هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴
#11
تالارِ عمومی راونکلاو مثلِ همیشه شلوغ بود. بعد از پایان هر کلاس، راونی‌ها کنارِ شومینه جمع می‌شدند و درسِ آن روز را مرور می‌کردند و تکالیف را با کمکِ همدیگر انجام می‌دادند.

امروز هم پس از پایانِ کلاسِ وردهای جادویی، دانش‌آموزانِ گروهِ راونکلاو مشغول انجام تکالیف جدید بودند. تکلیفی که پروفسور پرودفوت تعیین کرده بود از این قرار بود که باید نحوه‌‌ی کلیِ کارکردِ طلسم‌ها را تمرین می‌کردند.

آلتیدا مشغولِ اجرایِ افسون موبیلارپوس، بر رویِ لیوان‌های رویِ میز بود. لینی درحالِ تماشایِ آلتیدا بود. احساس می‌کرد که آلتیدا چوبدستیش را درست حرکت نمی‌دهد. پس از چند دقیقه معلوم شد که حسش درست بوده است چون دوتا از لیوان‌ها به شدت به هم برخورد کردند و تکه‌های آن به اطراف پخش شدند.

بچه‌ها جیغی کوتاه کشیدند و سعی کردند که در مقابلِ تکه‌های خرد شده‌ی شیشه، از خود محافظت کنند. بعضی از بچه‌ها زخمی سطحی برداشتند. مایکل بر سرِ آلتیدا فریاد زد:

-هی، چیکار می‌کنی؟ میخوای ما رو به کشتن بدی؟

آلتیدا با دستپاچگی جواب داد:

-وای بچه‌ها، خیلی خیلی معذرت می‌خوام. از قصد اینکارو نکردم که. کاملاً اتفاقی بود.

لینی گفت:

-درسته، اتفاقی بود. ولی خودت هم کمی مقصر بودی. آخه حرکتِ چوبدستیت اشتباه بود. باید اینجوری حرکتش بدی.

لینی چوبدستیش را به طرف سه لیوانِ باقی مانده‌ی روی میز گرفت و حرکتی آرام و دایره‌وار به آن داد. سپس وردی بر زبان آورد:

-موبیلارپوس

نوری سفید از نوک چوبدستی‌اش خارج شد و لیوان‌ها جابه‌جا شدند.
صدای تشویقِ همگروهی‌هایش بلند شد. آلتیدا که تحت تاثیر قرار گرفته بود گفت:

-لینی کارت فوق‌العاده بود. میشه باهامون تمرین کنی که ما هم نحوه‌ی صحیحِ اجرای افسون‌ها رو یاد بگیریم؟

-البته که میشه. منم اولش تو انجام افسون‌ها مشکل داشتم ولی به مرور و با تمرینِ زیاد، مهارت پیدا کردم. حالا شما هرکدومتون یه افسون رو که توش مشکل دارین اجرا کنین تا منم راهنماییتون کنم. البته بهتره اول این خورده‌ شیشه‌ها رو جمع کنیم.

آلتیدا گفت:

-من جمعشون میکنم.

چوبدستی‌اش را در هوا چرخاند و با دقت افسونی بر زبان آورد:

-ریپارو

بلافاصه تکه‌های شیشه به هم پیوستند و پنج لیوانِ صحیح و سالم روی میز قرار گرفتند. بچه‌ها تشویقش کردند. سپس هر کدام از بچه‌ها شروع به اجرایِ افسون‌هایی کردند که در آن مشکل داشتند.

چند دقیقه بعد، تالار ریونکلاو مملو از رنگ‌های زیبایی شد که از نوکِ چوبدستی‌ها خارج می‌شدند. چوچانگ افسونِ ریدوسیو را اجرا کرد ولی به دلیل تلفظِ ناصحیح آن، افسون برعکس عمل کرد و بالشتی را که قرار بود کوچک شود، بزرگتر از حد معمول کرد.

