هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۳
#11
با اجازه صاحب مغازه!
جهت یادآوری پاره ای از قواعد انجمن آمدیم...زاغی اون کاغذو بده من!
اهم...عرض می نماییم که فرزندان من این تاپیک صرفا به منظور نمایشنامه نویسی ایجاد شده.سیسرون سوژه جدید زده و شما باید صرفا پست نمایشنامه بزنین.اینجا تاپیکی برای بحث و گفتگو نیست و الان تمام پستایی که غیر رولن اسپم محسوب میشن.برای رفع و رجوع کردن مشکلاتتون می تونین از سیستمی به نام پیام شخصی و همینطور چت باکس با (حفظ فرهنگش البته!) استفاده کنین.
با آرزوی موفقیت.

ویرایش بعدی:

استثنائا چندتا از پستارو گذاشتم بمونه چون می تونستن در خصوص نحوه کار راهگشا باشن.با این همه اگر باز سوالی وجود داشت از زننده تاپیک با ارسال پخ بپرسید!
تشکر!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۳ ۱۹:۳۰:۴۳
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۳ ۱۹:۳۹:۴۸


پاسخ به: ارتباط با ناظر دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ سه شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۳
#12
نقل قول:

آرتور ویزلی نوشته:
خانم پرنس آیا اجازه یا تاسیس
فروشگاه تجهیزات ماگلیو میدید یا خیر؟

آرتور عزیزم...اندکی به ما مهلت بدین.من تا الان سر کار بودم!
فروشگاه تجهیزات مشنگی؟هوم؟
خب اگر دقت نکرده باشین کوچه دیاگون یه منطقه کاملا جادوییه و جادوگرا از اقصی نقاط بریتانیا میان اینجا.انقدر که حتی ورود به اینجا به کمک جادو ممکنه.مسلما اگر کسی لوازم مشنگی نیاز داشته باشه خب به دنیای مشنگا که قسمت عمده بریتانیارو شامل میشه مراجعه و و نیازشو رفع میکنه.
در نتیجه متاسفم آرتور عزیز.
موفق باشین.



پاسخ به: ارتباط با ناظر دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳
#13
نقل قول:

سیسرون هارکیس نوشته:
موسسه روحی هورکراکس

این یکی چه طوره....پلیز اکسپت دیس آی کن نات فاند انی آذر ثین لیدی پرنس

ما حرفی نداریم الان که نگاه می کنم می بینم یه صفحه ست داریم چونه می زنیم!
موسسه ش خوبه ولی موسسه ارتباط با ارواح چطوره؟هوم؟شکیل تر نیست؟
زاغی اون کلنگ افتتاح مغازه رو بیار!



پاسخ به: ارتباط با ناظر دیاگون
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۳
#14
نقل قول:

سیسرون هارکیس نوشته:
سلامی دگر می عرضیم

اگر اجسامش را حذف کنیم درست می شود آیا بزرگ بانوی اسلی؟


رمالی بس بی کلاسی است بانو.آن هم وسط دیاگون شهرداری جمعیدمان چه سیمانی بر سر خویش کوبیم؟


سیسرونم

درودی مجدد سیسرون عزیز

در مورد حذف اجسام از اسم مغازه که موافقم. چون واقعا نامانوس میشه ولی ظاهرا یه توضیح کوچیک بهت بدهکارم.
من متوجه منظور تو هستم چون بهم زاغ زدی و توضیح دادی ولی خواننده ای که میاد تو انجمن وقتی اسم تاپیک تو رو با این شکل ببینه شاید زیاد جذب نشه چیزی که من هم دوست ندارم در مورد یه تاپیک تازه تاسیس اتفاق بیافته. و باید این نکته رو در نظر بگیری که خواننده ها معمولا انقدر حوصله ندارن تا برن اولین پست یه تاپیکو بخونن ببینن در مورد چی هست!برای اینکه مغازت مشتری پیدا کنه یه اسمی باید بذاری که طرفت رو جذب کنه.
درسته رمالی هم خیلی بی کلاسیه! ولی من بیشتر قصدم این بود که منظورمو برات توضیح بدم.فروشگاه ارتباط با ماورا هارکیس چطوره؟حالا این به عنوان پایه اسم خدمتت ببین چه چیز دیگه ای دوست داری بهش اضافه کنی؟


