پاپیون سیاه Vs. خرس های تنبل
پست دوم
- دیگه سفارش نکنم! می دونین که ساطور الا چقدر تیزه!
صدای خنده ی قهقههی مورفین در سیاهی شب رعب آورتر از همیشه بود. وحشتی که در بند بند وجود دو جن خانگی ملموس بود. ابرهای تیره آسمان شب را زیر سلطه گرفته بودند؛ ماه، بزرگترین گمشده ی آن شب بود. شبی که برای مورفین و افرادش بوی مرگ و پیروزی می داد. آن ورزشگاه نقطه ای بود برای پایان دادن آن قصیدهی جهنمی که ماهها پیش مطلع آن را سروده بودند.
فلش بکپرفسور تافتی در حالی که مثل همیشه لبخندش را بر لب داشت، به سمت در اتاقش رفت. یک شب طولانی را پشت سر گذاشته بود. از اینکه برادارش بازگشته خوشحال بود اما یک پرسش بی پاسخ ذهنش را مشغول کرده بود:«برادرم چه چیزی رو متوجه شده بود؟ چه چیزی اون رو تا این حد بهم ریخته بود؟»
- باید دوباره ببینمش. باید باهاش صحبت کنم!
اما نیازی نبود. تقدیر به زودی هر دوی آنها را در کنار هم قرار میداد.
حال
شب تاریکی بود؛ اما تاریکی در ورزشگاهی چون نقش جهان معنایی نداشت. هزاران نور افکن عظیمالجثه سرتاسر ورزشگاه را پوشانده بودند تا یک بازی هیجان انگیز در ورزشگاه انجام شود: رویارویی پاپیون سیاه با خرس های تنبل!
همزمان با صدای یک انفجار بزرگ، بازیکنان تیم خرسهای تنبل در آسمان ورزشگاه به پرواز درآمدند. مورفین گانت پیش از همه حرکت می کرد و بر روی جارویش جولان میداد. با آمدن تیم خرس های تنبل، تماشاچیان هیبت یک خرس نقرهای رنگ و بسیار عظیم را به خود گرفتند. همه فریاد می زدند، شور و هیجان تماشاچیان برای ورود خرس های تنبل، بر ترس کلاوس بودلر، باری ادوارد رایان و حتی آن ترس دفن شده در عمق وجود تافتی نیز میافزود.
پاپیون سیاه به سمت در عظیم روبرویشان حرکت کرد. در باز شد و آنها سوار بر جارو های آخرین مدلشان در آسمان ورزشگاه به پرواز درآمدند. نخست با فریادهای نیمهی سمت راست ورزشگاه روبرو شدند و سپس بالاتر رفتند و مثل همیشه پاپیونی سیاه را به نمایش گذاشتند.
-
خوش آمدید به ورزشگاه نقش جهان! رویارویی خرس های تنبل و پاپیون سیاه. بیش از این منتظرتون نمی ذارم، بیاید بازی رو شروع کنیم.نوری سفید رنگ از چوبدستی مسئول برگزاری مسابقات خارج شد و پس از آن سوت ممتد و گوش خراش داور، هر دو تیم را نسبت به شروع بازی هشیار کرد. بازی آغاز شده بود. بازیای که می توانست مثل هر بازی دیگری با برد یا باخت به پایان نرسد!
صدای آن سوت ممتد که تافتی آن را قبلا در اوج سکوت تجربه کرده بود به گوشش میرسید. سرگیجه ای عجیب به سراغش آمد. چشمهایش را بست و در مذاب خاطرات غرق شد. گرمای عجیبی تمام مغزش را فراگرفته بود.
فلش بکشب تاریکی بود. ماه با وحشت چهرهی سفید خود را زیر انبوه ابرهای سیاه پوشانده بود؛ به نظر میآمد که از اتفاقی که به زودی رخ می دهد، آگاه است. زاغ سیاه در میان انوار نقره ای رنگ ماه که کمابیش به زمین میرسیدند، دیده می شد. پرهای سیاه او نمی توانست راوی خبرهای خوش باشد.
در ساختمان نیمه کارهی ورزشگاه، سه هیبت سیاه دیده میشدند؛ دو مرد و یک زن. مورفین در حالی که چیزی را از روی انگشتش تنفس می کرد، با لحنی منحصر به فرد که مرزهای طنز و جد را تعریف می کرد، گفت:
-همینجا مخفیشون می کنیم. این مامور کنه هم که بی خیال نمیشه! نمی تونیم ریسک کنیم. دیوید زمین رو بکن!
صدای بیل پردهی سکوت شب را میشکافت. سکوتی که میتوانست بهترین همکار برای آن سه نفر باشد. مورفین کمی گرد سفید رنگ را کف دستش ریخت و به آیلین گفت:
- میدونی چی از جادو قوی تره؟ کوکائین! این لعنتی قدرت هزار تا کروشیو رو در کنار لذت هزار تا از معجونهای...