لینی رو به بچه‌ها گفت:

-یادتون باشه که باید وردها رو درست و دقیق تلفظ کنین وگرنه همینطور که دیدین ممکنه برعکس عمل کنن یا حتی عملکردی خطرناک داشته باشن. وقتی دارین ورد رو تلفظ می‌کنین اصلا عجله نکنین و با دقت تلفظش کنین.

ویولت که موفق شده بود افسونِ وینگاردیوم له ویوسا را بر رویِ یک سوسک بخت برگشته اجرا کند، رو به جمع گفت:

-میخوام طلسمِ شکنجه گر رو روی این سوسک اجرا کنم.

صدای اعتراض جمع بلند شد.

-واقعاً میخوای اینکارو بکنی؟

-یکم رحم داشته باش. آخه این سوسکه بیچاره چه گناهی کرده؟

-چجوری دلت میاد از این طلسمِ خبیثانه استفاده کنی؟

ویولت توجهی به این حرف‌ها نکرد. چوبدستی‌اش را بالا آورد که طلسم را اجرا کند ولی تهِ دلش چندان راضی به این کار نبود. پس از تکان دادنِ چوبدستی و تلفظِ صحیحِ طلسمِ کروشیو، هیچ اتفاقی نیوفتاد.

ویولت که متعجب شده بود گفت:

-پس چرا عمل نکرد؟!

آلتیدا یادآوری کرد:

-مگه حرفِ پروفسور پرودفوت رو فراموش کردی؟ گفت که اینجور طلسم‌ها فقط وقتی اجرا میشن که با تمام وجود بخوای که اجرا بشن.

لینی با مهربانی گفت:

-و منم مطمئنم که قلبه مهربونه تو راضی به آزار هیچ کس نمیشه ویولت. حتی اگه یه سوسکه بی‌ارزش باشه.

مایکل گفت:

-باشه دیگه. زیاد شلوغش نکنین. بیاین به ادامه‌ی تمرین برسیم. من الان میخوام بدونِ استفاده از چوبدستی افسونی رو اجرا کنم.

حاضرین تحسینش کردند. مایکل دستِ خالی‌اش را به سمت لیوان گرفت، تمرکز کرد و سعی کرد انرژی‌اش را به سمتِ دستش هدایت کند. سپس افسونِ آکیو را بر زبان آورد. لیوان در برابر چشمهای حیرت‌زده‌ی حاضرین از رویِ میز بلند شد و به طرفِ مایکل پرواز کرد.

مایکل که به وضوح از کارش راضی به نظر میرسید رو به جمع لبخند زد. دوستانش شروع به تشویقش کردند ولی این تشویق دوامی نداشت چون لیوان به دستِ مایکل نرسیده، به زمین سقوط کرد و تکه تکه شد.

مایکل که متعجب و ناراحت شده بود گفت:

-من که افسون رو درست اجرا کردم. چرا اینجوری شد پس؟!

لینی در جواب گفت:

-چون حواست پرت شد. واسه اجرای افسون بدونِ استفاده از چوبدستی، باید خیلی ماهر باشی و تمرکزت زیاد باشه. به مرور زمان تو این کار هم ماهر میشی.

چوچانگ به یکباره گفت:

-این بالشتی که من کوچیکش کردم داره به حالت عادیش برمیگرده.

همه به بالشتی که در حالِ تغییر اندازه بود نگاه کردند. ویولت گفت:

-واسه اینه که تعدادِ زیادی از افسون‌ها، پس از مدتی اثرشون از بین میره.

آلتیدا ساعت را نگاه کرد. از نیمه شب گذشته بود. رو به جمع کرد و گفت:

-خب دیگه دیروقته. اگه فردا خواب بمونیم و دیر به کلاس برسیم ممکنه تنبیه بشیم.

دانش‌آموزانِ ریونکلاو به یکدیگر شب‌ بخیر گفتند و به طرف خوابگاه حرکت کردند.


ویرایش شده توسط آلتیدا در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱ ۹:۴۹:۴۷

تا زمانی که بهترشدن بهترین است، برای کمتر از آن تلاش مکن!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴
#12
آلتیدا بعد از کلاسِ تغییرشکل، مثلِ همیشه به دنج‌ترین و خلوت‌ترین گوشه‌‌ی هاگوارتز یعنی اتاق ضروریات پناه برد تا درس جدید را مرور کند. بعد از رد شدن از جلوی دیوار و در حالی که زمزمه می‌کرد:

-من به یه جای خلوت واسه درس خوندن نیاز دارم.