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲۰ ۱۵:۴۸:۱۰


پاسخ به: ارتباط با ناظر دیاگون
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳
#15
نقل قول:

سیسرون هارکیس نوشته:
با سلامی چند میلیارد تریلیارد باره بر بزرگ بنوی اسلیترین


خلاصه می گویم روح هم برای فروش داریم و المابقی.....سخن از خویشتن کوتاه کنم و در گذرم که پس از افتتاح چشم ها از حدقه بیرون جنبندی


به امید مجوز از آنجانبتان ، به سیاه ترین جادوگر نسل چهارم اعتماد کنید. اسمی بس مناسب است زیرا که علاوه بر مسائلی که با جغد خویش باز گوئیدم مسائلی بس بیش بسیار زیادی نیز در آن مکان رخ خواهد داد که همه آن نام را توجیه خواهند نمودندی

سیس کیس

من مخالفتی ندارم به ویژه اگر با تزریق سوژه جذاب بتونی یه تاپیک فعال ایجاد کنی که بسی مشعوف خواهیم شد.منظورم این بود فقط یه ذره اسمش رو عوض کن بعد تاپیکو ارسال کن.مثلا رمالی، جن گیری، احضار روحی. ارواح و اجسام یه مقداری نامانوسه.هوم؟قبول نداری؟
یه عنوان کلی که بتونی همه این چیزایی رو که می خوای توش بگنجونی.یه عنوانی که هرکس از در کوچه اومد تو چشمش رو بگیره بپره تو!دیگه این گیرو رفع کنی فروشگاهو تاسیس کردیا!



پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳
#16
ما میایم و میریم!
اول از همه از دیوید کراوکر عزیز ممنونم به خاطر تذکری که دادن و البته با جغد هم میشه این مطلبو به طرف مقابل گفت!
فرد عزیز دیوید هم حق دارن و شما نمی تونین بلافاصله وسط سوژه در جریان یه سوژه جدید بدین.
وقتی شما وسط سوژه در جریان سوژه جدید می زنین با این کار زحمت کسایی که تو سوژه قبلی پست زدن رو ندیده میگیرین و طبیعیه که ناراحت بشن.برای اینکه تو تاپیکی بشه سوژه جدید زد باید اجازه صبر کرد حداقل مدت زمانی بیشتر از یکی دو ماه بگذره و تو اون تاپیک و با اون سوژه پست جدیدی ارسال نشده باشه.در صورتیکه سوژه جدیدی که شما دادین هنوز یه هفته هم از روش نگذشته و دو نفر بعد از شما پست زدن.
البته من علت کار شمارو درک می کنم ولی باید بگم شما کمی عجله به خرج میدین.باید صبر داشته باشین و نباید انتظار اینو داشته باشین به محض ارسال سوژه جدید همه کاربرا شروع به پست زدن تو تاپیک شما کنن!بعضی وقتا هفته ها ممکنه یه تاپیک ارسالی نداشته باشه.بالاخره باید اینو در نظر داشت که این تنها تاپیک این انجمن و حتی سایت نیست.تاپیک های بیشمار زیادی در سطح سایت وجود دارن که بسته به میل افراده که کجا می خوان فعالیت کنن.
اینکه شما سوژه جدید می زنین یا خیر به اجازه من ربطی نداره من اینجا فقط به عملکرد صحیح انجمن دیاگون نظارت دارم و هرجا نیاز باشه باید تذکر بدم.شما مخیرین به ارسال سوژه جدید تو هر یک از تاپیک های انجمن به شرط رعایت ضابطه ش.تو این مورد هم باید بگم متاسفانه ناچارم اعلام کنم پست سوژه جدید شما ندیده گرفته میشه و پست آنتونین ملاک عمل برای افرادیه که می خوان این سوژه رو ادامه بدن.
دیوید عزیز من پست شمارو ناچارم پاک کنم.
با آرزوی موفقیت.



