده چی کار می کنین؟

۲۰.نقاشی هاتون درمورد چه موضوعاتیه و چی رو به ما می رسونه؟

۲۱. اگه قرار بود یه خاطره رو از ذهنتون پاک کنین اون خاطره چی بود؟

۲۲. اگه قرار بود یه خاطره رو از ذهن مردم پاک کنین چطور؟

۲۳. روی ریونکلاو متعصبین؟ می تونین حال و هوای زمانی که گروهبندی شدین رو برامون شرح بدین؟ و اینکه کلاه بهتون چیا گفت.

۲۴. آیا حافظه قوی و چشمان عقاب دارین؟

۲۵. دوست دارین تو تاریخ چجور ازتون یاد شه؟

۲۶. اگه از چیزی بترسین چه واکنشی نشون میدین؟

۲۷. چه مواقعی آه می کشین؟ چه چیزایی آه تون رو بلند می کنه؟

۲۸. اگه خیلی غمگین بشین ممکنه گریه کنین یا به آه کشیدن بسنده می کنین؟ چه چیزایی باعث غمگین شدن و در اومدن اشکتون میشه؟

۲۹.بارز ترین ویژگی اخلاقیتون چیه؟ تیکه کلامتون چی؟

۳۰. به چند درصد برنامه های وزارتتون رسیدین؟ آیا وزارت اونطوری بود که فکر می کردین؟ برای بقیه دولت مردان وزارت چه پیشنهادی دارین؟

۳۱. چرا دوره وزارتتون طولانی شد؟ آیا هرکس کاری کند که آه از نهاد مردم بلند شود دوره وزارتش طولانی میشه؟

۳۲. از کدوم قشر جامعه خوشتون میاد؟ وزیری هستین پولدار پسند؟

۳۳. آیا حجاب اجباری برای کل اجتماع خوب است؟

۳۴. نظرتون درمورد ما کودکان این سرزمین چیه؟

۳۵. آیا به عنوان وزیر بادیگارد شخصی داشتین و دارین؟

۳۶.آیا به موسیقی دیسلاو علاقه دارین؟ چه سبک موسیقی هایی گوش می کنین؟

۳۷. چجور شخصیتی دارین؟ خشک و جدی؟ خنثی و سرد؟ گرم و مهربون؟ عجیب غریب و غیرقابل پیشبینی؟ و...؟ هرکدوم که هستین رو با ذکر مثال توضیح بدین.

۳۸. عصاتون از موهاتون کوتاه تره... چقدره یعنی؟

۳۹. چوبدستی تونو جایی جاساز کردین یا همیشه تو جیبتونه؟

۴۰. چرا دنگ همیشه همراهتونه؟ نکنه وجدانتونه؟ شده از هم جداشین؟

۴۱. کدوم کارای دنگ شما رو متعجب می کنه؟

۴۲. نکنه با دنگ دست به یکی کرده و تظاهر به معجون خور شدن کردین؟ از کجا بفهمیم واقعا معجون راستی خوردین؟

۴۳. دوست دارین دیگران درموردتون چیا بدونن که نمی دونن؟

۴۴. اتاقتون تو خونه ریدل ها چه شکلیه؟

۴۵. بوگارتتون تبدیل به چی میشه؟

۴۶. خوشایند ترین دوران زندگیتون کی بوده؟

۴۷. در اغلب مواقع چهره تون چه حالتی رو به خودش گرفته؟ یه شخصی با دیدن چهره‌تون دربرخورد اول، چیا از شخصیتتون ممکنه برداشت کنه؟

۴۸. به داشتن کلاه بلند افتخار می کنین؟ آیا معتقد نیستین بی کلاهی عار نیست؟

۴۹. آیا همزادی تو دنیاهای دیگه(مثل دنیای ماگلا یا حتی کتابای قصه و فیلم و انیمیشن و...) دارین؟ کسی هست که شباهتی به شما داشته باشه؟

۵۰. خوراکی مورد علاقتون چیه؟

۵۱. چه نوع آب و هوایی رو بیشتر می پسندین و چرا؟

۵۲. بدترین شکنجه ای که برای دنگ می تونین در نظر بگیرین چیه؟

۵۳. یک روز از زندگیتون به عنوان یک وزیر، تعریف کنین و بعد با یه روز زندگی عادیتون مقایسه کنین.

۵۴. بعد از دوران وزارت چه برنامه هایی برای خودتون دارین؟

۵۵. دلیل اینکه اسامی رو انقدر از ریشه تلفظ می کنین چیه؟ ریشه در کودکی؟

56. به چه چیزهایی علاقه دارین؟ چرا علاقه مندی ها ندارین؟


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.