درِ اتاقِ ضروریات نمایان شد و پس از وارد شدنِ آلتیدا، دوباره محو شد. البته نه اینکه فکر کنید در قلعه‌ای به این بزرگی جایی برای مطالعه وجود ندارد، نه!

آلتیدا دوست داشت جایی درس بخواند که کسی در آن به غیر از خودش نباشد. آلتیدا کتاب تغییر شکلش را باز کرد و به مرورِ درس جدید پرداخت. پروفسور آرسینوس تکالیفی هم برای دانش‌آموزان مشخص کرده بود. تاثیر استفاده‌ی همزمان از معجون مرکب پیچیده و گیاه آبشش زا.

آلتیدا با خود گفت:

-این تکلیف نیاز به آزمایش داره. باید یه نفرو پیدا کنم که بتونم این آزمایش رو روش اجرا کنم.

سریع وسایلش رو جمع کرد و از اتاق خارج شد. همینطورکه به سرعت به طرفِ استراحتگاه ریونکلاو می‌رفت، در راه مایکل کرنر را دید. آلتیدا سریع به طرفِ مایکل دوید و گفت:

-مایکل، هی مایک! یه لحظه وایسا، یه کاری باهات دارم.

مایکل برگشت.

-سلام آلتیدا، چیکارم داری؟

-به کمکت نیاز دارم. باید یه چیزی رو آزمایش کنم و ازت میخوام که اجازه بدی روی تو آزمایشش کنم.

مایکل با قیافه‌ای که ناگهان به این فرمت درآمده بود، به آلتیدا زل زد.

-مایکل قبول کن دیگه. چیزیت نمیشه. فقط یه معجونه ساده‌ست. سریع اثرش از بین میره.

-در عوضش چی گیرم میاد؟

-در عوض، یک هفته تکالیفت رو انجام میدم.

مایکل که ذوق زده شده بود قبول کرد.


یک ساعت بعد، کنارِ دریاچه

آلتیدا معجونی را که در دست داشت به مایکل داد و گفت:

-اینم معجون. زود باش بخورش.

-باشه ولی چرا اومدیم کنارِ دریاچه؟

-خودت می‌فهمی. حالا دیگه وقتو تلف نکن. زود باش معجونو بخور.

مایکل که اطمینان چندانی به این معجون نداشت، با کمی دلهره آن را گرفت و تا قطره‌ی آخر سر کشید. پس از چند ثانیه، ناگهان مایکل به شدت احساس خفگی کرد.

مثل این بود که چیزی به گلویش پریده و راه نفس کشیدنش را مسدود کرده باشد. به زمین افتاد و به گلویش چنگ زد. داشت کبود می‌شد که ناگهان آلتیدا او را هل داد و به دریاچه پرت کرد. مایکل به اعماق دریاچه فرو رفت.

پس از گذشت چند دقیقه، موجودی عجیب سر از آب بیرون آورد. چیزی شبیه به گربه و ماهی بود. پا نداشت و از پهلویش باله بیرون زده بود. سرش به شکلِ سر گربه بود ولی به طور غیرعادی بزرگ بود. به جای دمِ گربه هم دمِ ماهی داشت. آلتیدا با دیدن این موجود که می‌بایست مایکل باشد، جیغی از سرِ حیرت کشید.

مایکل که گیج شده بود رو به آلتیدا گفت:

-این دیگه چی بود به خوردم دادی؟ یه معجون واسه تبدیل شدن به گربه ماهی؟ :vay:

آلتیدا که خنده‌اش گرفته بود گفت:

-من معجونِ مرکبِ پیچیده رو با مویِ گربه و گیاه آبشش زا مخلوط کردم. می‌خواستم ببینم چه تاثیری روت دارن.