پاسخ به: ارتباط با ناظر دیاگون
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳
#17
نقل قول:

سیسرون هارکیس نوشته:
سلامی مجدد دارمی از خود اینجانبم


با همان ایده قبلی نامی درست و درمان یافتیم که بس متناسب است با آن ایده که از مخ خویشتنمان بیرون کشانده ایم و اما نام فروشگاه جدیدمان:

فروشگاه ارواح و اجسام و افکار هارکیس



با مدیریت اینجانب و همچنین ایده دیگری نیز دارم که پس از افتتاح بیان خواهم کرد. توضیحات را خود خویشتن جغدیدم گر رسیدگی کنید می تشکرم بس فراوان هاااااا

سیس هستم از نوع هارکیسی اش

سیسرون عزیز
می خوای روح بفروشی؟خب حداقل از کلمات روحی استفاده نکن.تو قالبی که من ست کردم چشمام دراومد تا تونستم بخونم!
روح فروشی؟اگر ایراد نداره اسمشو بازم کمی تغییر بدیم.یه چیزی که مشخص کنه فروشگاه شما با ماورا در ارتباطه.این اسم یه کمی نامانوسه.مثلا ماورالطبیعه فروشی!!یا از این جمله.وگرنه حرفی نمی مونه با توجه به توضیحاتی که دادین و من موافق می باشم. فقط این اسمش می مونه که بازم یکمی عوض باید بشه.



پاسخ به: ارتباط با ناظر دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳
#18
سیسرون عزیز

در حقیقت ما یه کلیسای وست مینیستر داریم تو لندن که البته جزو عناوین مهمه انجمنه!نکته دیگه اینکه دیاگون یه کوچه پرت و دور افتاده ست که یه مرکز خرید و داد و ستده و وجود یه کلیسا توش کمی غیر متعارف به نظر میرسه.من فکر می کنم اگر ایده تون رو با زاغ برام بفرستین بهتر بتونم تصمیم بگیرم.

فرد عزیز

در مورد اینکه میشه دوتا مغازه داشت چون نمیشه عناوین تکراری تو یه انجمن داشته باشیم متاسفانه امکانش نیست من سرقفلی دو تا مغازه رو به اسم شما بزنم!
ما تو انجمن جارو فروشی نداریم ولی مغازه ورزشی کوییدیچ داریم که کارش تولید همین چیزاست.چرا تو مغازه خودتون تحت عنوان یه سوژه تولید نمی کنی؟یه جاروی متفاوت از جاروهای معمولی که بشه روش مانور داد و تاپیک رو هم فعال کرد.اینجور موضوعات رو اگر بخوایم به صورت یه تاپیک در بیاریم هم زیاد نمیشه روشون مانور داد چون زیاد کشش ندارن و هم بی جهت انجمن رو شلوغ و درهم می کنن.



پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳
#19
پست سوم خرس های تنبل vs دو نصفه جارو


آیلین که سخت در حال کشمکش با زاغ سیاهش بود تا بتواند آن را زیر ردای عجیب و غریبی که مورفین برایشان تدارک دیده بود جا دهد گفت:

- چرا من یه سوال دارم. حق الزحمه دوران خدمت من تو وزارت کجاست؟مورفین گفته بودی بیام اینجا پولمو می پردازی ولی عوضش این ردای تنگ و بوگندو رو به زور تنم کردی و ازم می خوای تو آسمونا برات مانور بدم؟ هوس کردی چشمات شام امشب زاغی باشن؟

