ولدمورت وارد خانه شد.جیمز به لی لی گفت:‹هری رو بردار و برو.من ولدمورت رو کمی معطّل می کنم.›امّا طولی نکشید که ولدمورت او را کشت.ولدمورت با غرور خاصّی به اتاق خواب رفت.لی لی و هری آن جا بودند.
لی لی به ولدمورت گفت:‹مرا بکش امّا هری را نکش.›ولدمورت همراه با خنده ی دردناکش گفت:‹من هردوی شما رو می کشم.›آواداکداورا!لی لی هم کشته شد امّا هری به خاطر طلسمی که مادرش به نمایش گذاشته بود نمرد ولی ولدمورت ناپدید شد.
...
شترق!
دری که قبلاً توسط ورد ولدمورت باز شده بود کاملاً شکست.مردی قوی هیکل با موهای سیاه و پرپشت و نا مرتّب وارد خانه شد.او هاگرید بود؛شکاربان هاگوارتز.جیمز پاتر در هال مرده بود.هاگرید کمی گریه می کرد.او به اتاق خواب رفت و لی لی را دید که او هم مرده بود.در کنار لی لی،هری که اشک هایش خشک نشده بود به خواب عمیقی فرو رفته بود.هاگرید هری را برداشت و به سمت موتور سیکلت پرنده ی سیریوس رفت.
____________
خیلی تا الآن گفتم...الآن هم میگم!
لازم نیست کپیه کتاب باشه،از خلاقیت خودتون هم استفاده کنین لطفا!
پاراگراف بندی یا بند نویسیو رعایت نکرده بودین!علاوه بر اون بهتره به جای یه بار اینتر برای زیباتر شدن ظاهر پست دوبار از اینتر استفاده کنین!
جای کار داشت ولی،تائید شد!