-حالا چرا مویِ گربه؟

-آخه خواستم ببینم یه گربه بعد از تبدیل شدن به ماهی، بازم از آب بدش میاد یا نه. البته یه دلیلِ دیگه هم داشتم.

-امیدوارم دلیلِ قانع کننده‌ای باشه

-هست. من گربه‌ها رو خیلی دوست دارم.

مایکل که کفری شده بود فریاد زد:

-حالا کی اثرِ این معجون از بین میره؟ :vay:

-نمی‌دونم. ولی نگران نباش، تا ابد به شکلِ گربه ماهی نمی‌مونی. بهتره تا قبل از تموم شدنِ اثرِ معجون، یه چرخی زیرِ دریاچه بزنی. اینجوری حوصله‌ت سر نمیره.

آلتیدا پس از گفتن این جمله، درحالی که داشت قهقهه میزد سریع از دریاچه دور شد و مایکل را به حالِ خود گذاشت.

تکلیف دوم: نه، مجبور نیست. چون اثرِ گیاه پس از مدتی از بین میره. زمانش هم معلوم نیست که چه موقع به حالت عادی بر‌میگرده. ولی به احتمالِ زیاد بعد از اینکه اثرِ گیاه از بین رفت، باید برای مداوایِ دیسکِ گردنش به سنت مانگو مراجعه کنه.

تکلیف سوم: واسه پیدا کردنِ جوابِ این سوال، بنده به شخصه آزمایشی رو روی یک ماهیِ بخت برگشته انجام دادم. بدین صورت که، یه ماهی رو بیرون از آب قرار دادم که ببینم واسه چند دقیقه میتونه بیرون از آب دوام بیاره. ولی متأسفانه به یک دقیقه نرسیده ماهیِ بیچاره جان به جان آفرین تسلیم کرد.

تکلیف چهارم: به احتمالِ زیاد، آزمایش‌ها رویِ ریگولوس بهتر جواب میدن.


ویرایش شده توسط آلتیدا در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳۱ ۱۴:۰۲:۵۸

تا زمانی که بهترشدن بهترین است، برای کمتر از آن تلاش مکن!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: سازمان فرهنگ و هنر جادوگری
پیام زده شده در: ۹:۳۰ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴
#13
آموزگار تازه وارد با ردایی زیبا به رنگ آبیِ آسمانی و لبخندی بر لب به روی سن آمد. سالن از صدای تشویق و سوت زدنِ جمعیت پر شد.

آموزگار جدید چوبدستی خود را روی گلویش گذاشت و با صدای بلندی که توسطِ جادو، تقویت شده بود گفت:

-ممنونم. خیلی خیلی ممنونم.

جمعیت ساکت شدند و آموزگار شروع به معرفیِ خود کرد:

-من آلتیدا هستم و خیلی خوشحالم از اینکه اینجام و دعوت شدم که آموخته‌های ناچیزم رو در اختیار شما عزیزان قرار بدم. و همینطور کمالِ تشکر رو از رونِ عزیز دارم که این افتخار رو به من داد که امروز در خدمت شما باشم.

جمعیت با تشویق‌های پرشورِ خود به آلتیدا خوش‌آمد گفتند. پس از آرام شدنِ صدایِ تشویق‌ها، آلتیدا دوباره شروع به صحبت کرد:

-باید خدمت شما عرض کنم که، من مدتی رو کنار ماگل‌ها زندگی کردم و ایده‌های خلاقانه‌ای از اون‌ها یاد گرفتم. باید اعتراف کنم که ماگل‌ها کارهایی شگفت‌آور و بعضاً جادویی انجام می‌دهند، آن هم بدونِ استفاده از چوبدستی!

صدای حیرت و شگفتی جمعیت بلند شد.

-البته منظورم از کارهای جادویی مثل به پرواز درآوردن اشیا یا مرتب کردن خانه با یک تکانِ چوبدستی نیست. ماگل‌ها هنرهای زیبا و خلاقانه‌ای دارن که چشم رو مجذوب میکنن و به نظر من انجامِ برخی از این هنرها بدونِ جادو امکان‌پذیر نیست. امروز میخوام یکی‌از ساده‌ترین و البته زیبا‌ترین هنری رو که از اون‌ها یاد گرفتم به شما هم آموزش بدم. پس کاغذ و قلم پرِتون رو آماده کنید و لوازم مورد نیاز رو برای ساخت این هنرِدستی یادداشت کنین.