زاغ سیاه از زیر ردای خرس پوست با صدای قارقار خفه ای اعتراض خود را برای درآوردن چشم مورفین اعلام کرد. مورفین رو به دیوید پرسید:
- ها؟شی میگه ژعیفه؟با من بود ادکلن؟

پیش از آنکه دیوید بتواند خرابکاری مورفین را رفع و رجوع کند آیلین با لبخند ملایمی چوبدستیش کشید.
بازیکنان:

کارگردان رو به فیلم بردار: صد دفعه بهشون گفتم تو پستایی که این ساحره دیوونه توش هست کار نمی کنم بازم بهمون انداختن.
- کروشیو! ( صدای جیغ آیلین از داخل کادر خطاب به کارگردان!)
کارگردان مدل تارزانی از مقابل طلسم جاخالی داد و در همان حال خطاب به فیلم بردار گفت:
- زود باش تا اون زاغ وحشی رو نفرستاده دنبال چشمامون صحنه رو فورواردش کن.


بلافاصله صحنه زد و خورد که به شکل توده ای از گرد و غبار که چند دست و کله از میان آن بیرون زده دیده میشد با سرعت به چرخش درآمد و جلو رفت. سر و دست ها با شدت بیشتری به جنب و جوش درآمدند.اشعه های نورانی افسون ها با حرکتی سریعتر به در و دیوار و هاگرید که بی حرکت گوشه تصویر بر جا ایستاده بود و چرت می زد اصابت کردند و در این احیان الادورا و دابی هم از آن جدا شدند تا دیوانه وار در اطراف توده مشغول بازی گرگم به هوا شوند. عاقبت با پس گردنی که کارگردان نثار فیلم بردار کرد صحنه به حالت عادی درآمد.

هر یک از بازیکنان آه و ناله کنان گوشه ای از رختکن نیمه ویران افتاده بودند و کمی آنسوتر آیلین درحال غلاف کردن چوبدستیش نگاه خیره و سرد چمشان سیاهش را در انتظار پاسخ به مورفین دوخته بود که با کمک دیوید تلاش می کرد دستش را از دهان کریچر بیرون بکشد.

دیوید با یک حرکت پایش را که دور گردنش پیچیده بود به حالت عادی برگرداند و باعث شد کریچر لگد محکمی نوش جان کرده و دست مورفین را بی اراده به همراه سی و دو دندان کرم خورده موجود در دهانش تف کند.

دیوید که در آن واحد هم در برخاستن به مورفین کمک می کرد و هم پای دردناکش را مالش می داد رو به آیلین اعتراض کرد:
- ببین چیکار کردی زن! با این وضعیت هیچکدوممون نمی تونیم بازی کنیم. توپای بلاجر هم تو طول یه بازی انقدر قدرت تخریبی ندارن که تو یه دقیقه کل گروهو نابود کردی!

آیلین با حالت تهدیدآمیزی چوبدستیش را تکان داد اما مورفین که بالاخره شده بود سرپا بایستد خود را بین آندو انداخت.
- باشه...باشه...پولتو میدم ولی الان ندارم باید کمک کنی باژی رو ببریم بعدش حقتو میدم.قبوله؟

از آنسوی رختکن صدای فریاد دابی که تلاش می کرد از ضربات ساطور الادورا جا خالی بدهد به گوش رسید.
- مورفین به دابی هم باید قول داد که حق او را پرداخت. دابی یه جن آزاده بود و حق و حقوق...شترق!

