رودولف با صورتی زخمی و با حالتی دست از پا درازتر به اتاق خود در خانه ی ریدل ها آپارات کرده بود و روی تخت دراز کشیده بود .هنوز پیش ارباب نرفته و موضوع را به او نگفته بود . نمی دانست چگونه به ارباب بگوید که نتوانسته بود خواسته ی او را انجام دهد . میدانست شکنجه ای سخت در انتظارش است .
فلش بک :
بعد از اینکه رودولف به سمت کمد رفت صدای بسته شدن در پشت سرش در اتاق پیچید . مدیر رفته بود . رودولف تنها بود .
چند نفس آرام کشید و دستگیره ی کمد را گرفت و آن را باز کرد و با کمال تعجب ، هیچ اتفاقی نیفتاد .
رودولف برای مطمئن شدن چندین بار در کمد را باز و بسته کرد ، هیچ اتفاقی نیفتاد ناگهان صدایی درست از پشت سر به طوریکه فقط نیم متر با رودولف فاصله داشت گفت :
- خودتو خسته نکن . ما خیلی وقته بیرون اومدیم .
رودولف بعد از دو متر پریدن به هوا ، برگشت و به پشت سرش نگاه کرد . روحی کم سن و سال ، لاغر واستخوانی با پوستی چسبیده به بدن در حالی که لباسی پوسیده به تن داشت و او را شدیدا به زامبی شبیه کرده بود ، درست مقابل او ایستاده و به او نگاه می کرد . چشمانش بی روح و خاکستری رنگ بود .
درحالیکه رودولف مشغول آنالیز کردن او بود ، گفت :
- تعجب میکنم تام یکی دیگه رو فرستاده اینجا .
رودولف که دیگه از حالت
به
در اومده بود گفت :
- تو ... تو دیگه کی هستی و اینکه چطور جرئت میکنی ارباب ما رو به این اسم صدا بزنی ؟
- من کی هستم ؟ یعنی تام بهت نگفته تو رو به ملاقات چه کسی میفرسته ؟
- مگه من نگفته بودم حق نداری ارباب رو به این اسم صدا بزنی . کروشیو .
طلسم به جای برخورد با روح ، از آن گذشته و به دیوار پشت سر او برخورد کرده و آن را خرد کرده بود .
روح با حالتی بی تفاوت به این صورت :
، پرسید :
- نگفتی منو میشناسی یا نه ؟
- بله . یادم نبود . میشناسمت . تو روح یکی از اون دو نفری هستی که ارباب در زمان نوجوانی کشته بودشون . راستی اون یکی کجاست ؟
- فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه .
- خب ، بگذریم . من اومدم از طرف اربابم ازتون حلالیت بخوام .
- حلالیت ؟ به نظر خودت جواب من چی میتونه باشه ؟
رودولف کمی با حالت
به روح نگاه کرد و سپس گفت :
- خب معلومه که قبول میکنی . اگر هم یوقت قبول نکردی خودم قبولت میارم .
- باید بگم که من قبول نمیکنم و اینم باید بگم که تو هم هیچکاری نمی تونی انجام بدی چون من روحم و هیچ چیزی در من اثر نداره ولی تو زنده ، فانی و تاثیر پذیر هستی . حالا هم اگه نمیخوای بلایی سرت بیاد بهتره زودتر از اینجا بری چون من کارای مهمتری برای انجام دادن دارم .
- اگه نرم چی ؟ من به اربابم وفادارهستم و تا خواسته اش رو انجام ندادم از اینجا نمیرم . مثلا میخوای چیکار کنی ؟
- مجبورم نکن نشونت بدم .
- اتفاقا میخوام نشونم بدی .
- خودت خواستی .
پایان فلش بک :
هنوز در افکارش غوطه ور بود که در اتاق باز شد .
لرد سیاه
فلش بک در یتیم خانه بعد از رفتن رودولف :
ریتا اسکیتر :
- خیلی ممنون جانسون . نقشت رو خیلی خوب بازی کردی . چیزی رو که می خواستیم فهمیدیم . کاری هم رو که در ازای این کار ازمون خواسته بودی ، انجام دادیم . فعلا دیگه با تو کاری نداریم میتونی بری .
روح در حالیکه از فیلم بازی کردن خودش راضی بود و همچنین از اینکه کمی با رودولف تفریح کرده بود ، خوشحال بود ، یتیم خانه را ترک کرد .