موضوع: چفت شدگی ذهن دافنه!()هوا افتابی بود...نه نه یک لحظه صبر کنید، اصلا افتابی نبود بلکه خیلی بارانی بود!
در همچین روزی سرد و بارانی، دانش اموزان گریفیندوری و هافلپافی به صورت مشترک، کلاس تاریخ داشتند.
دافنه به سمت آملیا رفت که البته دورا هم، همان نزدیکی بود.
-سلام آملیا!اسمون خیلی بنفش شده، نه؟
-سلام دافنه!اره شده.
-بنفش!
من عاشق بنفشم!راستی دافنه، به لیا گفتی که دوسش داری؟
-اره.
-چه ترکیب خوبی! تلسکوپ با دفتر ابی رنگی که طرح روش گله! مبارکتون باشه! امیدوارم باهم دیگه بشین یه کتابی در مورد ستاره شناسی، نه لاک پشتای سخنگو!
-ممنون از تبریک گفتنت دورا.
-ستاره ها گفتن دورا که بهت بگم...لاک پشت مگه چشه؟اونم از نوع نینجاش.
-ولی من میگم که نباید یه گریفی با یه هافلی دوست شه. من ذهن خوانم یادتون رفته؟ در اعماق ذهنت دافنه، میبینم که فقط داری املیا رو تحمل میکنی.
دافنه می خواست بگوید که "کسی چفت شدگی بلد است؟میشود ذهن من را نخوانی دورا؟شاید در ذهن من چیزی وجود داشته باشد که نخواهم کسی بداند" ولی استاد وارد کلاس شد.
با وارد شدن استاد، کلاس هم ساکت شد.
-اهم اهم. خوب درس امروزمون چیزه خیلی ساده ایه. امروز مطالبی در مورد فردی میخونیم که برای اولین بار در دنیای جادوگری، چفت شدگی رو انجام داد.
استاد کاغذی را از جیبش دراورد و با صدایی بلند و رسا شروع به خواندن کرد:
نقل قول:
اقای فرناندو "جیمز" یوتالن، متولد اوسط قرن سوم است.
در قرن چهارم، فکری عجیب به سرش زد.اینکه ایا میتوان کاری کرد که کسی به ذهنمان وارد نشود؟
البته فکرش عجیب نبود ولی در ان زمان کسی به این جور چیز ها، اهمیت نمیداد، در واقع به این موضوعات فکر نمیکردند.
او تحقیق کرد بعد از دو ماه به نتیجه ی زیر دست یافت:
وقتی شخصی به ذهن شما نفوذ کرده است، برای اینکه از دست ان شخص خلاص شویم باید اول تمرکز بالایی داشته باشیم و دوم، حضور شخص متجاوز را کم کنیم.
البته هرکس راه کار متفاوتی دارد.
و دوباره در قرن چهارم، این بار او این کار را انجام داد. از دوستش خواست تا به کمک ورد "له جی لی منس"وارد ذهن او شود.
اقای فرناندو هم به کمک راه کار خودش توانست، ذهنش را به اصطلاح "چفت" کند تا دوستش نتواند وارد شود.
به همین او هم معروف شد!هم ذهنش چفت شد!()
-خوب ازتون میخوام که برین، هرچی مطلب در مورد چفت شدگی پیدا میکنید، بیارید و بخونید یا به روش خودتون چفت شدگی رو انجام دهید.
دافنه فکری به سرش زد، او میخواست ذهنش را چفت بکند تا کسی مثل دورا، بار ها و بار ها وارد ذهن او نشود.
به همین دلیل وقتی داشتند از کلاس خارج میشدند، دست املیا را گرفت و به سرعت به سمت اتاق ضروریات رفت.
-برای چی امدیم اینجا؟
-میخوام که بهم کمک کنی که چفت شم.
-چی؟
-چفت شدگی ذهن.
-اها، حالا چطوری؟
-تو به کمک ورد له چی لی منس وارد ذهنم شو تا من تمرکز کنم.
-باشه...اممم به هرحال ببخشید، له جی لی منس.
دو ساعت گذشت ولی... ببخشید دو روز گذشت ولی اتفاق خاصی نیفتاده و همچنان دافنه در حال تمرکز است.
پشت صحنه.اوهوی با شمام اینجا چیکار میکنید؟ گند زدید به نوشته ام، بروید تا بلایی سرتان نیاورده ام.
پایان پشت صحنه.در واقع، نیم ساعت گذشته بود و دافنه بالاخره توانست.
سه روز بعد، کلاس تاریخ.استاد لیست اسامی دانش اموزان را برای حاضر غایبی خواند.دوباره گریفیندور با هافلپاف مشترک بودند.
بالاخره نوبت به بررسی تکالیف رسید.افرادی که مطلبی را پیدا کرده بودند امدند و خواندن، افرادی که هیچ کاری نکرده بودند خیلی عادی نشسته بودن سرجایشان و افرادی که چفت شدگی را تمرین کرده بودند، امدند جلوی همه و نشون دادند.
فلش بک.-خوب...دافنه مالدون.
-بعله!
-شما چکار کردین؟
-من چفت شدگی رو تمرین کردم.
- پس میخوام امتحان می کنم،من با ورد له جی لی منس وارد ذهنتون میشم و تو بابد کاری کنی که من نتونم وارد شم. اماده ای؟
-بعله.
-له جی لی منس.
و اره، او توانست و بعدش مثل بچه ی خوب رفت سرجایش نشست.
پایان فلش بک.
آن روز به خوبی و خوش به پایان رسید.
ولی هنوز برایش نکاتی خیلی عجیب است.
●درست است که توانسته تست چفت شود ولی هرکاری میکند، نمیتواند کاری بکند که در برابر دورا، چفت شود.
امم...ببخشید این قسمت نیاز به ترجمه دارد:
یعنی اینکه فقط دورا میتواند به ذهن او وارد شود، دافنه هر کاری هم که بکند، باز هم دورا وارد ذهنش میشود با اینکه هدف اصلی دافنه از چفت شدگی این بود که دورا نتواند وارد شود که او هم میتواند بشود.
نکته ی دیگری هم نبود، چیزی شده؟ نکند فکر کردی بازم چیزی مانده؟برو تا نگفتم املیا بیاد تلسکوپش را بشکند تو سرت.(
)