ضربه ساطور درست از کنار گوش جن گذشت و روی نیمکت فرود آمد و آن را به دو نیم کرد تا دابی ناچار شود سخنرانیش را نیمه تمام رها کند.
مورفین با بدخلقی گفت:
- حق الزحمه جنابعالی هم محفوژه...بینم کشی دیگه ژیره مواژب نمی خواد؟

هاگرید که تمام مدت گوشه ای به حالت ایستاده چرت می زد و در راستای کمک رسانی به تخریب رختکن تمام طلسم های اصابتی را بازگشت داده بود به طرز کاملا غیرمنتظره ای چرتش پاره شد.
- ما رو هم قرار بود بشاژی مورفین ژون.نگو منو یادت رفته داوش!

قبل از اینکه مورفین در آن حالت بتواند به سلول های دودی مغزش فشار آورد تا بلکه به خاطر بیاورد کی چنین قولی به هاگرید داده است ماندانگاس فلچر بدون در زدن وارد رختکن شد.

- مگه نمی خواین بازی کنین؟همه اعضای تیم طرف مقابل منتظرن...اینجا چه خبره؟بمب ترکیده؟ کی اینکارو با رختکن کرده؟

تمامی انگشت های اتهام در سکوت آیلین را نشان ماندانگاس دادند.
- تمام حقوق این ماهت بابت خسارت ضبط میشه. اصلا تو اخراجی!میدمت دست ممدا تا پولت کنن!ببین چه بلایی سر رختکن نازنینم آوردی ای ساحره خشن!

آیلین با خونسردی دست به سینه ایستاد.
- مشکلی نیست دانگ البته قبلش لازمه من یه سری به هیات بازرسی و نظارت زوپسستان بزنم تا ببینم چرا زمان استخدام اساتید، مدیریت یه چیزی هم دستی ازمون گرفت و اینکه چرا لوازم معجون سازی من یه شبه ناپدید شدن و تو کلاسم نه از میز و صندلی خبری هست و نه تخته.نظرت چیه دانگ؟

ماندانگاس که بیمناک به نظر می رسید به سرعت به طرف در رختکن عقب نشینی کرد.
- چیزه...الان که دقیقتر نگاه می کنم میبینم خسارتی وارد نشده و همه چیز رو به راهه. تو زمین می بینمتون!

وقتی درب رختکن پشت سر دانگ بسته شد مورفین به طرف اعضای تیمش بازگشت.
- شما فقط این باژی رو ببرین. اژ خژالت همگی در میام. فقط بژنبین بریم تو ژمین هرشی ژدیم داره می پره.

چند دقیقه بعد-زمین ورزشگاه غول های غارنشین

بازیکنان دو تیم در مقابل یکدیگر صف کشیده و جارو به دست منتظر سوت داور بودند. سرتاسر ورزشگاه پر بود از تماشاچیانی که در حال شعار دادن و گیس و گیس کشی و شرط بندی بر سر تیم محبوبشان بودند. دسته ای غول غارنشین در گوشه ای از ورزشگاه گرد آمده بودند. پوست خرسی را سر چوبی زده و صدای نعره هایشان کل ورزشگاه را برداشته بود. هاگرید که ردایش تنها نیمی از بدنش را پوشانده و شباهت بسیاری به غول دورگه ای یافته بود که دچار جهش ژنتیکی شده باشد برای فک و فامیل غولش دست تکان داد.سایر اعضای تیم خرس های تنبل که زیر ردای ضخیم تیم به شدت عرق می ریختند، درحالیکه به اعضای تیم مقابل و تماشاچیانی که لباس گروهشان را مسخره می کردند چشم غره می رفتند زیرلب اجداد مورفین را مورد لطف و عنایت قرار داده بودند.

بالاخره داور با کبکبه و دبدبه وارد زمین شد. گله ی خبرنگارانی که اطرافش جمع شده بودند به ملت فهماند داور امروزمسابقه کسی کسی جز جی. کی رولینگ مشهور نیست.رولینگ در میان نور فلش دوربین ها و در حال امضا دادن به طرفدارانش میان اعضای دو تیم ایستاد تا چهره هایی را که به خاطر نمیاورد زاییده دست او باشند از نظر بگذارند. نگاهش از روی اعضای تیم دو نصفه جارو روی هفت خرسی ثابت ماند که به شکل عجیبی همگی روی دو پا ایستاده و چشم غره های خفنی نثارش می کردند.