جمعیتِ به وجد آمده، سریع قلم و کاغذ را با استفاده از جادو حاضر کردند.

-لوازمِ موردِ نیاز:
بوم نقاشی ( یا کاغذ نقاشی آب رنگ)
اسپری رنگ
برگ درختان

-ابتدا سطحِ بومِ نقاشی رو با هر رنگی که دوست دارین، رنگ‌آمیزی کنین.

-بعد از خشک شدنِ رنگ، برگِ درخت رو جوری روی بوم قرار بدین که به شکلِ دلخواهتون دربیاد. سپس با اسپری رنگ، کلِ سطحِ بوم رو اسپری کنین.

تصویر کوچک شده


-برگ رو از روی بوم بردارین. حالا شما یه تابلوی زیبا و مدرن دارین که میتونین برای تزئینِ دیوارهای خونتون ازش استفاده کنین.

تصویر کوچک شده


جمعیت که از این آموزش شگفت زده و خوشحال بودند اینبار پرشورتر از همیشه، آلتیدا را تشویق کردند. آلتیدا نیز پس از سپاسگذاری از مردم، سن را ترک کرد.


ویرایش شده توسط آلتیدا در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳۱ ۹:۳۸:۰۰
ویرایش شده توسط آلتیدا در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳۱ ۹:۴۰:۰۰

تا زمانی که بهترشدن بهترین است، برای کمتر از آن تلاش مکن!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
#14
تکلیف این جلسه:دوئل با یک شخصیت سیاه!


آفتاب تازه طلوع کرده بود و گرمای دلنشینش را از کره‌ی خاکی دریغ نمی‌کرد. آلتیدا مثل همیشه با تابش اولین اشعه‌ی خورشید روی صورتش با لبخند بیدار شد و خمیازه‌ای طولانی کشید. با همان لبخندی که بر لب داشت گفت:

-وای چقدر عالی! دوباره صبح شده.

دوستان آلتیدا همیشه از اینهمه سرزندگی وی متعجب می‌شدند. بعد از شنیدن این حرف آلتیدا، در گوشِ همدیگه زمزمه می‌کردند:

-باز این آلتیدای الکی خوش بیدار شد!

-یه جوری از اینکه صبح شده خوشحاله انگار که همین الان بهش خبر دادن برنده‌ی جام امسالِ هاگوارتز، ریونکلاوه!

آلتیدا اهمیتی به این حرف‌ها نمی‌داد. نمی‌خواست این صبحِ زیبایش را با اهمیت دادن به همچین حرف‌های بیهوده‌ای خراب کند. با عجله لباس پوشید و از پله‌های خوابگاه ریونکلاو پایین دوید. به هرکسی که سر راهش بود لبخند می‌زد و روز خوشی را برایش آرزو می‌کرد.

سر میز صبحانه رسید، نشست و با ولع مشغول خوردن صبحانه شد. همینطور که داشت صبحانه‌اش را می‌جوید و به اینکه امروز قرار است چکار کند فکر می‌کرد، ناگهان صدای فریادی از سمت میز اسلیترین بلند شد.

به نظر می‌رسید که دعوایی صورت گرفته است. آلتیدا با عجله به طرف میز اسلیترین حرکت کرد. تعدادی از دانش‌آموزان دور دو نفر حلقه زده بودند. آلتیدا نزدیک شد تا ببیند دعوا سر چیست. دراکو مالفوی را دید که چوبدستی به دست و با چهره‌ای خشمگین بالای سر یکی از دانش‌آموزان ریونکلاو ایستاده بود.

یکی از دانش‌آموزان جدیدالورود ریونکلاو بود. افتاده بود روی زمین و با ترس به چهره‌ی مغرور و خشمگین مالفوی می‌نگریست.
دراکو رو به او فریاد زد:

-زود باش به پاهام بیوفت و ازم خواهش کن که ببخشمت.

