صبح زود، روز موعود، اتاق خواب وزیر:وزیر در حالی که خمیازه می کشید و دستانش را از دو طرف باز کرده بود، خودش را روی ناز بالشش بالاتر کشید و به ارنی گفت: «لامَشَّب! هیچ شورپراژی اژ ژدن چیز توی رگ، اونم توی تخت خواب باحالتر نیشت!»
و با این جمله منقل را روی شکمش جلو کشید و کف دستانش را با اشتیاق بهم مالید.
ارنی که با این خوش خدمتی قصد القای مطبی را داشت (
)، لبه تخت نشست: «مورفین...»
- قبل اژ اینکه حرفتو بژنی ارنی، یه نشیحت خوب دارم! وقتی یکی قراره بره فَژا کنار تختش نشین! چون ممکنه موقع تِیک آف(Take off) پرش به پرت بگیره! :pretty:
- اهم! بله خب!
.... می خواستم بگم وقتی می ری نیویورک خیالت بابت کارا و امور وزارت و اینا راحت باشه! آسوده حالشو ببر که من هستم!
- مورفین که سرش را از میان دود بلند می کرد با لذت گفت: «این چیزِ جدیدو اژ کجا گرفتی بلاگرفته! خیلی کیفیت داره لا مشب! ... ینی منژورت اینه که من! برم نیویورک! اونم بدون تو!؟ اشلاً فکرشم نکن! من حتماً تو رو هم با خودم می برم ارنیِ من!
..... فکرشو بکن! داریم می ریم شاژمان ملل!
.... راشتی محموله چی شد؟ می خوام وقتی اژ فژا برگشتم و اژ تخت اومدم پایین (
) گژارشش رو بخونم!»
و ارنی که نقشه اش برای ماندن نقش بر آب شده بود، در حالی که در مغزش به دنبال راهی تازه می گشت، اتاق خواب وزیر را ترک کرد.