- تو کتابام کسی جانورنماش خرس بوده؟ چرا یادم نمیاد؟ چه جوری زیادش کردین؟معجون مرکبه؟کپی جادویی گرفتین؟
لودو که برای ترغیب رولینگ به شرط بندی، تمام سوژه را مثل افسون چسب دایم به او چسبیده بود با چاپلوسی گفت:
- اینا خرس نیستن عزیزم.ردای گروهشونه.به نظرت بهتر نیست مسابقه رو شروع کنیم؟تماشاچیا بدجوری منتظرن.راستی شما رو اینا شرط می بندی؟فکر می کنی بتونن برنده شن؟چند می بندی؟ :sharti:

رولینگ با ناز و ادا موهایش را کنار از روی صورتش کنار زد.
- اینا که همینجوریش به زحمت سرپا وایسادن.به نظر نمیاد سر و ته جارو رو بتونن از هم تشخیص بدن. نه ممنون. بریم سر مسابقه.

او با خودپسندی هرچه تمامتر به اطراف ورزشگاه نگاه کرد.
- امیدوار این افتخارو داشته باشین که کتابای منو خونده باشین و قوانین رو بدونین و نیازی نباشه من وقت نازنینمو تلف کنم.هوم؟

بازیکنان دو تیم:

رولینگ متوجه شد تحمل بار سنگین نگاه های دوستانه و صمیمانه بازیکنان کاری بسیار دشوار است و هرکسی تاب تحمل آن را ندارد. پس ترجیح داد سوت زنان از آن جمع دوستانه فاصله بگیرد.
- این چیه دادن به من؟هین؟وای چقدر قشنگه یاد اون سوت سوتکایی افتادم که بچگیام می کردم تو چشم خواهرم.هیع یادش بخیر...بذار ببینم اصلا کار می کنه؟

رولینگ سوتی را که از گردنش آویخته بود به دهان برد و در آن دمید.
بلافاصله با برخاستن صدای فریادهای شادمانه از سمت جایگاه تماشاگران، چهارده چوب جارو با سرعت از کنار رولینگ به مقصد آسمان عبور کردند و او را میان توده ی عظیمی از گرد و خاک تنها گذاشتند.

رولینگ:

در آسمان- بر فراز ورزشگاه غول های غارنشین

مشخصا تیم خرس های تنبل نامش را به درستی از نام خرس تنبل گرفته بود. پرواز با آن رداهای سنگین پوست خرس کاری بس دشوار بود. اما مشکل اعضای تیم فراتر از این صحبت ها بود. در واقع به نظر می رسید آنها به هرچیزی توجه دارند جز بازی.صدای دانگ که گزارش بازی را به عهده گرفته بود به صورت جادویی در کل وزرشگاه می پیچید.

- توپ در دستان رکسان ویزلیه که با شتاب به طرف دروازه تیم خرس های تنبل میره...به نظر میرسه این بیستمین گلیه که به خاطر هیکل دروازه بان گل نمیشه...هوی ممد داری رو زمین دنبال چی می گردی؟ نصفش مال منه گفته باشما...صغری دستتو از تو جیب بغلیت دربیار من تو این مدرسه آبرو دارم.حداقل وقتی حواسش یه جای دیگه ست دست تو جیبش کن زن!ا وه...به نظر می رسه اون طرف ورزشگاه مدافعان تیم خرسا دچار مشکل شدن...

آنسوی ورزشگاه- نزدیک جایگاه هواداران تیم دو نصفه جارو

- با توئم ای جن خونگی بی ارزش!وقتی توپ بازدارنده میاد طرفت نباید از جلوش جا خالی بدی احمق!پس اون چماق چیه تو دستت؟
- دابی یک جن آزاد بود. دابی حق و حقوق داشت و اجازه نداد امثال تو بهش امر و نهی کر...ویـــــــــــــــــژ!(افکت عبور توپ بازدارنده بعدی!)