آلتیدا از دانش‌آموزی که کنارش ایستاده بود پرسید:

-ماجرا چیه؟ چرا دارن دعوا میکنن؟

-این دانش‌آموزِ جدید رو می‌بینی؟ موقع رد شدن از بینِ میزها، خورده به صندلیِ مالفوی. واسه همین مالفوی عصبانی شده و دعوا راه انداخته. واقعاً که این پسره خیلی مغرور و ازخودراضیه!

آلتیدا یاد روزهایی افتاد که تازه‌وارد بود و برخی از دانش‌آموزان مسخره‌اش می‌کردند. دیگر نتوانست تحمل کند. چوب‌دستی‌اش را کشید، جمعیت را کنار زد و روبه‌روی مالفوی ایستاد و با شجاعت رو به او فریاد زد:

-هی مالفوی، زورت به کوچیکتر از خودت رسیده؟! اگه خیلی ادعا داری چرا نمیای با یکی هم قد خودت در بیوفتی؟ من تو رو به دوئل دعوت میکنم.

مالفوی که غافلگیر شده بود روبه آلتیدا گفت:

-تو کی هستی که جرأت می‌کنی به من بی‌احترامی کنی؟ هیچ می‌دونی من کی هستم؟

-واسم مهم نیست که کی هستی. من الان تو رو به عنوانِ دشمنی می‌بینم که باید شکستش بدم.

-باشه، دوئل رو قبول می‌کنم. فکر نمی‌کنم شکست دادنت کارِ سختی باشه.

چند دقیقه بعد، بیشتر اعضای گروه‌ها در محوطه‌ی هاگوارتز جمع شده بودند تا شاهد دوئلی باشند که فکر‌می‌کردند نتیجه‌آن از قبل مشخص است. آلتیدا و دراکو چوبدستی‌ به دست مقابل هم ایستاده بودند و آماده‌ی مبازه بودند. مالفوی چوبدستی‌اش را بلند کرد، تکانی مختصر به آن داد و فریاد زد:

-ریداکتور کارس

آلتیدا سریع جاخالی داد و طلسمِ نابخشودنیِ مالفوی به سنگی که پشتِ سرِ آلتیدا بود برخورد و آن را تکه تکه کرد.آلتیدا خشمگین شد و فریاد زد:

-دیفیندو

مالفوی به کناری پرید و با اینکه سعی کرد خود را از سرِ راهِ طلسم کنار بکشد، ولی طلسم به گوشه ای از ردایش برخورد و آن را پاره کرد. با عصبانیت و درحالی که دندان قروچه می‌کرد، فریاد زد:

-انگو...

آلتیدا قبل از آنکه طلسم به طور کامل توسط مالفوی تلفظ شود فریاد زد:
-جلی لگز جینکس

پاهای مالفوی لرزید و طلسم از نوک چوبدستی‌اش به هوا شلیک شد. دیگر صبرش تمام شده بود. باید درسی حسابی به این دختر می‌داد.فریاد زد:

-سربنسورتیا

و ماری از چوبدستیِ دراکو بیرون پرید و درست جلوی پای آلتیدا افتاد. مار با نگاهی تهدیدآمیز درحالی که هیس هیس می‌کرد، به سوی آلتیدا خزید. آلتیدا خود را نباخت و چوبدستی را به سوی مار گرفت و طلسمی بر زبان آورد.

- تارانتالگرا

مار جلوی چشمانِ بهت زده ی تماشاچی‌ها، روی دم خود بلند شد و شروع به پیچ و تابی مضحک کرد. به نظر می‌رسید دارد میرقصد.
جمعیتی که در حالِ تماشای این صحنه بودند شروع کردند به خندیدن.