تاب نیاورد که جمله اش را تمام کند، با بینی استخوانیش به جان گرد افتاد و بعد گفت:
- اون حتی از طلا هم با ارزشتره! می تونی معجونی بسازی که همه ی مواد رو تبدیل به کوکائین کنه؟
بعد قهقهه ای مهیب زد. صدای قار قار زاغ آیلین در آمد. هشدار بود یا یک نوع همراهی در خنده؟ دیوید در حالی که نفس نفس می زد، گفت:
- گودال رو کندم. میتونین موادا رو توش جا ساز کنین!
زمان حال- تافتی حالت خوبه؟
صدای لطیف و مخملی ویکتور تافتی را از میان مذاب افکارش بیرون کشید. تافتی نفسی عمیق کشید و سر تکان داد اما خودش هم مطمئن نبود حالش خوب است یا نه! صدای گزارشگر اما چیزی بود که او را بیش از پیش هشیار کرد:
-
گل! گل اول برای خرس های تنبل. باید دید روند باخت های پاپیون سیاه تا کجا پیش خواهد رفت. پاپا رو ببینید، میشه توی نگاهش جنون رو تشخیص داد. سر مرلین فریاد می زنه که چرا بلاجر رو به مکان اشتباهی هدایت کرده!تافتی به سرعت به سمت دروازهی خرسهای تنبل اوج گرفت. این بازی را نباید میباختند، به خاطر کلاوس، خودش و حتی برادرش... برادرش یک بار به آن سه خرس وحشی باخته بود؛ او نمیتوانست بار دیگر متحمل باخت شود.
-
کوافل تو دستای ویریدیانه، یه چرخ میخوره و بلاجری که دابی به سمتش فرستاده رو رد میکنه، حالا میتونه کار رو تموم کنه و... چه تکنیک خیره کنندهای! در لحظهی آخر تافتی مسیر توپ رو با دم جاروش عوض کرد و اون رو به گل تبدیل کرد. ده به ده مساوی!مورفین در حالی که در آسمان تاب می خورد، با صدای بلندی گفت:
-مهم نیست اونا ذاتا بازندهان! کی باورش میشه تافتی برنده ی این بازی باشه؟!
قهقههی نفرت انگیز مورفین! این صدا سخت آشنا بود. تافتی فکر کرد که این صدا را کجا شنیده بود. همینطور که مصمم تاب می خورد، در دریای خاطراتش غوطهور شد.
فلش بکسه پیکرهی سیاه در اعماق شب پیش می رفتند. ماه دیگر به کلی میان ابرهای سیاه دفن شده بود. آنها خوشحال از پیروزی، در فضا گام بر می داشتند. این خاصیت کوکائین بود؛ پای انسان را به جای زمین سخت روی ابر نرم و لطیف می گذاشت. فقط صدای این زاغ! صدای جیغهایش ساعتی بود، قطع نمی شد.
- آیلین، زاغت رو خفه کن! اگه نه، من تو رو خفه میکنم!
آیلین سری تکان داد و هر سه خندیدند. برادر تافتی اما در میان سایهها کمین کرده بود. نمیدانست حالا که از هویتشان مطمئن است، باید به وزارتخانه برود یا باید ...
- مورفین اونجا رو ببین! یکی اونجاست!
ماه او را لو داده بود. نور روی صورت مامور وزارت لغزید. شاید این بزرگترین لغزش نور بود. فکر نکرد، با سرعت دوید. روی کاغذ پارهی کوچکی تنها توانست سه اسم یادداشت کند. آیلین پرنس، دیوید کواکر و مورفین گانت!
نور سبز رنگ جادوی مرگ در میان تاریکی غمگینترین چیزی بود که تافتی می توانست ببیند. نگران به سمت صحنه دوید. تنها چیزی که میشنید، صدای قهقهه بود. قهقهه ای بلند!
- مورفین کسی داره میاد، اگه مامورای وزارت باشن کارمون ساختهاس!
مورفین نگاهی به دیوید کرد و با حسی نامعلوم، با جارویش به پرواز در آمد.
زمان حالتافتی با حرص کوافل را به سمت دروازه پرتاب کرد. کوافل از میان حلقه گذشت. صدای فریاد شادی تماشاچی ها نوید بخش بود. بردی شیرین! نفرت و خشم در نگاه مورفین موج می زد. تافتی سالها همین نگاه را از دیگران مخفی کرده بود. نقاب لبخندش خشم او پنهان میکرد؛ او بزرگترین دروغگوی دنیا بود.
-
امتیاز پنجاه برای تیم پاپیون سیاه! اونها امشب برای برد اینجان! دنبال باخت نیستن، باید دید کلاوس هم م تونه اسنیچ رو بگیره و خودش رو به همه اثبات کنه یا نه.واژه ها به ذهن کلاوس تلنگری زد. باید اسنیچ را پیدا می کرد اما چگونه؟ در میان صدای انبوه جمعیت صدای بال اسنیچ را احساس کرد. این صدا می توانست مقدمه ی اثابتش باشد.