در حینی که الادورا توپ بازدارنده را به حال خود گذاشته و به دنبال سر دابی پرواز کنان عرض ورزشگاه را می پیمود کرچر هم فرصت را غنیمت شمرد و به جای گوی زرین دنبال الادورا رفت تا انتقام دعوای صبحگاهیش را از دابی بگیرد. در سوی دیگر زمین، مهاجمین تیم تنبل ها هم درگیر به نظر می رسیدند.

- آیلین...تمام اون مدتی که تو جایگاه تماشاچیا دنبال سرخگون می گشتی تا الان سه دفعه ست که از بغل گوشت رد شده!

آیلین با دستپاچگی نگاهش را از روی اعضای اسلیترینی که در گوشه ای از ورزشگاه مشغول تشویق او بودند برداشت و پاسخی نداد.شکی نبود انتظار دیدن کله چرب و براق پسر دردانه اش را در میان تماشاگران می کشید. هرچند به نظر دیوید بعد از بیرون انداختن اسنیپ از تالار اسلیترین این انتظار کمی زیادی بود!

در همان لحظه مورفین درحالیکه به صورت درازکش روی چوب جارویش لم داده بود با سرعت یک خرس تنبل از کنار دیوید گذشت.
- ما می بریــم...شیــژ می کشیــم...دشتــ می ژنــیــم...ژیــغ می کـشیــم. :hyp:
دیوید و آیلین:

بیدار کردن مورفین از خواب خرس تنبلیش در آن موقعیت بسیار ضروری به نظر می رسید...اگر رولینگ چون اجل معلق سر راهشان سبز نشده بود.
او درحالیکه سه کارت قرمز را نشان آنها می داد چشمان روشنش شرورانه برق زدند.

- دیوید کراوکر از بازی اخراجه چون تو کتابای من چنین شخصیتی وجود نداره...مورفین گانت هم الان باید تو زندان باشه پس اونم اخراجه...توام مادر اسنیپی نه؟هوم؟نکشته بودمت؟ یادم باشه بعد از بازی یه بازنگری در موردت داشته باشم... به هرحال چون از پسرت خوشم نمیاد و در نتیجه از تو هم خوشم نمیاد تو هم از بازی اخراجی! جیــــــــــــــغ این چه کاری بود؟به چه جرئتی؟

رولینگ نگاه ناباورش را از دود ناشی از سوختن سه کارت قرمز برداشت و به دیوید چوبدستی به دست دوخت.
- آوردن چوبدستی موقع بازی ممنوعه مگه برای هری من! تو فعلا از بازی محرومی تا من...چیه؟تو به چی زل زدی؟ حیف که کارت قرمزام تموم شدن وگرنه تا الان انقدر از بازی اخراجت می کردم سالها نتونی به بازی برگردی.

آیلین با سر به چوب جاروی رولینگ اشاره کرد.
- به اون!

رولینگ نگاهی به چوب جارویش انداخت.
- خب این کجاش عجیبه؟
- روش راحتی؟
رولینگ بادی به غبغب انداخت.
- معلومه...این گرونترون چوب جاروی تو بازاره. آذرخش 2014. حتی هری گوگولی من هم از اینا نداشت.دسته ش از چوب درخت صنوبره و سیستم تهویه مطبوع داره. تازه هر وقت از مسیر منحرف بشم خودش اعلام میکنه. یه سیستم دزدگیر داره هنوز رو هیچ چوب جارویی اجرا نشده. موقع دور زدن...