آلتیدا مار را به رقص واداشته بود. مالفوی که احساس میکرد موردِ توهینِ بزرگی قرار گرفته است خشمش چندین برابر شد. از غفلت آلتیدا استفاده کرد و فریاد زد:

-کروشیو

آلتیدا که انتظار این حرکتِ مالفوی را داشت فریاد زد:

-پروته‌گو

طلسم مالفوی به سپر دفاعیِ آلتیدا برخورد کرد. از شدتِ برخورد طلسم با سپردفاعی، موجی ایجاد شد که مالفوی را به زمین پرت کرد. آلتیدا به سرعت بالایِ سر مالفوی ایستاد و با استفاده از افسونِ: اکسپلیارموس، مالفوی را خلع سلاح کرد. سپس افسونی دیگر بر زبان آورد:

-اینکارسروس‌

طنابهایی از سر چوبدستی‌اش خارج شدند و به دور مالفوی پیچیدند. حالا دیگر مالفوی کاملاً شکست خورده شده بود. مهمتر از همه اینکه غرور و ابهتش پیش دانش‌آموزان هاگوارتز از بین رفته بود. آلتیدا که پیروزمندانه لبخند می‌زد رو به مالفوی گفت:

-یادت باشه از این به بعد دیگه هیچ کدوم از دانش‌آموزا رو مسخره نکنی، وگرنه با من طرفی!

و سپس جلویِ چشمهای بهت زده ی جمعیت و تشویق های پرشورِ همگروهی هایش، به طرف قلعه و میز ناهار، به راه افتاد.



ویرایش شده توسط آلتیدا در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳۰ ۱۰:۵۶:۲۲

تا زمانی که بهترشدن بهترین است، برای کمتر از آن تلاش مکن!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: در مقابل ولدمورت چه ميكنيد؟
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴
#15
ولدمورت با وجود داشتن قدرتهای جادویی بسیار و چهره ترسناکش، از اعتماد به نفس کمتری برخورداره، روحش خیلی ضعیفه و از قدرت عشق و محبت برخوردار نیست. پس شکست دادنش زیاد هم سخت نیست. اگه باهاش روبه رو شدم فقط کافیه که به خودم اطمینان داشته باشم و بدونم که با قلبی و روحی پاک میتونم به تاریکی غلبه کنم. اونوقته که شکست ولدمورت حتمیه


تا زمانی که بهترشدن بهترین است، برای کمتر از آن تلاش مکن!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کدام موجود جادویی از همه قوی تر و جالب تر به نظر میرسد؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴
#16
همه ی موجودات جادویی هم خودشون و هم قدرتشون منحصربه فرده پس انتخاب کردن یکیشون خیلی سخته.ولی من دو تا موجود رو ترجیح میدم:
اول ققنوس به خاطر عظمت و زیباییش، غرور و جذبه ای که داره و اشک شفابخشش

دوم تسترال که اینم به خاطر عظمت و زیباییش و مهمتر از همه خوفناک بودنش


تا زمانی که بهترشدن بهترین است، برای کمتر از آن تلاش مکن!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین و بدترین سکانس های فیلم های هری پاتر از نظر شما
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴
#17
بدترین قسمتهای فیلهای هری پاتر که خیلی زیاد بود، من فیلمها رو فقط یه بار اونم به زور تماشا می کردم.اصلا خوش ساخت نبودن.ولی بهترین قسمتش به نظره من، فیلم سنگ جادو اون جا که هری ، رون و هرمیون رفتن به دنبال سنگ جادو، از اونجا تا آخر فیلم رو دوست داشتم.

و همینطور قسمت 7 اونجا که هرمیون داشت داستان سه برادر رو تعریف می کرد.


تا زمانی که بهترشدن بهترین است، برای کمتر از آن تلاش مکن!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: صحنه محبوب کتاب 7 که میخواین توی فیلم ببینین؟
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴
#18
به نظرم توی فیلم، صحنه ی مرگ دابی رو مثل کتاب نشون ندادن، من تو این قسمت از کتاب کلی گریه کردم ولی تو فیلم این صحنه خیلی مسخره از آب دراومده بود.البته کل قسمت 7 رو خراب کردن تو فیلم.مخصوصا صحنه ی مبارزه ی هری با ولدمورت


تا زمانی که بهترشدن بهترین است، برای کمتر از آن تلاش مکن!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: برای ساخت یک سپر مدافع به چه خاطره ای فکر می کنید؟
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۴
#19
وقتی به زمانی فکر می کنم که به چشمه ی خوشبختی رسیدم، اونوقته که پاترونوس م تبدیل میشه به یک شیردال درخشان و نورانی


تا زمانی که بهترشدن بهترین است، برای کمتر از آن تلاش مکن!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
#20
نام: آلتیدا

گروه:راونکلاو

نژاد: اصیل زاده

سن: 28

ویژگی‌های ظاهری: موهای بلند تیره و صاف،چشمان قهوه‌ای و پوستی سفید،قد بلند و باریک اندام،همیشه لباسهایی تیره رنگ و شنلی به رنگ سیاه می‌پوشد و آرام قدم برمی‌دارد.

ویژگی‌های اخلاقی: بانویی باهوش و مهربان، بسیار خونسرد به طوری که هیچ چیزی نمیتواند خونسردی و آرامش او را بر هم زند،علاقه‌ای به جنگیدن ندارد ولی اگر مجبور باشد کسی در جنگ حریف او نخواهد بود.

با درایت و منطقی است و اشتباهی از او سر نمی‌زند.هیچگاه با عجله تصمیم نمی‌گیرد.قوی و استوار است و در مقابل سختی‌ها به زانو درنمی‌آید. شجاع و جسور است و هیچگاه تسلیم نمی‌شود.عقیده‌اش این است که:کشته شدن در راه هدف‌های نیک، بهتر از تسلیم شدن و زنده ماندن با ذلت و خواری است.

چوبدستی:چوب درخت بلوط و ریسه‌ی قلب اژدهای دندانه‌دارِ نروژی

پاترونوس:شیردال

جاروی پرنده:نیمبوس دو هزار

معرفی کوتاه: آلتیدا در خانواده‌ای اصیل زاده با گرایش‌های نژادپرستانه و ضد مشنگی به دنیا آمد.از همان کودکی به مخالفت با نگرش‌ها و اعتقادات خانواده‌اش برخواست.

پس از ورود به هاگوارتز کلاه گروهبندی، او را به گروه راونکلاو فرستاد.آلتیدا با هوش و درایت خود نشان داد که کلاه گروهبندی اشتباه نکرده و او را به گروهی که شایسته‌ی آن است فرستاده بود.ولی بیشتر دوست داشت که به گریفیندور که گروه افراد شجاع و جسور است بپیوندد.

پس از اتمام تحصیلاتش به داروسازی و معجون سازی روی می‌آورد.به دلیل اعتماد نا به جایش به شاگردی که در مغازه‌اش کار می‌کند، تمام طلاها و چوبدستی‌اش توسط شاگردش سرقت می‌شود و آلتیدا که حال فقیر و بی چیز شده است تصمیم به رفتن به چشمه‌ی خوشبختی را میگیرد.

گفته می‌شود که هرکه در این چشمه شنا کند تمام بدبختی‌هایش از بین می‌رود.در این چشمه هر روز فقط یک نفر می‌تواند شنا کند. سرانجام با دو ساحره‌ دیگر و یک شوالیه‌ی مشنگ،به چشمه می‌رسد.در آنجا گیاهانی جادویی پیدا می‌کند که با آنها می‌توان بیماری‌های لاعلاج را درمان کرد.آلتیدا که حالا دیگر شانس به او روی آورده،و می‌تواند با معالجه مردم باری دیگر ثروتمند شود،دیگر احتیاجی به شنا در چشمه را نمی‌بیند و با خوشحالی به سوی خانه اش به را می‌افتد.

تصاویری از شیردال

تایید شد.
به ایفا نقش خوش اومدین.

پیوست:



jpg  1_Fotor.jpg (12.55 KB)
36996_55a6b3af53089.jpg 300X345 px

jpg  Gryphon_Fotor.jpg (7.89 KB)
36996_55a6b3ca974d4.jpg 299X136 px


ویرایش شده توسط sahar007 در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۴ ۲۲:۵۶:۳۸
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۵ ۹:۳۸:۳۰

تا زمانی که بهترشدن بهترین است، برای کمتر از آن تلاش مکن!
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.