آیلین دریافت اگر اجازه بدهد تا صبح ناچار به شنیدن سخنرانی رولینگ در مورد مزایای جارویش است وسط سخنرانی رولینگ پرید.
- منظورم اون نیست...منظورم اینه تو چه جوری روش نشستی وقتی یه مشنگی و تا حالا یه چوب جارو از نزدیک ندیدی؟

رولینگ: هین؟من تا حالا چوب جارو ندیدم؟ من کسی بودم که خودم چوب جارو رو خلق کرد.مگه کتاب کوییدیچ در گذر زمان منو هنوز نخوندی؟ اگر من نبودم شما الان نمی تونستین جارو سواری کنین. من الان... کـــجام؟وسط آسمون؟ مــــامـــان!من ترس از ارتفاع دارم ...نخیرم من خیلی بهتر از همه شما می تونم جارو سواری کنم...من اغفال شده بیدم ...من می خوام برگردم رو زمین.

آیلین با لبخندی شیطانی لبه ردای ضخیمش را کنار زد..
- غصه نخور کوچولو....من الان کمکت می کنم برگردی رو زمین!

رولینگ که از شدت وحشت زانوهایش را به چوب جارویش چسبانده بود با ترس و لرز به سر سیاه زاغ آیلین که از زیر ردا بیرون زده بود نگاه کرد.

- این درست نیست. تو آیلینی مگه نیستی؟ تو با توبیاس ازدواج کرده بودی دیگه.پسرت تو محفله.یادت نیست؟ عاشق لیلی بود...بهم نگاه کن! نه یعنی اون باید به اون نگاه می کرد نه تو به من...به من نزدیک نشو کلاغ ایکبیری! من از پرنده ها می ترسم ...تو ادم مثبتی بودی. البته مامان خوبی نبودی ولی خبیث نبودی. از این جک و جونورا هم نداشتی...این درست نیست... برو کنار ای پرنده شوم...تو سیاه نیستی آیلین...تو این کارو با من نمی کنی مگه نه؟ من تورو خلق کردم ...مــــامــــــــان. باشه پسرتو زنده می کنم. ...نه!هری رو می کشم!نوکتو بکش کنار! نوک نزن! جیـــــــــــــغ!نـــــــــــــه!

آیلین و دیوید به صحنه سقوط رولینگ به طرف زمین که به لطف جلوه های ویژه اسلوموشن شده بود نگاه کردند.

دیوید:هوم...به نظرت تا زمین چقدر فاصله داره؟

آیلین متفکرانه به دور شدن رولینگ و عبورش از میان ابرها خیره شد:
- نمی دونم دور و بر هزارمتری باید باشه...حالا اونو ولش کن. تا با این وضعیت برسه زمین بازی تموم شده.مهم بازیه ماست.اینجوری نمی تونیم ادامه بدیم. اگه تا الان هم گل نخوردیم به لطف هیکل هاگریده. ولی همینجوری پیش بره دستمون به یه نات از اون پول هم نمی رسه. چاره ای نداریم جز اینکه روحیه مرگخواریمون رو به کار بندازیم!


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۱۸ ۲۳:۲۸:۳۶


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳
#20
ما باز هم آمدیم!
فرد عزیز
درسته این تاپیک به اسم شما و اخوی ایجاد شده ولی در واقع این یه تاپیک رول نویسیه که فعالیتش هم گروهی و ادامه داره.یعنی یه نفر پست می زنه و بقیه طبق همون ادامه میدن.اگر سوژه منحرف شده باشه یا احساس بشه دیگه کشش نداره سوژه جدید داده میشه ولی تا وقتی که سوژه در جریانه نمیشه یه مرتبه پرید وسط سوژه و بی مقدمه جریان رو منحرف کرد.شما برای پست زدن باید به رول نفر قبلتون نگاه کنین و طبق اون پست بزنین.
در کمال احترام این پست شما هم اسپم محسوب میشه و پاک خواهد شد.سوژه هم از اخرین پست رول یعنی پست آنتونین ادامه داده بشه.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.